eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
23.5هزار ویدیو
678 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻تقدیر نمایندگان مجلس از رییس قوه قضاییه 🔹️ علی کریمی فیروزجایی در جلسه علنی امروز مجلس شورای اسلامی بیانیه ۲۲۵ نفر از نمایندگان در تقدیر از رئیس قوه قضائیه را به شرح زیر قرائت کرد. 🔹️ انتشار گزارش مالی سال ۱۳۹۸ حساب‌های قوه قضائیه که جزء وعده‌های رئیس قوه قضائیه بود، یکی دیگر از گام‌های ارزشمند و تحولی در دوره ریاست آیت الله رئیسی است. شفافیت و کارآمد دو بال اساسی حرکت رو به جلو در دستگاه‌ها و عامل جلب اعتماد عمومی است. 🔹️ رئیس محترم قوه قضائیه در ۱۵ ماه که از مسئولیت ایشان می‌گذرد، با تقویت این دو عنصر اساسی، اعتماد عمومی به دستگاه قضایی و فراتر از آن سرمایه اجتماعی نظام را ارتقا داده است. این الگوی فعال و تحولی خنثی کننده مغزافزار توطئه‌های دشمنان یعنی ایجاد ناامیدی و بی اعتماد کردن مردم به نظام اسلامی است و باید در بخش‌های دیگر نظام اسلامی نیز همین رویکرد در پیش گرفته شود. 🔹️ ضمن تشکر از رئیس قوه قضائیه، امضا کنندگان این نامه به نمایندگی از مردم انتظار دارند سایر مسئولان نیز به وظیفه شفافیتی خود عمل کنند، از جمله سوال‌های مردم نحوه هزینه کرد و بودجه عظیم و غیرشفاف شرکت‌های دولتی است که در مجلس جدید به صورت جدی پیگیر این موارد خواهیم بود. این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻نامه قدردانی کارکنان شرکت ملی نفتکش از مقام معظم رهبری در نامه مدیرعامل، اعضای هیات مدیره، مدیران و کارکنان این شرکت آمده است: 🔹پیام تشکر محبت آمیز، پدرانه و امید بخش حضرتعالی خطاب به کارکنان نفتکش های اعزامی به ونزوئلا که برای حراست از منافع ملی و در راستای منویات نظام جمهوری اسلامی ایران در زمینه اقتصاد مقاومتی و مبارزه با تحریم های ظالمانه آمریکا، قهرمانانه مبارزه کردند، ما را سرشار از شوق و سپاس کرد. 🔹شرکت ملی نفتکش ایران، چه در زمان جنگ نفتکشها و چه در تحریم های ظالمانه، همواره در خط مقدم صادرات نفت و فرآورده های نفتی بوده و همواره تلاش کرده است وظیفه بزرگی که بر عهده اش گذاشته شده است را به نحو احسن انجام دهد. این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻 سردار سلامی: حرکت نفتکش‌ها به ونزوئلا تحمیل اراده به دشمن بود فرمانده‌کل سپاه: 🔹 به فضل الهی امروز شاهد زوال زودرس و شتابدار دشمنان بزرگمان بخصوص آمریکا هستیم. 🔹 اگر دامنه جنایت‌های آنها در جهان آشکار و در آمریکا مخفی بود چهره جنایاتشان امروز در آمریکا هم محسوس است به صورتیکه ملت آمریکا مجبور شده تا پرچم آمریکا را آتش بزند. 🔹 همه نمادهایی که آمریکا توسط آنها خود را معرفی می کرد و تصویری غیر واقعی به جهان ارائه می داد در حال سقوط هستند. 🔹 بزرگترین رزمایش اقتدار ما تحمیل اراده و حرکت کشتی های ما در دریاهای آزاد از خلیج فارس تا ونزوئلا بود. این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽توضیحات قالیباف درباره جلسه مشترک مجلس یازدهم با شورای نگهبان این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 شلیک مستقیم پلیس آمریکا به صورت دختر معترض! این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 برچیدن تندیس رابرت میلیگان (تاجر برده قرن هجدهم) در لندن این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تسخیر شهرداری سیاتل بدست معترضان به نژادپرستی در آمریکا این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تحلیل دریاسالار آمریکایی از دلیل ناامیدی جهان از آمریکا 🔹️ «ویلیام مک‌راون» طی مصاحبه با شبکه سی ان ان: ترامپ در حال نابود کردن آمریکا از درون و بیرون است! این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 حمله پلیس آمریکا به معترضان در کالیفرنیا این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃حدود30 دقیقه باخدا 🍃💐🍃دور قرآن کریم هدیه به مادرمان حضرت زهراسلام الله علیهاو مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ✅جهت سرنگونی استکبارجهانی ✅ازبین رفتن صهیونیسم ✅ نجات قدس ازبحرتانهر ✅وظهورمنجی عالم بشریت 🔰تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء قاری استادمعتز آقایی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موشن گرافیک/ راهبردهای اخلاقی قرآن کریم در تربیت انسان ـ جزء هفدهم این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قرار هروز "فدائیان رهبر" هرروز یک صلوات نذر سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی(روحی فداه)🌹 🍃👌فقط 5 ثانیه (💠)اللّهُمَّ ✨(♥️)صَلِّ ✨✨(💠)عَلَی ✨✨✨(♥️)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💠)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(♥️) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💠)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(♥️)فَرَجَهُمْ ✨✨(💠)وَ اَهْلِکْ ✨(♥️)اَعْدَائَهُمْ (💠)اَجْمَعِین این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اوخواهدآمد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽به رسم آیه‌ها؛ کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی | قسمت 14 بازخوانی سلسله جلسات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای -که ماه رمضان سال ۱۳۵۳ در مسجد امام حسن مشهد مقدس ارائه شد و بعدا در قالب کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی تنظیم گردید این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان مذهبی و بسیار زیبای دو مدافع با موضوع شهدای مدافع حرم 👇👇👇👇👇👇👇👇
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️ ￿ ￿ ￿ خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همیـݧ قبول کردم .کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود و شروع کردم بہ خوندݧ خیلے برام جذاب و جالب بود وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بیـݧ یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـݧ حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ وشهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ در میومد یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشوݧ دست میبردند تا اجازه ے رفتـݧ بہ جبهہ رو بهشوݧ بدݧ دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشوݧچشمشوݧ بہ ور بود وشهادت پدرشوݧ و باور نمیکردݧ و... واقا ایـݧ ارزش ها قیمت نداره هر کتابے رو کہ تموم میکردم درموردش یہ نقاشے میکشیدم یہ بار عکس هموݧ شهیدو براساس عکسایے کہ تو کتاب بود، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر ،یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ ۲۰سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارݧ. ￿ هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا . خیلے چادر سرکردݧ برام سخت بود با ایـݧ کہ چند ماه از چادرے شدنم هم میگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم . بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهراݧ جمع شده بودݧ اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـݧ جدا از اوݧ همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جووݧ ،کوچیک و بزرگ، بی حجاب و باحجاب و... شهدا دل همہ رو با خودشوݧ برده بودݧ پیکر شهدا رو آوردݧ همہ دویدݧ بہ سمتشوݧ یہ عده روے پرچم ایراݧ کہ روی جعبہ رو باهاش پوشونده بودݧ یہ چیزایـے مینوشتـݧ یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردݧ یہ عده دستشونو گذاشتہ بودݧ رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـݧ در عین حال همشوݧ هم اشک میریختـݧ پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود. رفتم پیشش و ازش پرسیدم: مادر جاݧ ایـݧ عکس کیہ؟؟؟ لبخند زد و گفت عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد ￿بطرے آب و دادم بهش و ازش پرسیدم شما از کجا میدونے امروز میاد ؟؟ گفت: اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد بهش گفتم خوب چرا نمیرید جلو گفت:بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت. اشک تو چشام جم شد دلم میخواست بهش کمک کنم بهش گفتم : مادر جاݧ اخہ ایـݧ شهدا هویتشوݧ مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتوݧ میگفتـݧ. جوابمو نداد. بهش گفتم : مادر جاݧ شما وایسا اینجا مـݧ الاݧ میام رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولموݧ دادݧ جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزݧ افتادم زیر لب گفتم :خودت کمک کـݧ بہ اوݧ پیرزن خیلے سختہ انتظار جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیر زݧ پیداش نکردیم نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدݧ و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزݧ اونجا افتاده بود.... ￿ نویسنده: 😔😔😔 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤ ￿ ￿ ￿ پیرزݧ اونجا افتاده بود با زهرا دوییدیم سمتش هر چقدر صداش میکردیم جواب نمیداد اعصابم خورد شده بود گریہ میکردم و بلند بلند صداش میکردم اما جواب نمیداد تموم کرده بود . مامور امبولانس اومد سمتموݧ و گفت خانم ایشوݧ تموم کردݧ چیکار میکنید؟؟؟ -نسبتے با شما دارݧ؟؟؟ زهرا جواب داد ݧ نسبتے ندارݧ بلند شدم با صداے بلند کہ عصبانیتم قاطیش بود از آدمايے کہ اطرافموݧ بودݧ علت ایــݧ اتفاقو میپرسیدم یہ عده میگفتـݧ کہ گرما زده شده یہ عده میگفتـݧ زیر دست و پا مونده و....هرکے یہ چیزے میگفت کلافہ شده بودم یہ نفر اومد دستشو گذاشت رو شونم و صدام کرد :خانم؟؟؟ برگشتم یہ خانم میاݧ سال محجبہ بود کہ چهره ے مهربونے هم داشت ازم پرسید:ایـݧ خانم باهاتوݧ نسبتے دارݧ گفتم :ݧ چطور؟؟؟ گفت:مـݧ شما رو دیدم کہ کنارشوݧ وایساده بودیدو حرف میزد بعد از رفتـݧ شما ایـݧ پیرزݧ از جاش بلند شد در حالے کہ لبخند بہ لب داشت بہ سمت جمعیت میدویید فریاد میزد و میگفت بالاخره اومدے؟؟محمد جاݧ اومدے??? بعد قاطے جمعیت شد و زیر دست و پا موند مـݧ دوییدم طرفش کہ نزارم بره اما بهش نرسیدم وایـݧ اتفاق افتاد . متاسفم واقا.... اشک از چشام جارے شد رفتم سمت پیرزݧ هنوز قاب عکس تو بغلش بود قاب عکس و برداشتم پشتش نوشتہ بود "محمد جعفرے" یاد حرفاش افتادم پس واقاپسرش اومد دنبالش و اونو برد پیش خودش . امبولانس پیرزݧ و برد قاب عکس دست مـݧ موند حال بدے داشتم وقتے برگشتم خونہ هوا تاریک شده بود تو خونہ همش یاد اتفاق امروز میوفتادم و اشک میریختم قاب عکس و همراه خودم آوردم خونہ شیشش شکستہ بود داشتم عکس و از داخل قاب در میوردم کہ متوجہ شدم یہ کاغذ پشتشہ کاغذ و برداشتم یہ نامہ بود . " یاهو" مادر عزیز تر از جانم سلام مرا ببخش کہ بدوݧ اجازه ے شما بہ جبهہ آمدم فرماݧ امام بود و مـݧ مجبور بودم از طرفے چطور میتوانستم ببینم دشمن جلوے چشمانم بہ خاک وطنم تجاوز کرده و بہ نوامیس کشورم چشم دارد اگر مـݧ بہ جبهه نمیرفتم در قیامت چگونہ جواب مادرم حضرت زهرا را میدادم چگونہ در چشماݧ مولایم سید والشهدا نگاه میکردم مطمعـنم خداوند بہ شما و پدر جاݧ صبر دورے و شهادت مـݧ را خواهد داد. مادر جاݧ بعد از مـݧ بہ جوانان کشور بگو کہ محمد براے حفظ عزت کشور جنگید بگو قرمزي خوݧوخود را داد تا سیاهے چادر هایشاݧ حفظ شود مادر جاݧ براے شهادتم دعا کـݧ میگویند دعاے مادر در حق فرزندش،میگیرد حلالم کـݧ پسر خطاکارت "محمد جعفرے" با خوندݧ نامہ از گذشتم شرمنده شدم تازه داشتم مفهوم چادرے کہ روسرمہ رو درک میکردم طرز فکرم کاملا عوض شده بود دیگه اسماء قبلے نبودم بہ قول ماماݧ داشتم بزرگ میشدم از طرفے هم جدیدا همش برام خواستگار میومد درحالے کہ مـݧ اصلا بہ فکر ازدواج نبودم و هنوز زماݧمیخواستم کہ خودمو پیدا کنم و بہ ثبات کامل برسم . اوݧ سال کنکور دادم با ایـݧ کہ همیشہ آرزوم بود مهندسے برق قبول شم ولے عمراݧ قبول شدم چاره اے نبود باید میرفتم... نویسنده: ￿ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤عاشقانه_دو_مدافع❤ ￿ ￿ ￿ چاره اے نبود باید میرفتم ... اوایل