eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
23.5هزار ویدیو
678 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️ آن روزی که یک نهال بود، نتوانستند از جا درش بیاورند امروز تبدیل شده به یک درخت تناور و ریشه دار، نمیتوانند تکان بدهند. ✋ 🔖 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۰قرآن کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه جهت سلامتی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف وامام خامنه ای مدظله العالی نائب برحقش وبه امیداعطای پرچم توسط ایشان به دست منجی عالم بشریت واینکه همه ما جزءانصارش باشیم ورفع مشکلات همه مستضعفین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 122.mp3
4.95M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز صد و بیست و دوم خطبه ۱۹۸ بند ۱ و ۲
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و بیست و دوم ┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 : سفارش به تقوا 1⃣ علم الهی 🔻 خدا از نعره حيوانات وحشی در كوهها و بيابانها و گناه و معصيت بندگان را در خلوتگاهها و آمد و رفت ماهيان را در درياهای ژرف و به هم خوردن آبها را بر اثر وزش بادهای سخت، آگاه است و گواهی می دهم كه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) برگزيده خدا، سفير وحی و رسول رحمت اوست. 2⃣ ارزش پرهيزگاری 🔻 پس از ستايش پروردگار، همانا من شما را به ترس از خدا سفارش می كنم، خدایی كه آفرينش شما را آغاز كرد و به سوی او باز می گرديد. خدایی كه خواسته های شما را برآورد و رغبت و آرزوی شماست، راه راست شما به او پايان می پذيرد و به هنگام ترس و وحشت او پناهگاه شماست. همانا تقوا و ترس از خدا، داروی بيماريهای دل ها، روشنایی قلبها و درمان دردهای بدنها، مرهم زخم جانها، پاك كننده پليديهای ارواح و روشنایی بخش تاريكی چشمها و امنيت در ناآراميها و روشن كننده تاريكيهای شماست. پس اطاعت خدا را پوشش جان قرار دهيد، نه پوشش ظاهری و با جان فرمانبردار باشيد نه با تن تا با اعضاء و جوارح بدنتان درهم آميزد و بر همه امورتان حاكم گردانيد. اطاعت خدا را راه ورود به آب حيات، شفيع گرفتن خواسته ها، پناهگاه روز اضطراب، چراغ روشنگر قبرها، آرامش وحشت های طولانی دوران برزخ و راه نجات لحظات سخت زندگی قرار دهيد، زيرا اطاعت خدا وسيله نگهدارنده از حوادث هلاك كننده و جايگاه های وحشتناك كه انتظار آن را می كشيد و حرارت آتشهای برافروخته می باشد. پس كسی كه تقوا را انتخاب كند، سختی ها از او دور گردند، تلخی ها شيرين، فشار مشكلات و ناراحتيها برطرف خواهد شد و مشكلات پياپی و خسته كننده، آسان و مجد و بزرگی از دست رفته چون قطرات باران بر او فرو می بارند، رحمت باز داشته حق باز می گردد و نعمتهای الهی پس از فرو نشستن به جوشش می آيند و بركات تقليل يافته فزونی گيرند. پس از خدایی بترسيد كه با پند دادن شما را سود فراوان بخشيده و با رسالت پيامبرش شما را نيكو اندرز داده و با نعمتهايش بر شما منت گذاشته است. خود را براي پرستش خدا فروتن داريد و با انجام وظائف الهی، حق فرمانبرداری را به جا آوريد. ┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح حکمت ۴۲ قسمت ۱.mp3
