eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
653 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶روزهای پایانی سال بود. همه‌جا بازار سبزه، سمنو، ماهی‌های قرمز کوچک و تنگ‌های بلور، داغ بود🤓🤓. پشت ویترین فروشگاه‌ها، سفره‌های هفت‌سین چیده بودند. با دو تا ماهی قرمز و یک تنگ بلور به خانه آمدیم. با کمک سارا و سعیده، خواهرهای آقامصطفی خانه را تمیز کردیم و سفره را چیدیم. سال 1382صبح خیلی زود، سال تحویل شد😊 نشسته بودیم دور سفرۀ هفت‌سین تلویزیون روشن بود. بعد از سخنان رهبر، خانوادهٔ آقامصطفی یکی‌یکی سال نو را به من تبریک گفتند و برایم آرزوی خوشبختی کردند.😍😍 لیلاخانم هم با پسرش از زابل آمده بود. تلویزیون تصاویری از حملۀ آمریکا به عراق نشان می‌داد و می‌گفت: «صدام حسین به جرم رابطه با القاعده و استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی باید محاکمه شود.» 🔸آقامصطفی از فروپاشی حکومت صدام و بازشدن راه کربلا خیلی خوشحال شد.😁 تلفن زنگ خورد، آقامصطفی گوشی را برداشت، پدربزرگش بود. بعد از تبریک عید، همه‌مان را دعوت کرد. البته پدربزرگ آقامصطفی عموی من هم می‌شد، خانۀ عمویم در تربت جام بود. خاله‌ها و دایی‌های آقامصطفی هم در تربت جام زندگی می‌کردند. 🔸روز بعد، همه‌مان رفتیم تربت جام. در طول مسیر، دخترها از اخلاق پدربزرگ می‌گفتند که به‌راحتی از کسی خوشش نمی‌آید. از بدحجابی، از شوخی با نامحرم، از خنده‌های بلند هم بدش می‌آید. اگر هم موردی ببیند، بدون رودربایستی تذکر می‌دهد. با دل‌شوره🤭 و ترس وارد خانۀ پدربزرگ شدم. دیدم پیرمردی نورانی با تسبیح😓 آبی‌رنگش داخل اتاق پذیرایی نشسته و دارد ذکر می‌گوید. با دیدن من بلند شد، چند قدم به طرفم آمد و گفت: «عمو جان بیا اینجا، بیا کنار خودم بشین.»😇 ترسم ریخت، نگاهی به آقامصطفی کردم. لبخندی زدم و دست پدربزرگ را بوسیدم گله کرد: «من از عقدتون خبر نداشتم و اِلّا حتماً می‌اومدم.» آقامصطفی گفت: «چون هوا سرد بود گفتم اذیت می‌شین. برای همین خبر ندادم.»🙃 پدربزرگ گفت: «زیادی ملاحظه‌کاری آقامصطفی!» و خندید.😁 با شرمندگی گفتم: «عموجان کوتاهی از ما بوده، ما باید دعوت می‌کردیم.» گفت: «عیب نداره عمو، ان‌شاءالله باقی باشه!» 🔸با صدای اذان ظهر، پدربزرگ به نماز ایستاد. بقیۀ افراد خانواده هم پشت سرش ایستادند و به او اقتدا کردند. بعد از نماز سفره پهن کردیم. ناهار سبزی‌پلو با ماهی بود. روز بسیار خوبی بود. خانۀ عمو و طرز زندگی‌شان درست شبیه خانۀ خودمان بود و من خیلی زود با عمو و زن‌عمویم اُخت شدم.😇😇😇 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 •┄┅══༻○༺══┅┄• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶آنجا رسم بود هر روز یک نفر دعوت می‌کرد و همۀ فامیل می‌رفتند خانۀ او، چند روزی ماندیم خیلی خوش گذشت☺️ به‌خصوص که پدربزرگ مرد بسیار مهربان و دوست‌داشتنی‌ای بود و به قول آقامصطفی من حسابی توی دل پدربزرگ جا باز کرده بودم.😇 🔸بار دیگر زمان جدایی فرا رسید. خیلی دل‌بستۀ آقامصطفی شده بودم، اما او باید می‌رفت سرکار و من باید می‌رفتم مدرسه. مرا رساند زابل, چند روزی ماند و بعد برگشت مشهد. دوم دبیرستان بودم. دیگر نمی‌توانستم درس بخوانم حواسم پیش آقامصطفی بود😔😔 روزی چند بار زنگ می‌زد و می‌گفت: «منم اصلاً نمی‌تونم بدون تو اینجا باشم نمی‌تونم برم سرکار.» آقام گفته بود به مصطفی بگو تا آخر امتحاناتِ شما نیاد زابل. نزدیک خرداد بود که آقامصطفی آمد.