فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۰ ثانیه این #دعا را همراه با رهبر انقلاب بخوانيم
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(17).mp3
6.71M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز چهل وپنجم از حکمت ۴۳۰ تا حکمت ۴۳۵
🌹ختم گویای نهج البلاغه. سهم روز چهل وپنجم
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت426 : سزاوار نيست كه بنده خدا به دو خصلت اعتماد كند ؛ تندرستی و توانگری ، زيرا در تندرستی ناگاه او را بيمار بينی و در توانگری ناگاه او را تهيدست.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت427 : كسی كه از نياز خود نزد مومنی شكايت برد، گویی به پيشگاه خدا شكايت برده است و كسی كه از نيازمندی خود نزد كافری شكوه نمايد، گویی از خدا شكوه كرده است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت428 : (در يكی از روزهای عيد فرمود:) اين عيد كسی است كه خدا روزه اش را پذيرفته و نماز او را ستوده است و هر روز كه خدا را نافرمانی نكنند، آن روز عيد است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت429 : بزرگترين حسرتها در روز قيامت، حسرت خوردن مردی است كه مالی را به گناه گرد آورده و آن را شخصی به ارث برده كه در اطاعت خدای سبحان بخشش نمود و با آن وارد بهشت شد و گردآورنده اولی وارد جهنم گرديد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت430 : همانا زيانکارترين مردم در معاملات و نا اميدترين مردم در تلاش، مردی است كه تن در گردآوری مال خسته دارد، اما تقديرها با خواست او هماهنگ نباشد، پس با حسرت از دنيا برود و با بار گناه به آخرت روی آورد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت431 : روزی بر دو قسم است، آنكه تو را می خواهد و آنكه تو او را می جویی، پس كسی كه دنيا را خواهد مرگ نيز او را می طلبد تا از دنيا بيرونش كند و كسی كه آخرت خواهد، دنيا او را می طلبد تا روزی او را به تمام پردازد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت432 : دوستان خدا آنانند كه به درون دنيا نگريستند آنگاه كه مردم به ظاهر آن چشم دوختند و سرگرم آينده دنيا شدند آنگاه كه مردم به امور زودگذر دنيا پرداختند، پس هواهای نفسانی كه آنان را از پای درمی آورد، كشتند و آنچه كه آنان را به زودی ترك می كرد، ترك گفتند و بهره مندی دنياپرستان را از دنيا، خوار شمردند و دست يابی آنان را به دنيا زودگذر دانستند با آنچه مردم آشتی كردند، دشمنی ورزيدند و با آنچه دنياپرستان دشمن شدند آشتی كردند، قرآن به وسيله آنان شناخته می شود و آنان به كتاب خدا آگاهند، قرآن به وسيله آنان پا برجاست و آنان به كتاب خدا استوارند، به بالاتر از آنچه اميدوارند چشم نمی دوزند و بيش از آنچه را كه می ترسند هراس ندارند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت433 : پايان لذّتها و بر جای ماندن تلخی ها را به ياد آوريد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت434 : مردم را بيازمای تا دشمن گردی. (بعضی این حکمت را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم ) نقل كردند و نقل ثعلب از ابن اعرابی را تاييد می كند كه اين كلام از علی (علیه السلام ) است، اعرابی از مامون نقل كرد. اگر علی (علیه السلام ) نگفته بود (بيازمای تا دشمن گردی) من می گفتم كه (دشمن دار تا بيازمایی.)
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت435 : خدا در شكرگزاری را بر بنده ای نمی گشايد كه در فزونی نعمتها را بر او ببندد، و در دعا را بر روی او باز نمی كند كه در اجابت كردن را نگشايد، و در توبه كردن را باز نگذاشته كه در آمرزش را بسته نگه دارد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
4_5843797116425603475.mp3
3.82M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت9
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹شرح #حکمت9
🔻امیرالمؤمنین (علیه السلام) در حکمت نهم نهج البلاغه از اقبال و ادبار دنیا صحبت میکنند و میفرمایند : « إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ». "هنگاهی که دنیا به کسی روی بیاورد، خوبیهای دیگران را به او عاریت می دهد و هنگامی که به او پشت کند، خوبیهای خودش را هم از او میگیرد."
🔻 در واقع حضرت در این حکمت درصدد بیان آن چهره زشت باطنی دنیا هستند. مراد از دنیا در این حکمت همان روزگار و دهر هر کسی است، که بالاخره هر انسانی زندگی اش یک دوره ای دارد .