2.14M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 1⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 شرح ( 1 ) 🔹بیماری و پاک شدن گناهان 💠 مولا علی (علیه السلام) وقتی به عیادت یکی از یاران بیمارشان تشریف بردند، فرمودند : «خدا آنچه را که از آن شکایت داری، موجب کاستن گناهانت قرار داد؛ همانا در بيمارى پاداشى نيست امّا گناهان را از بين مى برد و آنها را چونان برگ پاييزى مى ريزد و همانا پاداش در گفتار به زبان و كردار با دست ها و قدم هاست و خداى سبحان به خاطر نيّت راست و درون پاك، هر كس از بندگانش را كه بخواهد وارد بهشت خواهد كرد.» 🔻در شرح این حکمت، دونکته بسیار اساسی و جالب از نهج البلاغه است: یکی مسألهٔ شکوه و شکایت است و دوّم تأثیر نیت در اجر بردن. ابتدا مسأله دوم که کوتاه است را عرض می کنم و سپس به موضوع شِکوه و شکایت در نهج البلاغه شریف می پردازم. 🔻حضرت در انتهای حکمت ۴۲ می فرمایند :«و خداوند سبحان به خاطر نيّت راست و درون پاک، هر كس را بخواهد پاداش می دهد.» درست است که قاعده اولیه این است که در بیماری اجری نیست و اجر دائرمدار عمل است، اما خداوند متعال از روی لطف گاهی به نیت هایِ افراد اجر عمل می دهد . 🔻 نمونهٔ آن خطبه ۱۲ نهج البلاغه است. در خطبه دوازدهم می خوانیم : ﴿بعد از اتمام جنگ جمل که با اقتدار کامل امیرالمؤمنین و لشکرشان به نفع سپاه اسلام و با شکست طلحه و زبیر و شورشیان جمل پایان یافت، یکی از یاران امام خدمت ایشان عرض کرد: دوست داشتم برادرم هم با ما بود و می دید که چگونه خدا شما را بر دشمنانتان پیروز کرد. امام علی (علیه السلام) پرسیدند: آیا فکر و دل برادرت باما بود؟ (یعنی با ما هم عقیده بود ؟ اگر مانعی وجود نداشت الان اینجا بود ؟) گفت: آری! امام علی (علیه السلام) فرمودند﴾ :« پس اوهم در این جنگ با ما شریک بود . بلکه با ما در این نبرد شریک اند آنهایی که حضور ندارند ، در صُلب پدران و رَحِم مادران می باشند، ولی با ما هم عقیده اند و به زودی متولد می شوند و دین و ایمان به وسیله آنان تقویت می گردد.» پس من و شما هم که ۱۴۰۰ سال بعد از جمل به دنیا آمدیم و زندگی می کنیم چون نیت و قصد و عقیده مان با امیرالمؤمنین هماهنگ است، در ثواب جنگ جمل با همه مشقّت ها و ترس ها و شبهاتش شریکیم الحمدلله و این اثر نیّت مؤمن و تفضّل خداست . 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳شجره آشوب« قسمت صد و بیست و یکم» 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻در گزارش کتاب امامت و سیاست آمده است که «زمانى كه ميان صلح تا فرستادن حكمين فرصتى به دست آمد، معاويه به ياران خود چنين گفت: به نظر شما على چه كسى را به عنوان حكم برمى‏گزيند؟ ما عمرو بن عاص را برمى‏گزينيم. 🔻 عتبة بن ابو سفيان گفت: تو على را بهتر از ما مى‏شناسى. معاويه گفت: على پنج مرد مورد اعتماد دارد، عدى بن حاتم، عبد الله بن عباس، سعد بن قيس، شريح بن هانى و احنف بن قيس، من آنان را براى شما توصيف مى‏كنم. عمرو نمى‏تواند بر ابن عباس پيروز شود... ولى با اين وجود مردم از اين جنگ ملول شده‏اند و به مردى كه فقط داراى تقوا باشد رضايت مى‏دهند، هيچ كدام از آنان داراى تقوا نيستند. 🔻 شما نگاه كنيد، كدام يك از اصحاب رسول خدا (ص) را مردم شام امين مى‏دانند و اهل عراق نيز او را قبول دارند؟ عتبه گفت: آن مرد فقط ابو موسى اشعرى است.» 🔻به نظر شما آیا مشخص نیست چرا اشعث و یارانش، اینقدر بر انتخاب ابوموسی اصرار می کنند؟ آیا ملاقات عتبه با اشعث، در انتخاب ابوموسی بی تأثیر بود؟ گزارش بالا به خوبی نشان میدهد ابوموسی گزینه مدنظر بنی امیه بود و در نتیجه پیشنهاد انتخاب او، از طریق عتبه یا یکی دیگر از افراد نزدیک به معاویه، به اشعث انتقال داده شده است. 🔻 جالب اینکه ابوموسی، در هیچ جنگی همراه امام نبود و در زمان صفین نیز با میدان نبرد، فاصله زیادی داشت. 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