☺️ آقام که به درس خیلی اهمیت می‌داد، گفت: «آقا مصطفی! وقتی شما اینجایید، زینب نمی‌تونه درس بخونه، نگرانم امسال نتونه درس‌هاش رو پاس کنه.» و آقامصطفی زود برگشت مشهد، به گمانم ده روز مشهد بود. یک روز که داشتم ریاضی می‌خواندم صدای آشنایی توجه‌ام را جلب کرد: «سلام عمو!»🌻 دویدم بیرون، آقام بعد از سلام و روبوسی گفت: «عمو جان، مگه قرار نبود بعد از امتحانای زینب بیاین؟»🤔 آقامصطفی گفت: «عموجان من اینجا باشم، زینب‌خانم بهتر می‌تونه درس بخونه، کمکش می‌کنم.»😉😉 گفتم: «غافلگیرم کردی مصطفی! دیشب که زنگ زدی نگفتی داری میای.» آقامصطفی گفت: «دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم، یک‌دفعه زدم به ‌راه!»😍 مادرم گفت: «خوب کردی، زینب داشت تلف می‌شد. نه خواب داشت نه خوراک!» آن روز تا غروب آقامصطفی مسائل ریاضی را برایم حل می‌کرد و توضیح می‌داد.☺️☺️ 🔸بعد از امتحان‌هایم آقامصطفی به پدرم گفت: «من می‌خوام زینب‌خانم رو ببرم خونهٔ خودمون، این‌طوری نمی‌تونم ادامه بدم راه دوره، رفت و آمد سخته، من باید برم سرکار.»😔 پدرم گفت: «مگه قرار نیست عروسی بگیرین؟»🧐 مصطفی گفت: «متأسفانه نمی‌تونیم، هزینه‌اش رو نداریم.» پدرم گفت: «از اول ما برای خیلی چیزها کوتاه اومدیم. زینب دختر پاک و ساده‌ای بود، اما مراسمش رو طوری گرفتیم که بعضی‌ها فکرهای ناجوری به سرشون زد😕 پرسیدن موضوع چی بوده که شما این‌طوری دخترتون رو عروس کردین؟ کسی باور نکرد که زینب خودش قبول کرده! من قبل از زینب یازده تا بچه عروس و داماد کردم. بزرگ فامیل و محله هستم. مردم انتظار زیادی داشتن حالا شما بدون عروسی، بدون خرید، بدون جهاز میگی می‌خوام زینب رو ببرم؟ کجا می‌خوای ببری؟»🧐🧐 آقامصطفی که سرش پایین بود گفت: «می‌برم خونۀ پدرم.»💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 •┄┅══༻○༺══┅┄• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 آقام سری تکان داد و گفت: «کار عاقلانه‌ای نیست از تواضع و مهربونی زینب سوء استفاده نکنین 😔😔حداقل جایی رو اجاره کن دو تیکه اسباب بخر ما هم جهازش رو کامل می‌کنیم بعد زنت رو ببر»🌻🌻 آقامصطفی گفت: «شما درست میگین، ولی من اونجا، زینب اینجا، نمی‌تونیم دوری هم رو تحمل کنیم، زینب که پیشم باشه، من کار می‌کنم خونه اجاره می‌کنم.»☺️☺️ 🔸پدرم چیزی نگفت رو برگرداند و از اتاق خارج شد. من با مادرم صحبت کردم مادرم گفت: «برای ربابه خواستگار اومده، ربابه داره عروس میشه، قراره بریم خرید. اگر تو هم با ما راه می‌اومدی برای تو هم خرج می‌کردیم.»😔😔 🔸چمدانم را بستم، غیر از لباس‌ها، کتاب‌ها و وسایل شخصی‌ام چیزی برنداشتم. از خانه آمدم بیرون، مادرم گفت: «درِ این خونه همیشه به روی تو بازه، هر وقت دل‌تنگ شدی برگرد.»🌷🌷 از داخل باغ و از زیر سایۀ درختان🌲🌲 گذشتیم روز بسیار گرمی بود چمدان ‌به ‌دست کنار راه ایستادیم. 🔸بعد از ساعت‌ها نشستن داخل اتوبوس 🚌در هوای تیرماه، بالاخره به خانه رسیدیم. باز هم کسی منتظرمان نبود، اما این بار اوضاع خانه فرق کرده بود. اتاق‌ها و هال تکمیل شده بود. فقط مانده بود کابینت آشپزخانه. یکی از اتاق‌ها برای خواهرهای آقامصطفی بود و یکی برای پدر و مادرش، من چمدانم را در هال گذاشتم و تصمیم گرفتم تا پایان این راه صبور باشم.