🔻امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نامه ۷۲ نهج البلاغه به ابن عباس مینویسند: « وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ» آگاه باش که روزگار هر کسی دو روز است؛ «يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ» یک روز به سود تو و روزی علیه توست. «فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ» آن روزگاری که دنیا به نفع تو باشد، هرچه که رزق تو باشد ولو اینکه ضعیف باشی در جلب آن رزق به تو می رسد. وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ و آن روزگاری که علیه تو باشد، هربلایی قرار است سرت بیاید، هرچقدر هم که تو قوی باشی، نمیتوانی جلویش را بگیری .بنابراین اقبال و ادبار دنیا در واقع آن چهره فریبکار دنیاست که درحکمت ۴۱۵ می خوانیم: « الدُّنْيَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ» "دنیا فریب میدهد، ضرر می زند و می گذرد." امیرالمؤمنین میخواهند به ما بفهمانند که آن روزی که خوشیهای دنیا به سمت تو روی می آورد، احترام مردم خلاصه آنچه که از زیبایها و جلوه های ظاهری دنیا به تو روی می کند، حواست به آن روزی که قطعاً اینها برمیگردند باشد! مثل جوانی که به پیری تبدیل میشود، سلامتی که به بیماری تبدیل میشود، شهرت که ممکن است به بدنامی تبدیل بشود و امثال این.
🔻ما در حکمت ۲۸۶ می خوانیم:« مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ طُوبَى لَهُ» مردم در مورد چیزی نمی گویند خوش به حالش، إِلَّا وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سَوْءٍ . مگر اینکه روزگار برای او یک روز بدی را آماده کرده است. یکی از نمونه های آن در حکمت ۷۲ است :« الدَّهْرُ يُخْلِقُ الْأَبْدَانَ وَ يُجَدِّدُ الْآمَالَ» روزگار در عین حالی که بدنها را دارد کهنه و فرسوده می کند، آرزوها را نو می کند، يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ در عین حالی که دارد آرزوها را مدام نزدیک نشان می دهد، مرگ را به دروغ دور نشان میدهد. مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ هرکس به دنیا دست پیدا کند از آن خسته و دلزده میشود، وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ و هرکس هم که دنیا را از دست بدهد و به آنچه که از دنیا می خواهد نرسد، به رنج می افتد. خلاصه دنیا اینگونه است که یک وقت رو میکند و ما را فریب میدهد و یک وقت هم پشت میکند و ضربه خودش را میزند.
🔻حضرت علی (علیه السلام) در حکمت ۱۵۲ میفرمایند: «لِكُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ» ؛ هرچیزی که یک روز به تو رو میکند، یک روز هم پشت می کند. «وَ مَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ» و چیزی که پشت میکند، انگار اصلا از اول نبوده است.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌳شجره آشوب« قسمت چهل و پنجم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻3. شرحبیل از سوی معاویه برای مردم شام خطبه خواند و در ضمن آن برای تحریک آن ها علیه امام، به میزان کشته شدگان جمل اشاره کرد. او در این خطبه، امام را متهم به تفرقه افکنی و کشتار بیش از حد کرد. آیا مسئولیت خون های ریخته شده در جمل، اصولا به پای چه کسی است؟
🔻آن کسی که فتنه را آغاز می کند یا شخصی که برای دفاع از جامعه، مجبور به دفاع در برابر آشوبگران، هرچند به وسیله قتل شورشیان می شود؟
🔻4. بعد از فتنه، یاران رهبر جامعه اسلامی در نبردهای بعدی ممکن است با کاهش رو به رو شود. همانطور که بعد از جمل، «بصره می توانست بیش از هزار سرباز در جنگ صفین تجهیز کند. اما فقط هزار و پانصد نفر از آنان به علی علیه السلام ملحق می شوند که پس از تهدید همین تعداد به آن ها می پیوندند.»
🔻5. بعد از فتنه، هزینه های ایجاد شده از سوی دشمنان، به گردن رهبر جامعه اسلامی می افتد و کینه او در دل ها ایجاد می شود. . بعد از جمل، اوضاع بصره به گونه ای علیه امام شده بود که افرادی مانند حسن بصری، علنا امام را مقصر خون های ریخته شده در جنگ می دانستند.
🔻6. کینه ای که از رهبر جامعه اسلامی بعد از فتنه در دل ها پیدا می شود، در سال های بعد نیز همچنان اثر خود را دارد. به عنوان مثال، هنگامی که امام حسین سفیر خود، سلیمان بن رزین را به بصره فرستاد همان موقع او را دستگیر و شهید کردند. این مطلب نشان می دهد هنوز در بصره، انگیزه قتل شیعیان امام علی وجود داشت. همچنین در ماجرای کربلا که حدود 25 سال بعد از جنگ جمل روی داد، تعداد نفراتی که از بصره در کنار امام حسین به شهادت رسیدند، بسیار کم بود.