مهر بود کلاس هاے دانشگاه تازه شروع شده بود ما ترم اولے ها مثل ایـݧ دانشگاه ندید ه هاروز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد ،کلاس ترم اولے ها بود دانشگاه خیلے خلوت بود. تو کلاس کہ نشستہ بود احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم . تغییر و تو خودم احساس میکردم هیجاݧ و شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم دختر خوبے بود . اولیـݧ روز دانشگاه پنج شنبہ بود . از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا سر میزدم شهداے گمنامو بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنانہ. اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہ ے شهداے بی پلاک . زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشونو انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود سر قبر بیشتر شهداے گمنام نشستہ بودݧ . چشمامو چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ بالاخره پیدا کردم سریع دوییدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہ اے براش بفرستادم سرمو گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم یہ پسر بچہ صدام کرد :خالہ؟؟؟خالہ ؟؟؟گل نمیخواے سرمو آوردم بالا یہ پسر بچہ ے ۵سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود . عطر گلا فضارو پر کرده بود برام جالب بود تاحالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود ازش پرسیدم:عزیزم همش چقدر میشہ؟؟ گفت:۱۵تومـݧ ۱۵تومــݧ بهش دادم و گلهارو ازش گرفتم چند تاشاخہ ببشتر نبود . بطرے آب و از کیفم درآوردمو روقبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو گلهارو گذاشتم روقبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم. یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم . . . . همہ ے کلاس هاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد چندتا از کلاس ها روکہ بین رشتہ ها، عمومے بود و با ترم هاے بالاتر داشتیم سجادے هم تو اوݧ کلاس ها بود . مـݧ پنج شنبہ ها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام نامروبردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم وموقع رفتـݧ یادم رفت نامہ رو از اونجا بر دارم. با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ... . ￿￿ نویسنده: این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤ . ￿ ￿با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ .... خانم محمدے؟؟؟؟ بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پاییـݧ و گفت گوش دادید بہ حرفام ؟؟؟؟؟ خجالت زده گفت راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما .... لبخند زد و گفت خوب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید؟؟ باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومدهمونطور کہ سرم پاییـݧ بود گفتم : داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم پووووووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد: بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم . خانم محمدے؟؟؟ ایـݧ شهید شماست دیگہ؟؟؟ ینے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر ایـݧ قبر ؟؟ سرمو بہ نشانہ ے تایید تکوݧ دادم با دست بہ چند تا قبر اونطرفتر اشاره کردو گفت اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهتوݧ حرف بزنم اما نشد. هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم ،حتے اومدم جلو کہ باهاتوݧ صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتوݧ رفتید خانم محمدے شما هرچیزے کہ مـݧ از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدموݧ هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زماݧ خوشبخت باشیم . البتہ اگہ شما هم قبول کنید ... خیلے داشت تند میرفت خندم گرفت و گفتم : اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتوݧ بریدید و دوختید مـݧ هنوز جواب خیلے از سوالاتامو نگرفتم علاوه بر اوݧ شما از کجا میدونید مـݧ چیز هایے کہ شما میخواید و دارم همیشہ اوݧ چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست جدا از اوݧ مـݧ هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید ؟؟؟؟ اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت: معذرت میخوام اسماء خانم اولیـݧ بار بود کہ اسممو صدا میکرد یجورے شدم . انگار اولیـݧ بار بود کہ صداشو میشنیدم لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پاییـݧ حالا خوبہ قربوݧ صدقم نرفتہ بوووود عجب بی جنبہ اے بودماااااا متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید چیزے شده؟؟؟ خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم ݧ چیزے نشده دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده و گفت : خوب تا الاݧ مـݧ حرف زدم حالا شما بگید سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد.. کاملا فراموش کرده بودم ماماݧ زنگ زده بود گوشے هنوز دست سجادے بود گوشے و گرفت طرفم گوشے و ازش گرفتم جواب داد ماماݧ اجازه نداد حرف بزنم الو؟؟؟؟؟ا اسماء؟؟؟؟ معلوم هست کجایے؟؟؟چرا جواب نمیدے؟؟؟نمیگے،نگراݧ میشم ؟؟؟چرا انقد تو بی فکرے؟؟؟ انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید ... بلند شدم رفتم اونور تر سلام ماماݧ جاݧ ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتـݧ هم نداشتم مگہ کجایےکہ آنتـݧ ندارے؟؟ بهشت زهرا. چے بهشت زهرا چیکار میکنے؟؟؟؟برداشتت بردتت اونجا چیکار اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد. ￿ ￿ نویسنده: این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤ ￿ ￿ ￿اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد.... باخودم گفتم الانہ کہ ماماݧ نگراݧ بشہ چندبار شمارشو گرفتم اما نمیگرفت اخمام رفتہ بود تو هم درتلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم -چیزے شده خانم محمدے؟؟؟ -ݧ فقط آنتـݧ رفت قطع شد فقط میترسم ماماݧ نگراݧ بشہ گوشیشو داد بهم و گفت: بفرمایید مـݧ آنتـݧ دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیاݧ تشکر کردم و گوشے و گرفتم تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود" مدافعـــــــــاݧ حــــــــــــرم" خیلے برام جالب بود چند دیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم ... خندید و گفت: چیشد؟؟؟زنگ نمیزنید؟؟ کلے خجالت کشیدم شماره ے مامان و گرفتم سریع جواب داد : بلہ بفرمایید؟؟؟ سلام ماماݧ اسماء ام آنتـݧ گوشیم رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگراݧ نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ نزاشتم اصـݧ حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزي بگہ سجادے بشنوه بد بشہ گوشے سجادے و دادم و ازش تشکر کردم سجادے بلند شد و رفت سر هموݧ قبرے کہ بهم نشـوݧ داده بود نشست و گفت : خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتوݧ شد اجازه بدید مـݧ یہ فاتحہ اے بخونم و بریم نصف گل هایے رو کہ خریده بود و برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے روے قبرو شستم ، گلهارو گذاشتم روش و فاتحہ اے خوندم سجادے تشکر کردو گفت : نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامونو کامل بزنیم. . بلند شدیم و رفتیم سمت ماشیـݧ در ماشیـݧ رو برام باز کرد سوار ماشیـݧ شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم توراه پلاک همش تکوݧومیخورد مـݧ کنجکاو تر میشدم کہ بفهم چہ پلاکیہ . دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز. سجادے باز ضبط و روشـݧ کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود مداحے قشنگے بود "منو یکم ببیـݧ سینہ زنیمو هم ببیـݧ ببیـݧ کہ خیس شدم عرق نوکریمہ ایـݧ دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ چقد شهید دارݧ میارݧ از سوریہ" .اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود محکم فرموݧ و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده میکرد برام جالب بود چند دیقہ بینموݧ با سکوت گذشت تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر اذاݧ و داشتـݧ میگفتـݧ جلوے مسجد وایساد سرشو بگردوند طرفم و گفت:با اجازتوݧ مـݧ برم نماز بخونم زود میام پیاده شد مـݧ هم پیاده شدم و گفتم مـݧ هم میام ￿ .بعد ازنماز از مسجد اومدم بیروݧ بہ ماشیـݧ تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زدو گفت:قبول باشہ خانم محمدے تشکر کردم و گفتم همچنیـݧ سوار ماشیـݧ شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوراݧ وایساد و گفت اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود ݧ نگفتم و رفتیم داخل رستوراݧ و غذا خوردیم وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام نگاه نکنہ و ایـݧ منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایےکہ داشت. تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم کہ هنوز خیلے از سوالاے مـݧ بے جواب مونده حرفم رو تایید کرده وگفت منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتـݧ و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم . اگہ خوانواده شما اجازه بدݧ یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم با تعجب گفتم: فردا؟؟؟؟؟زود نیست یکم از نظر مـݧ ݧ البتہ نظر شما هر چے باشہ همونہ گفتم باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم ماماݧ اطلاع بدݧ تشکر کرد رسیدیم جلوے در .میخواستم پیاده شم کہ دوباره چشمم افتاد بہ اوݧ پلاک حواسم بہ خودم نبود سجادے متوجہ حالت مـݧ شد و گفت :خانم محمدے ایشالا بہ موقعش میگم جریاݧ ایـݧ پلاک و بہ خودم اومد از خجالت داشتم آب میشدم بدوݧ اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم کلید وانداختم درو باز کردم ماماݧ تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم سلاااااااام ماماݧ جاݧ دستش و گذاشتہ بود رو کمرش و در اوݧ حالت گفت : سلام علیکم خوش اومدے گونشو بوسیدمو گفتم مرسے اومدم برم کہ دستمو گرفت و گفت کجا؟؟؟ازدستت عصبانیم خودمو زدم بہ اوݧ راه ابروهامو بہ نشانہ ے تعجب دادم بالا و گفتم :عصبانے براے چی؟؟؟ماماݧِ اسماء و عصبانیت ؟؟؟شایعست باور نکـݧ.ماماݧ جاݧ حرفایے میزنیا نتونست جلوے خندشو بگیره خبہ خبہ خودتو لوس نکـݧ بیا تعریف کـݧ چیشد اصـݧ چرا رفتہ بودید بهشت زهرا??? اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ زنگ زد خالم بود . نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم.... این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
💠آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگنده‌های آمریکایی 🎙خاطره شهید شهید حسین پورجعفری : بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم می‌رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم‌هایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان می‌پلکیدند. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشم‌هایش را باز کرد. خون‌سرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما می‌خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده می‌شیم، تو دوباره تیکاف کن. تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن. تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند. این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
💡بچه‌ها... زیر ذره بینید، یارگیری داره شروع میشه، فتنه‌ها داره بیشتر میشه، فقط نگاهتون به باشه، ببینید آقا چه می‌گویند... | حاج‌حسین یکتا | این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین مصاحبه شهید شیرودی لحظاتی پیش از شهادت 🔰وقتی در هشتم اردیبهشت ماه سال 1360 خبر شهادت شهید شیرودی را به حضرت امام رساندند ایشان شدیدا منقلب و متاثر شد و پس از آنکه اشک از چشمانش سرازیر شد، فرمود : «شیرودی آمرزیده است.» این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2