🙃🙃 🔸شب‌ها ما داخل اتاق می‌خوابیدیم کتابخانۀ پدرشوهرم داخل اتاق بود و او هر از گاهی برای گذاشتن یا برداشتن کتاب 📔وارد اتاق می‌شد. کمد دیواری اتاق هم پُر بود از لباس‌ها و وسایل مادرشوهرم. در آن خانه من اصلاً احساس نمی‌کردم تازه‌ عروس هستم، بیشتر حالت مهمان داشتم😔مادرم مرتب زنگ می‌زد و می‌گفت: «بیا زابل تا زمانی که برایت عروسی بگیرند.» 🔸بعد از یک ماه، به اصرار مادرم برگشتم زابل، مثل ماهی دوزیستی شده بودم که نه طاقت خشکی داشت نه تحمل دریا وضعیت روحی‌ام به‌هم ریخته بود عصبی و زودرنج شده بودم.😔😔 آقامصطفی آمد دنبالم، مادرم گفت: «شما اینجا بمون، همین جا برو سرکار.» آقامصطفی گفت: «زن‌عمو خودتون می‌دونین که من تک‌پسرم نمی‌تونم بیام زابل باید مشهد باشم، پدر و مادرم به من نیاز دارن، باید دنبال کار باشم، من نمی‌تونم عروسی بگیرم. از زینب هم نمی‌تونم دور باشم.»🤓🤓 مادرم گفت: «دوست و آشنا پشت سر ما حرف می‌زنن. تا حالا سابقه نداشته یک دختر شونزده‌ ساله مثل یک زن بیوه بره خونۀ شوهر، به فکر آبروی ما هم باشین.»🧐 آقامصطفی با جدیت گفت: «زن عمو فکرتون رو با این حرف‌ها مسموم نکنین، این رسم و رسوم‌ رو کی گذاشته؟ آیه که نازل نشده حتماً باید عروسی👰🤵 بگیرن ما خودمون می‌تونیم سرمشق جوون‌هایی باشیم که پول ندارن، می‌تونیم بدعت‌گذار رسم‌های نو باشیم. در ضمن، ما که برای عقدمون جشن خوبی گرفتیم!»🤔 مادرم با درماندگی گفت: «چی بگم؟ پس حداقل یک‌کم جهاز درست کردم، اینها رو ببرید که زینب غریبی نکنه، احساس کنه خونۀ خودشه.»💐💐 آقامصطفی گفت: «نه نمی‌برم اولاً جا نداریم؛ ثانیاً شما دارین برای ربابه جهاز درست می‌کنین، روتون فشار میاد.» به اصرار مادرم، دو تا پتو، چند تا کارتن ظرف و مقداری وسایل تزیینی با خودمان بردیم.❤️❤️❤️❤️ 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 •┄┅══༻○༺══┅┄• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
*▪️"هر وقت خواستید از روبروی گلزار شهدا رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید، همین! من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول می‌کنم"* *🌹🍃وصیت‌نامه شهید محمود صدیقی‌راد با اختلاف ساده‌ترین، صادقانه‌ترین و صمیمانه‌ترین وصیت‌نامه شهید است.* *عند ربهم‌یرزقون* *یادشهدابایک‌صلوات🌹* https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
• الگو برداری از شهداء از غیبت بیزار بود به محض اینکه کسی شروع به غیبت میکرد بلند صلوات میفرستاد نمیگذاشت که آن شخص به غیبتش ادامه بدهد اگربه تذکرش اهمیت نمیداد مجلس رو ترک میکرد شهیدعلیرضانوری🌹 💕💙💕💙 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑جریان معروف شدن عکس ‼️ ‌ اراده‌ای مافوق اراده‌ها... 👀 شهادت امدادغیبی خدا بود . وقتی بخواد چیزی دیده شود.. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5765108668408269881.mp3
9.96M