🔻7. هنگامی که مصعب بن زبیر برای لشکر کشی به سوی کوفه و جنگ با مختار، سپاه خود را آماده می کرد، نفرات خود را از بصره آورد. این مطلب هم نشان دهنده همان کینه های دیرینه ای است که اهل بصره برای جنگ با شیعیان امام علی در دل خود داشتند. این کینه دقیقا بعد از جنگ جمل، ریشه دواند.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
1.34M
تحلیل حوادث ناگوار زندگی حضرت زهرا علیها السلام
قسمت بیست وهشتم:
❌خطر بی تفاوتی عامل مردمی
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_دویست_سیزده
(زهرا)
نازنین: زهرا جون من اون بله برون رو قمی برو
جوووووون من
من: وای نازنین بیخیال شو
امشب شب سرنوشت منه
شما بعدازظهر اش اومدید اینجا که دلداری و امید بهم بدید
نازنین: زر نزن باو
همون کار که گفتم بکن
سارا: آره دیگه بگو اجرا کن یه ذره بخندیم
راحله: منتظرم بشنوم
من: باشه فقط به خاطر شما
~ سرفه ای کردم و صدام رو صاف کردم
و گفتم:نَنَه شِم پریشبا زنگ زِ
گفت که حالا بیِید یه مراسم بله برونی چیزی بگیریدُ
منم گفتم ما اصلا اهل تجمل گراییک واین حرفا نیستیم
مراسم تون رو ساده بیگیرید توری به حضرتی عباس
ینی اصلا ما راضی نیستیم که بالا ی 50 مدل میوه بخری بِیزاری جلومون
اصلا خودتو ب خرج ننداز
هر چی میوه نوبرونه شیک که تو فصلُم هِه
بیار
~ بچه ها ریز ریز میخندیدند
من: الهی کوفت دردو بی درمون بیگیرید
چِقَ بنا خو بخندین؟
یخده این پرتقار هاتون که تو فصلُم هِه
رو پوست بیکنید کوفت کنید
^ بچه ها باز خندیدند
سادات: وای زهرا خیلی باحال قمی حرف میزنی
من: فعلا که دارم از استرس میمیرم
نگفتید کدوم لباس رو بپوشم امشب
این سفید نگین داره یا این کروات داره؟
نازنین: باو زهرا دیگه نگین مگین خز شده
راحله: آره دیگه!
همون کراواتیه خَش تَرُدِ
«بیشتر بهت میاد»
^ نگاهی به لباس کراواتیه کردم
و لبخندی زدم
مامانم با سینی شربت و کیک وارد اتاق ام شد
^ با ورود مامان به اتاقم سارا گفت: به افتخار مادر زن یه دست و جیغ و هورااا
^یه دست و جیغ و هورا کشیدیم
و کمی باهم در مورد امشب و سوال هایی که قراره از یوسف بپرسم حرف زدیم
مشاوره هم رفتم و گفتم وقتی یوسف رو میبینم چی میشه
مشاور گفت: عاشقش شدی ولی خودت نمیخوای قبول کنی
~ باو اخه منو چ ب عاشقی و شوهر داری آخه😑
ولی وقتی خوب به این ماجرا نگاه میکنم
میبینم ک یوسف خیلی بهتر از اون میعاد سیاه سوخته ست
پسر خوب و دوست داشتنی و مومن و با ادب و مهربون و قابل اعتماد ای هم هست
ومنم دوستش دارم🙈
از اول عاشقش بودم ها
ولی نگفته بودم بهتون و انکار کردم
راوی: چرا؟
من: چون میخواستم اسکلتون کنم😂
راوی:تازه ادعای شوهر داری اش هم میشه
من:😝
ببینم شوهر میتونه منو آدم کنه یا ن😊😂
راوی: ما امید واریم😌
^ بچه ها رفتن ودم غروب شد
همراه استرسی که داشتم دلمم گرفت!