🇮🇷 [ 🌠 ] «جمهوری اسلامی؛ مقتدر مظلوم» ♦️رهبر معظم انقلاب: با حملات گوناگون سیاسى، اقتصادى، نظامى، امنیتى از بین نمیرود بلکه روزبه‌روز هم قوى‌تر میشود؛ تا امروز که نظام جمهورى اسلامى نظامى است به معناى واقعى کلمه مقتدر. البته نظام اسلامى، هم است، هم است. این اقتدار نظام، منافاتى ندارد با مظلومیت؛ مثل : حاکم مقتدرِ نظام اسلامى در زمان خود، اما درعین‌حال مظلوم‌ترین مظلومان؛ نظام جمهورى اسلامى هم همین‌جور است. ۱۳۹۳/۶/۱۳ ✋ 🔖 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️سالروز وفات حضرت ام المومنین خدیجه علیها السلام حبیبه و همسر گرامی و با وفای پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم تسلیت باد 🔖 🌙 🔖 📎 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️اگر علیهاالسلام نبود؛ امام خامنه‌ای: «خدیجه‌ی کبری علیها‌ الصلاة والسلام اول مؤمن به اسلام بود و همه‌ی ثروت خود را در راه دعوت و ترویج اسلام خرج کرد که اگر کمکهای خدیجه علیهاالسلام نبود شاید در و یک اختلال و وقفه‌ی عمده‌ای به وجود می‌آمد.» ۱۳۶۵/۰۳/۰۲ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 اول صبح بود که بابا اینا حرکت کردن به سمت شیراز.. عاطفه و علی هم خونه نبودند. توی اتاق حنین سادات کتاب 18بانو رو که از عاطفه گرفته بودم رو شروع کردم بخونم. پیشگفتار: حجاب ،جهاد زن است و سختی ان هزینه ای است که زن مسلمان برای تامین سلامت خود میپردازد، زیرا پوشش مانع نفوذ هوای نفس و نگاه الوده به حریم پاک زن میشود و گوهر هستی اش را در صدف پوشش محفوظ نگه میدارد . کتاب رو بستم خاستم برم سراع کتاب بعدی ولی با خودم گفتم بهتره یک نگاه به فهرست بندازم چشمم خورد به یکی از داستان هاش "سفر اجباری به قم " ،،،،،،،،،،، داشتم برای نهار سالاد کاهویی که زندایی گفته بود و درست میکردم که صدای در اومد. عاطفه از کتابخونه برگشته بود. مشغول تزیینش بودم که عاطفه با صدای بلند وارد شد +سلام بر همگی زن دایی گفت: +سلام عزیم برو مادر لباس هاتو در بیار عاطفه+چشم مامان جونم بعد هم رفت من هم مشغول تزیین سالاد شدم که صدای علیرضا اومد. با دایی و مامان خاتون که توی سالن نشسته بودن سلام علیک میکرد. معلوم بود داره به سمت آشپزخونه میاد. قبل از اینکه منو ببینه گفت: -سلامُ علیکم اُمي چه لحن عربی با مزه ای داشت. بعد هم امد گوشه روسری مادرش رو بوسید. چه رابطه ای داشتن! زن دایی-سلام علیکم سید علی جان ، خسته نباشی _سلام برگشت نگاهی به من کرد +سلام بعد هم پا تند کرد و رفت بیرون. پشت سرش عاطفه اومد داخل آشپزخانه.. +به به چه کردی ساجده خانوم تزییناتش رو نگاه کنید چشم کور کنه _اع مسخره نکن.. +مسخره چیه ،، باور کن راست میگم مگه نه مامان! زن دایی انیه هم نگاهی به تزییناتم کرد و با لبخند حرف عاطفه رو تایید کرد. عاطفه صندلی میز نهار خوری رو عقب کشید و نشست.. یک دونه خیار برداشت و در حالی ک میخورد گفت : +خب ساجده فردا شب اول مراسممون هست ... پارسال من خادم بودم....امسال شما هم همراه من خادم میشی. نگاهی بهش کردم _یعنی چی؟ +چی یعنی چی!؟ خب ببین ما تو هیئت بیشتر کارمون تو آشپزخونه اس...چای دم می کنیم و ظرف و ظروف رو می شوریم... موقع سخنرانی چایی با خرما پخش می کنم اگر بانی باشه به غیر از این ها باز هم پذیرایی داریم‌... بقیه کارا بیشتر با پسراست.. حالا امسال حضرت زهرا (س) هم قسمتت کرده که براش خادمی کنی..ان شاءالله حاجت دلت هم بده حالادوست داری؟ _برام جالبه...اره دوست دارم کارم که تموم شد رفتم تویِ سالن کنار حنین نشستم. داشت برنامه کودک میدید. منم محو تماشای تلوزیون شدم...عاشق برنامه کودک بودم...خیلی دوسش داشتم ..وقتی هم مشغود دیدن می شدم اصلا دیگه تو حال خودم نبودم . "علیرضا" سرم توی گوشیم بود و داشتم اخبار رو دنبال می کردم ....نفوذ داعش به دمشق.. لااله‌الا‌الله....خدا شر این حرومی ها رو کم کنه .... گوشی رو خاموش کردم و رفتم سمت تلوزیون...