مداحی 🎤 کربلا رفتمو 🌱 گم شدم.... ☘️ زمینه ▶️ بسیار دلنشین 👌 ⚜️کربلایی حسن عطایی⚜️ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴مردم مرغ نمی‌خرند/فروش مرغ یک سوم شد! 🔹رئیس اتحادیه مرغ و ماهی‌فروشان: حدود یک هفته از حذف یارانه مرغ گذشته اما در همین مدت کوتاه فروش این محصول در فروشگاه‌ها به یک سوم رسیده است.اگر اوضاع به همین صورت ادامه یابد بسیاری از واحدهای پروتئینی خُرد ناگزیر به تعطیلی خواهند شد حتی برخی واحدهای تولیدی کوچک هم به دلیل افزایش قیمت نهاده‌ها تعطیل می‌شوند. 🔹این طرح برای مصرف کننده و فروشنده به خصوص آن کسب و کارهایی که ملک اجاره‌ای دارند صرف اقتصادی ندارد چراکه با توجه به کاهش تقاضا و افزایش اجاره و دستمزد قادر به ادامه فعالیت نخواهند بود. 🔹رئیس اتحادیه مرغ و ماهی‌فروشان اضافه کرد: با این قیمت مرغ، تنها ۱۰ درصد از جامعه تمایل به خرید خواهند داشت و ۹۰ درصد دیگر به دنبال جایگزین غذایی می‌روند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️دورت بگردم چه شده، این توجهات خاص به دهه نودی ها و دهه هشتادی ها❓⁉️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مقاله ای جالب از مسعود ده‌نمکی برای همه.... از شواهد امر پیداست، فتنه‌ای خطرناک و پیچیده در حال شکل‌گیری است، اما این فتنه رنگ نخواهد داشت. اگر سفارش امیرالمؤمنین را در مورد شناخت حق و سپس سنجیدن آدم‌ها به آن را عملی نکنیم، در این فتنه پای خیلی‌ها روی مین خواهد رفت. گذشت زمانی که عده‌ای روی مین می‌رفتند تا راه باز شود. امروز خود آقا علمدار معبر است. اگر کسی پایش را از این معبر بیرون که هیچ، پایش را در جای پای آقا نگذارد، نفله خواهد شد. فتنه‌ای که عالم و استاد و طلبه و دانشجو امیر و سردار و سرباز باید در آن امتحانی سخت دهند. هر چه امروز در کشور می‌گذرد معلول حرام‌خواری و زراندوزی آقازاده‌هایی است که به نام دین به کام خود بردند. سکوت خواص و عوام در آن دوران تاوان دارد و امروز که لقمه‌های حرام دل حضرات را سنگ کرده دیگر حق را از باطل تشخیص نمی‌دهند و به خاطر همین است که خواص عقب‌تر از عوام حرکت می‌کنند. فتنه‌ای که بسان جنگ جمل، همرزمان دیروز را در مقابل هم قرار می‌دهد. وقتی رسول الله برای عمار از دوران فتنه می‌گفت، عمار شگفت‌زده پرسید: یا رسول الله، در آن دوران چه کنیم؟ رسول الله فرمود: _آن روز فقط ببین علی[رهبر جامعه] چه می‌گوید._ اگر فردا دیدید، به جای بی بی سی، فتنه‌گران جدید قرآن سر نیزه کردند، راه را گم نکنید. اگر دیدید فتنه‌گران جدید به جای کاکل، بر پیشانی‌شان پینه سجده داشتند، فریب نخورید. معمار انقلاب فقط خمینی کبیر است و او گفت: پشتیبان ولایت فقیه[رهبری] باشید تا آسیبی به این کشور نرسد، نگذارید _معماران قلابی_ خودشان را به نام دین و انقلاب جا بزنند. ثقلین امام؛ وصیت‌نامه و ولایت فقیه[رهبری] است؛ هر پرچم دیگری ولو به نام دین در برابر اندیشه ولایی و امام بایستد، مصداق اسلام امریکایی است. عدالت بی تعالیم اسلام و ولایت، مصداق اسلام من‌درآوردی است که از علائم آخرالزمان است که به نام دین تیشه به ریشه دین می‌زنند. سخت‌ترین بخش تاریخ انقلاب در حال شکل‌گیری است. خواص آلوده خوش‌سابقه ولی بدآتیه در یک سو از چپ و راست با هم، هم‌پیمان شده‌اند اما علی در دل سپاه خود اشعث‌هائی دارد بس خطرناک، آن‌ها را دست کم نگیرید. من به در گفتم ولیکن بشنود، مو به مو این نکته را دیوارها لطفاً نشر دهید... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💥 با هوشیاری نیروهای نظارتی کشور، کودتای «بادیه خالی آلنده» درکشورخنثی شد ======== باتحریکات وهمدستی دشمنان داخلی وخارجی، تحلیل های غلط آبدوغ خیاری برخی از مغز های بیمار و با هزینه های گزاف عده ای از مهره های رانت خوار دردولت گذشته واستفاده کنندگان دلار ارزان قیمت، معروف به ارز جهانگیری خائن، معاون اول و مترسک دوره سیاه حسن روحانی، سر دسته خائنین و مهره سوخته بیگانگان،با هماهنگی گسترده صاحبان خیانت کار ورانت خواران چند شرکت بزرگ ماکارونی وبسیکویت ساخت داخلی، با مارک های معروف،که باهم، هم عهد وهم قسم شدند که با هدف ساقط کردن دولت مردمی وخدمتگزارواقعی عادل با صداقت وشفاف آیت اله رئیسی، یک شبه بطور هم زمان، قیمت های ماکارونی و بیسکویت معروف را گران ودوبرابر کنند، که با شنود مکالمات، کشف جلسات وطرح کودتایی که تحت عنوان کودتای غذا، با اسم رمز: «بادیه های خالی آلنده» باهم قرار گذاشتند درکشور، کودتای غذا را پیاده کنند. البته در این کودتا، بابرنامه ریزی و سازماندهی لازم، قرار بود از مناطق بالای شهر تهران عده ای زنان اجیر شده، بزک کرده، با آرایش غلیظ، به همراه لباس های شیک آشپزی و با دردست داشتن بادیه ها و ظروف خالی غذا، با شعار های از پیش تعیین شده : ماکارونی گران شد سفره ما بی نان شد همراه بافتن زنده باد ومرده باد، به طرف مناطق پایین شهر تهران حرکت کنند ومردم را به بهانه این که آرد نیست نان نیست،ما نان نداریم، شبیه کودتای غذا در کشور شیلی، در زمان آلنده، راه بیندازند و به زعم باطل خود بااین گونه حرکت مذبوحانه پایه های حکومت را سست کنند تاباعث سقوط دولت منتخب مردم شوند که انقلاب وحکومت اسلامی کشورمان را که بر مبنای اعتقادات دینی، معنویت، ارزش های الهی و استقلال واقعی، بدون وابستگی به قدرت های مادی شرق وغرب بنا شده، باانقلاب شیلی، که انقلاب و حکومت آن بر اساس مادیات وبا وابستگی به یکی ازبلوگ های قدرت مادی زمان خود بنا شده بود، یکسان دانستند. البته در امر مبارزه با فساد مالی، برخورد با رانت خواران وقطع دست عزیز دردانه های بی جهت، از خزانه وبودجه دولت، ممکن است باهم شباهت هایی داشته باشند. چرا؟ چون وقتی که در شیلی آلنده به قدرت رسید با پدیده های فساد انگیز مبارزه کرد. وبلا تشبیه آیت اله رییسی هم پس از استقرار دولتش، بنا به تأکیدات زیاد ومطالبات جدی مردم ورأی دهندگان،طی دوره کوتاه مدت دولت خود، اقدام به قطع امتیازات بی جا، نا عادلانه ومسدود کردن منافذ و گلو گاه های رانت خواران واستفاده کنندگان از دلار ارزان قیمت ۴٢٠٠تومانی جهانگیری کرده که در دولت قبلی، با همدستی برخی از وزرا، وکلا ومتنفذین دولت روحانی، بدون حساب وکتاب، به عده ای از نور چشمی های دولتیان دوره گذشته اختصاص یافته بود وآن رانت خوران بی انصاف وبی مروت،بجای آنکه از قبل بهره مندی از ارز۴٢٠٠تومانی محصولات خود رابا بهای ارزان در داخل کشور عرضه کنند، آن هارا در کشور های دور ونزدیک وحتی به بسیاری از کشور های اروپایی وآمریکا، صادر می‌کردند و دلارهای گزافی را که از این راه بدست می آوردند، بجای آن که وارد کشورکنند ویا با آن کالاهای اساسی وملزومات مردم ومواد اولیه کارخانه های داخلی، واردکشور کنند، آن ها را درخارج از کشور ها وعمدتا در کشور های اروپایی وآمریکا برای خود وهریک از اعضای خانواده خود سرمایه گذاری می کردند. یا خانه های لاکچری وکاخ های گران قیمت خریداری می کردند ویا در کازینو های خارجی