چرا اینقد خدایا غروب جمعه دلگیره آخه
وای آقا😔
به خاطر شماست
این جمعه هم نیومدید
آخر میترسم من بمیرم و شما رو نبینم
اونوقت روی قبرم مینویسن ک این نیز جمال پسر فاطمه را ندید و برفت😭😔
~ عشق به آقا امام زمان رو از پدر ام به ارث بردم
بابام به آقا امام زمان ارادت خاصی داره
و همینطور به ذکر اللهم عجل لولیک الفرج
بابام میگه بهترین دعا، دعا برای ظهور آقاست
اینقد این دعا خوبه و ثواب داره که وقتی یوسف پیامبر زندانی شد و میخواست که آزاد بشه خدا بهش گفت که برای ظهور پسر فاطمه دعا کن
خیلی عجیبه نه
هنوز مادر و پدر آقا و حتی خود اقا به دنیا نیومده، گفته که برای ظهور اش دعا کن!
~ صدای زنگ در اومد
وای خاک تو سرم اومدن
پشت پنجره نگاه میکنم
عشق جانم ومادرش و دایی جونش و زندایی نازنینش
^ سریع پرده رو میکشم تا ابرو ریزی نشده و منو ندیده
و تو آینه به خودم نگاه میکنم😳
ای وای خاک بر سرم
این منم😳
^ مامان میاد تو اتاق میگه اومدن دختر حاضری؟
وااااای زهراااا😳
^ موهام جنگل آمازون
ی لباس و شلوار خرسی دارم ک لباس خوابمه تنمه
و دمپایی رو فرشی شکل خرگوشم😑
مامان: وای الان میخوان بیان تو، تو رو ببینن😑
سریع جمع و جور کن خودت رو دختر!
تازه ادعای شوهر داری اش هم میشه!
من:عه اینو جناب راوی هم گفت!
مامان: خوب گفته
سریع حاضر شو
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_دویست_چهارده
موهام رو شونه نمیکنم
سریع موهام رو با کش میبندم
و لباس هامو عوض میکنم
و شوت شون میکنم تو کمد
روسری مو سریع لبنانی خوشگل میبندم
^ وای صدای سلام و علیک میاد
خدایا آبرو مو نبر امشب فقط😭
چادرم رو سر میکنم
وای این اتاق که صحرای شامه
منکه رفتم تو فاز فکر کردن اصلا متوجه گذشت زمان نشدم
سریع اتاق رو جمع میکنم
و منو صدا میزنن
این نشونه اینه ک بله عروس خانم بیا داخل جمع😝
بابام میاد دنبالم
در اتاق رو باز میکنه میگه: زهرا جان
دخترم....
بیا بابا....بیا بریم...
^ میخواستم از خنده بترکم
خیلی جلو خودم رو گرفتم
آخه نمیدونم چرا همش من بحث ازدواج و خواستگار و اینا میشه خنده م میگیره
خدایا ابروم نره فقط با این ابروریزی هام
~ بابا هادی میاد سمتم و منو در آغوش میکشه و میگه: تو کی اینقدر بزرگ شدی
عزیز پدر
~ اوهوع عزیز پدر😂
من: بریم بابا😁؟
بابا:عه نیشت رو ببند دختر زشته
^نمکین و ریز ریزخندیدم
بابا: ای شیطون بریم....
^ خب
بسم الله الرحمن الرحیم
یا حضرت عباس
یا قمر بنی هاشم
یا سیدنا و مولانا
انا توجهنا وستشفعنا و توسلناک بک الینا
و قدمناک بینک شوهرنا😂
خدایا کمک کن سوتی ندم
فقط یه امروز
خودت که شاهد سابقه خراب من تو سوتی دادن هستی که؟
~ وارد سالن پذیرایی میشیم
یااااعلییی
همه به احترام من پاشدن😑
و من ب تک تک سلام میکنم
جووون خدا این بشر واقعا خیلی عشقه
انگار صفراش هم زده بالا و همش در حال عرق ریختنه
نوبت خاله زینب شد ک برم سلام و علیک و روبوسی کنم
و بعدش نوبت زندایی یوسف
میرم سمتش و ناخودآگاه از دهنم در میاد و میگم: سلام حانیه جون خوش اومدین!