ومراکز فساد، در کشور های خارجی، به لهو ولعب وعیش ونوش می پرداختند وبه ریش مردم ومسؤلان کشورمان قهقهه مستانه می زدند ومی خندیدند. خوشبختانه دولت عدالت منش آیت اله رئیسی با قطع این رانت ها و نپرداختن دلار ۴٢٠٠ تومانی و ارزان قیمت جهانگیری خیانت پیشه،به این جماعت خائن، دستانشان رااز رانت خواری قطع واین امتیاز بی جا وظالمانه را که از بیت المال وازخزانه وذخایر دولت با هدف تزریق واشباع بازار داخلی، از محصولات ارزان قیمت تولیدات داخلی، تأمین میشده، قطع شده. به همین دلیل این جماعت مفتخوار هم برای انتقامجویی، تصمیم گرفتندطی روز های گذشته درکشور کودتای غذا با اسم رمز: «بادیه های خالی آلنده» راه بیندازند که خوشبختانه با هوشیاری سربازان گمنام امام زمان ودستگاه های نظارتی، سر نخ های آن، شناسایی وخنثی شده وعوامل خیانت پیشه این کودتا، با اسم رمز: «بادیه های خالی آلنده» شناسایی وبدست عدالت سپرده شدند. که برای انجام کودتای نافرجام خود هزینه های گزافی را نیز برای تبلیغات، به بنگاه های لجن پراکنی دروغ پرداز مانند : من وتو، بی بی سی فارسی، ووآ، صدای آمریکا، صدای آزادی، ایران نشنال، وشبکه های اجتماعی شایعه ساز داخلی وغیره پرداختند. عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد ###########
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه دور بیست وهفتم جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌹 سهم : از نامه ۱۳ تا نامه ۱۱ ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 📜 : دستور العمل امام( علیه السلام ) به دو تن از اميران لشگر، زیاد بن مضر و شریح بن هانی 🔹رعايت سلسله مراتب فرماندهی 🔻من مالك اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهيانی كه تحت امر شما هستند فرماندهی دادم. گفته او را بشنويد و از فرمان او اطاعت كنيد، او را چونان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك نه سستی به خرج داده و نه دچار لغزش می شود، نه در آنجایی كه شتاب لازم است كندی دارد و نه آن جا كه كندی پسنديده است شتاب می گيرد. ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 📜 : دستور العمل نظامی به معقل بن قيس الرياحی، که با سه هزار سرباز به عنوان پیشاهنگان سپاه امام به سوی شام حرکت کردند. (معقل از بزرگان و شجاعان به نام کوفه بود) 🔹احتياط های نظامی نسبت به سربازان پيشتاز 🔻از خدایی بترس كه ناچار او را ملاقات خواهی كرد و سرانجامی جز حاضر شدن در پيشگاه او را نداری، جز با كسی كه با تو پيكار كند، پيكار نكن. در خنكی صبح و عصر سپاه را حركت ده، در هوای گرم لشكر را استراحت ده و در پيمودن راه شتاب مكن، در آغاز شب حركت نكن زيرا خداوند شب را وسيله آرامش قرار داده و آن را برای اقامت كردن، نه كوچ نمودن، تعيين فرموده است پس آسوده باش و مركبها را آسوده بگذار، آنگاه كه سحر آمد و سپيده صبحگاهان آشكار شد، در پناه بركت پروردگار حركت كن. پس هر جا دشمن را مشاهده كردی در ميان لشكرت بايست، نه چنان به دشمن نزديك شو كه چونان جنگ افروزان باشی و نه آنقدر دور باش كه پندارند از نبرد می هراسی، تا فرمان من به تو رسد، مبادا كينه آنان پيش از آنكه آنان را به راه هدايت فراخوانيد و درهای عذر را بر آنان ببنديد شما را به جنگ وادارد. ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 📜 : دستور العمل امام (علیه السلام) به لشکری که آن را به فرماندهی زیاد بن نضر حارثی و شریح بن هانی به سوی شام و معاویه فرستاد. 🔹آموزش نظامی به لشكريان 🔻هرگاه به دشمن رسيديد يا او به شما رسيد، لشكرگاه خويش را بر فراز بلنديها يا دامنه كوهها يا بين رودخانه ها قرار دهيد تا پناهگاه شما و مانع هجوم دشمن باشد، جنگ را از يك سو يا دو سو آغاز كنيد و در بالای قله ها و فراز تپه ها ديده بانهایی بگماريد، مبادا دشمن از جایی كه می ترسيد يا از سویی كه بيم نداريد، ناگهان بر شما يورش آورد! و بدانيد كه پيشاهنگان سپاه ديدبان لشگريانند و ديدبانان طلايه داران سپاهند. از پراكندگی بپرهيزيد، هر جا فرود می آييد، با هم فرود بياييد و هرگاه كوچ می كنيد همه با هم كوچ كنيد و چون تاريكی شب شما را پوشاند، نيزه داران را پيرامون لشكر بگماريد و نخوابيد مگر اندك، چونان آب در دهان چرخاندن و بيرون ريختن. ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ✅ ختم در ۱۹۲ روز 🌷تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز نود و سوم 🔻نامه ۱۳ تا نامه ۱۱
نامه ۱۳ تا ۱۱.mp3
2.22M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز نود و سوم : ختم نهج البلاغه، نامه ۱۳ تا نامه ۱۱
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶زندگی ما یک زندگی عاشقانه💞 بود خیلی همدیگر را دوست داشتیم، اما یک سری مادیات باعث شد که نگذارند آن‌طور که می‌خواهیم زندگی کنیم. عشق و علاقۀ ما نشأت ‌گرفته از این بود که با هم هم‌فکر بودیم.😍😍 🔸قبل از ازدواج با نامحرم خوش و بشی نداشتیم. مثل بعضی‌ها نبودیم که دوست داشتند خوشی‌هایشان را بکنند بعد ازدواج کنند، چون می‌پنداشتند با ازدواج خوشی‌هایشان پایان می‌گیرد. دوست داشتیم چشم‌مان به همسر😊 خودمان باز شود. آقامصطفی برای من همان سواری بود که با اسب سفید آمده بود همان رؤیایی که به واقعیت پیوسته بود برای من از همه‌نظر کامل بود.💖 دوستانم می‌گفتند: «شوهرت زیادی لاغر و قدبلنده، چطور پسندیدیش؟» می‌گفتم: «واقعاً قدش بلنده؟ لاغره؟ من که متوجه نشدم به نظر من که خیلی خوش‌تیپ و خوش‌قیافه است!»😍 می‌گفتند: «لاغری‌اش برات مهم نیست؟» می‌گفتم: «نه!» آن‌قدر شیفته‌اش شده بودم که اگر احیاناً ایرادی هم در وجودش بود، نمی‌دیدم. همیشه با من مهربان بود اگر نکته‌ای را می‌خواست تذکر دهد، طوری می‌گفت که من نرنجم ☺️یک روز در اتوبوس، مقنعه‌ام عقب رفته بود و چند تار مویم دیده می‌شد. آقامصطفی گفت:« چقدر موهات قشنگه، چقدر خوش‌رنگه عزیزم،😇 حیفه نامحرم موهای قشنگت رو ببینه، حیفه موهات توی آتش جهنم بسوزه. می‌دونی زینب! همۀ ما توی بهشت جایگاهی داریم، اما گناهان‌مون باعث میشه هی از اون جایگاه فاصله بگیریم😔. من خیلی دوست داشتم سید می‌بودم، اگه سید بودم خیالم راحت بود که در آخرت کنار خونۀ ائمه خونه دارم ما می‌تونیم با کارهای خوبی که توی دنیا انجام میدیم، مثل حفظ حجاب، ولایت‌مداری و پای‌بند مادیات نبودن، به اون مرحله برسیم.»👌👌 برای من و مصطفی مادیات زیاد مهم نبود، اما بقیه نمی‌گذاشتند. زخم زبان‌هایی مثل «دخترتون چه ایرادی داشت؟»😔 نشان می‌داد باورشان نمی‌شود که ما یک زندگی سالم را شروع کرده‌ایم. فکر می‌کردند رابطه‌ای قبل از ازدواج بوده که یک‌باره و بدون اینکه عروسی بگیریم، با یک عقد ساده یک زندگی خیلی ساده‌تر را شروع کرده‌ایم.🌹🌹🌹 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 •┄┅══༻○༺══┅┄• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶بالاخره زندگی‌مان را در یک اتاق مشترک با پدرشوهر و مادرشوهرم آغاز کردیم.😊 وقتی ما نبودیم اتاق دست آنها بود و وقتی بودیم دست ما، آقامصطفی با هدیه‌هایی که به مناسبت ازدواج‌مان جمع شده بود، یک موتورسیکلت خرید🏍 بیشتر بعدازظهرها با موتور می‌رفتیم تفریح، یک زیرانداز و یک فلاسک چای ترک موتورمان بسته بودیم. هر هفته به یکی از جاهای دیدنی مشهد می‌رفتیم🌺 آقامصطفی لیستی تهیه کرده بود از اسامی فامیل؛ خاله‌ها، دایی‌ها، عموها، عمه‌ها، عموزاده‌ها، عمه‌زاده‌ها، عروس‌خاله‌ها، عروس‌دایی‌ها، دوستان و حتی فامیل‌های دور، برنامۀ بعدازظهرهایمان سرزدن به آنها بود.🕊 به‌خصوص اعیاد و روزهای تعطیل سعی می‌کرد به بزرگان سربزند. به حرف‌های مثل هر رفتی آمدی دارد، اهمیت نمی‌داد. می‌گفت که شاید آنها مشکلی دارند و نمی‌توانند بیایند ما نباید قطع‌کنندۀ صلۀ ارحام باشیم😍. حتی بعضی از اقوام بودند که از روی حسادت یا شیطنت، وقتی ما به خانه‌شان می‌رفتیم، ماهواره‌شان را روشن می‌کردند.😏 آقامصطفی فوراً بلند می‌شد، ولی هرگز ارتباط را قطع نمی‌کرد. منزل کسانی که زیاد پای‌بند نبودند ده یا پانزده دقیقه بیشتر نمی‌نشستیم.🌿 🔸اوایل بیشتر به تفریح بودیم. به آقامصطفی می‌گفتم: «خیلی دنبال کار نباش! بالاخره میری سرکار، بذار چند ماهی بگذره خوب که تفریح کردیم بعد برو سرکار.☺️»ما کل مشهد را با موتور گشتیم. حتی کلات، تربت جام و نیشابور هم رفتیم ، صبح می‌رفتیم و شب برمی‌گشتیم. آن روزها آقامصطفی پیک موتوری بود. پول‌هایمان را خرج تفریح‌مان 🌈می‌کردیم. یکی از روزهای پایانی شهریورماه بود زیر درخت‌های🌳 بلند سپیدار نشسته بودیم و چشم دوخته بودیم به آب گل‌آلود و غلتان رودی کوچک، در این اندیشه بودم که زندگی مثل همین رود ناآرام، کدر و گذرنده است🥀. احساس کردم باد نجوایی بسیار دور اما بسیار واضح از رودهایی دیگر در سرزمین‌هایی دیگر را همراه خود می‌آورد. زمزمه‌ای که حکایت از جدایی‌ها، رفتن‌ها و نامهربانی‌های روزگار دارد😔. به چهرۀ گرم و سرشار از زندگی آقامصطفی نگاه کردم غمی غریب بر دلم نشست فورآ نگاهم را به زمین دوختم دستش را گذاشت زیر چانه‌ام، سرم را بالا گرفت زل زد توی چشم‌هایم 👀و گفت: «نبینم زینب من غمگین باشه، عزیزم زیاد به آینده فکر نکن مخصوصاً به از دست دادن من!»🤔 گفتم: «آره، نمی‌دونم چی شد یک لحظه به جدایی و به نبودن تو فکر کردم.»😭 با اندوه‌ گفت: «احساس من هم همینه که تا پیری کنار هم نیستیم. البته شاید ترس تو به‌خاطر اینه که خواهرت در جوونی شوهرش رو از دست داده، اما من نمی‌دونم چرا فکر می‌کنم تا پیری کنار هم نیستیم!»😔 با شنیدن این حرف بغضم ترکید و داغیِ قطره‌های درشت اشک😭😭، گونه‌هایم را سوزاند. آقامصطفی با دست اشک‌هایم را پاک کرد و گفت:« بهتره به چیزهای فانی تکیه نکنی تا رنج کمتری بکشی بدون که مرگ دیر یا زود به سراغ همه‌مون میاد ما باید تا فرصت داریم خودمون رو برای ورود به اون دنیا آماده کنیم.»🌹🌹🌹🌹🌹 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 •┄┅══༻○༺══┅┄• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─