^ وای چه سوتی گندی😱
خدا من به همه چهارده معصوم قسم ات دادم حافظ ابروم باشی اخه
^ زندایی یوسف که خنده اش گرفته بود منو در آغوش گرفت و گفت: سلام زهرا جووووون
ممنون...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_دویست_پانزده
عین بید دارم میلرزم
استرس دارم
یوسف که سرش رو انداخته پایین و شر شر عرق میریزه
بابا هادی و دایی یوسف دارن در مورد مشکلاتی که آلودگی هوا به وجود میاره حرف میزنن😑
خود بابا چای رو آورد من نیاوردم😜
از دیدن این قیافه یوسف هم خنده م گرفته
تازه کمرم هم میخاره میخوام بخارونم نمیشه
یه خر مگس هم توی اتاق هست هی ویز ویز میکنه رو اعصابم رفته
خیلی هم گرممه
^ بالاخره بابا گفت: بریم سر اصل مطلب
ای بابا ناز نفست بابا جون عشقم
خدا خیرت بده
~ دایی یوسف تایید کرد و گفت: بله بله بفرمایید چه اصلی مهم تر ازین مطلب😃
بابا هادی ادامه داد:
من و پدر یوسف جان مثل دو تا برادر با هم بودیم
با هم با عشق های زندگی مون ازدواج کردیم
با هم کلاس های آموزشی رفتیم
با هم عازم سوریه شدیم
ولی فقط پدر یوسف شهید شد
و تنهام گذاشت
درسته که اینجا جای علی خیلی خالیه
اما من جاشو پر میکنم
یوسف هم مث منتظر پسرمه
هیچ فرقی ندارن
خودم دست زهرا رو توی دست یوسف میذارم
من به یوسف بیشتر از چشمام اعتماد دارم و افتخار میکنم ک قراره روزی داماد ام بشه
توی کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
پس زهرا جان بابا، یوسف رو به اتاق ات راهنمایی کن و همه سنگ هاتو باهاش وا بکن
راوی:من، شما ها رو نمیدونم ولی خودم یاد خواستگاری علی و زینب افتادم
~بلند شدم و بلند شد
به سمت اتاقم رفتم و پشت سرم اومد
پیش خودم گفتم بزارم یَخَرِه «یه ذره» ادب رو رعایت کنم جلو شوهر آینده م
گفتم:آقا یوسف اول شما بفرمایید
یوسف:بله
~ یوسف در اتاق رو باز کرد و تا پاشو گذاشت تو اتاق ی صدای بوق مانندی اومد
راوی:همه ما وقتی بچه بودیم یه کفشایی داشتیم ک وقتی میپوشیدیم و راه میرفتیم
صدا میداد
حالا زهرا خانم خواستن که اینطور تلقی کنن صدای بوق مانندی!!!!
~پاشو رو دمپایی رو فرشی خرگوشی من گذاشته بود
ای بابا
خب سوتی دوم
سوتی های بعدی رو خدا ب خیر کنه ان شاءالله
یوسف دمپایی رو برداشت و با تعجب نگاهش کرد و گفت:این چیه؟
من: آخ ببخشید آقا یوسف از دست این منتظر
دمپایی شو تو اتاق من میزاره مایه ابرو ریزیه
نمیدونم صدای منتظر از کجا بلند شد ک گفت:
چرا دروغ میزنی؟
دمپایی رو فرشی خرگوشی خودته ک اینقد دوسش داری...
^ وای منتظر میکشمت
عملیات سوتی سوم هم با موفقیت انجام شد😑
من:وا منتظر تو کجایی؟
منتظر:از لای در اتاقم دارم میبینمتون
یوسف:ای اقا منتظر شیطون!
من: آقا یوسف بفرمایید داخل
یوسف:بله
~ یوسف رفت داخل اتاق
و من هم مث جوجه اردک زشت پشت سرش راه افتادم
^من خطاب به قلبم:آخ
یخده آروم بیگیر
^قلبم داره تالاپ و تولوپ و تیلیپ میزنه
~ ینی خدا خیر این یوسف رو بده
مث تو این رمان ها و فیلم ها ک دختر پسر میرن تا حرفا شون رو بزنن، پسره چِقَ لفت میده نکرد، عین پسر آدم سریع سر صحبت رو باز کرد: زهرا خانم
عادت به هیچ مقدمه ای ندارم
هیچ مقدمه چینی ای ندارم الان بهتون بگم
پس میرم سر حرفم
ببخشید ک اگه کمی پراکنده ست
من به خودم اطمینان دارم که میتونم شما رو خوشبخت کنم
وگرنه هیچ وقت همچین جسارتی نمیکردم که بیام اینجا و به عنوان خواستگار با شما حرف بزنم
نظر من اینه ک تا قبل اینکه اسممون تو شناسنامه هم دیگه بره، کاملا خط قرمز هلمونو برا هم مشخص کنیم ک بعدا خدایی نکرده هیچ مشکلی پیش نیاد
خب زهرا خانم نظر شما چیه؟
~ یوسف سرشو بلند میکنه و بهم نگاه میکنه و باهام چشم تو چشم میشه و من در حالی که تا اعماق وجود میسوزم، بهش نگاه میکنم و لبخند میزنم
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─