حنین جلوی تلوزیون داشت برنامه کودک میدید بوسه ای روی سرش زدم _حنین جان الان اخبار داره .. داداش اخبار رو ببینه بعد می زنم باشه!؟ +عیب نداره بزن منم اخبار ببینم تک خنده ای زدم . _آخه تو رو چه به اخبار.. برو داداش‌‌جان عروسک اش رو برداشت و رفتش سمت بابا.. به ثانیه نکشید که شبکه رو عوض کردم یهو صدای دختر حاج صادق بلند شد +اعع داشتم میدیدم چرا زدی رفت برگشتم ی نگاهی بهش کردم .. انگار خودشم خجالت کشید که سرش رو انداخت پایین و رفت. یعنی نفهمید من به حنین گفتم دارم شبکه رو عوض می کنم... عجب.. ،،،،،،، "ساجده" تو اتاق عاطفه نشسته بودم..سرم روگذاشته بودم روی زانوهام از ظهر از اتاق عاطفه بیرون نرفتم...حتی برای نهار هم گفتم میل ندارم ..اما عاطفه فهمید چرا نمیرم پایین برام غذارو آورد تو اتاق. تو فکر بودم که عاطفه اومد تو اتاق... دوباره نگاهش به من افتاد و شروع کرد به خندیدن _عاطفه نخند.. خیلی خجالت کشیدم +ساجده اشکالی نداره که...پیش اومده ..دست خودت نبوده که تو دنیای انیمیشن فرو رفته بودی دوباره شروع کرد به خندیدن بالشت کنارم رو برداشتم و پرت کردم سمت اش.. با عاطفه وضو گرفتیم و نماز مغرب و عشا رو خوندیم. بعد از نماز ، عاطفه نماز استغاثه به حضرت مهدی (عج) رو خوند..انگار زمان خوندنش هم بعد از نماز مغرب و عشا بود.. منم طی نمازی که عاطفه می خوند ، شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا ،،،،،،،،،،،، . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 بعد از نماز آماده شدیم تا بریم هیئت.. امشب شب اول بود ...مردها از قبل زودتر رفته بودند و قرار بود علیرضا بیاد دنبالمون.. یک مانتوی بلند مشکی پوشی و با روسری مشکی سرم کردم..امشب موهام رو کامل داخل روسری بردم اما خیلی وارد نبودم و هی سرش کج میشد یا موهام میزد بیرون..خیلی بهشون ور رفتم آخر سر عاطفه اومد جلوم ایستاد و با یک لبخند روسریم رو به صورت لبنانی با گیره روسری خودش بست. تو آینه به خودم نگاه کردم چقدر صورتم گرد شده بود از عاطفه تشکر کردم و باهم رفتیم پایین و سوار ماشین علیرضا شدیم... پیرهن مردونه مشکی پوشیده بود و آستین هاشو بالا زده بود و هیچ ساعت دستبندی هم دستش نبود فقط یک انگشتر عقیق زرد به دست داشت که بنظرم خیلی زیبا بود... علیرضا ضبط ماشین رو روشن کرد الحمدالله که نوکرتم الحمدالله که مادرمی الحمدالله از بچگی هام مادر سایه ی روی سرمی صلی الله علیک یا فاطمه(س) صلی الله علیک یت فاطمه(س) ،،،،،،، +خب امشب ساجده خانم ،طلبیده شده ی مادرم زهرا میخواد چایی بریزه عاطفه چادرش رو از سرش درآورد یک مانتو عربیه بلند پوشیده بود و شال اش هم لبنانی بسته بود. به کمک عاطفه سادات از مردم پذیرایی کردیم..حنین هم با همون چادر مشکی خوشگل اش حلوا پخش میکرد. تقریبا همه خانوم ها مشکی پوشیده بودن و چادری بودن...خانم هایی که سنشون زیاد بود تسبیح دستشون بود و ذکر میگفتن.... دختر بچه و پسر بچه ها جلو پایِ مادرشون نشسته بودن بیشترشون مشغول بازی با گوشی بودن.. کار نادرستی بود... به نظرم هر مادری وظیفه داره از بچه اش مراقبت کنه و گوشی دادن به بچه های به این کوچیکی قطعا براشون ضرر داره ... آخرهایِ سخنرانی بود که کار ما تموم شد.. کنار مامان خاتون زن دایی نشستیم تا بقول عاطفه از روضه و مداحی فیض ببریم. مداح شروع کرد به روضه خوندن از فاطمه زهرا می گفت از لحظه ای که بین در و دیوار؛ علی رو صدا میزد... از لحظه ای که توی کوچه های بنی هاشم؛ سیلی خورد... از غم علی وقتی یاس پر پرش رو از دست داد...وقتی جلوی چشم هاش ناموس اش رو کتک می زدن.... هرچی مداح می خوند سوز بقیه بیشتر می شد بیشتر گریه و ناله می کردن... همه جا تاریک بود...اشک جمع شده توی چشمم راه باز کرده بود و همینطور میریخت... دیگه نتونستم طاقت بیارم سرم رو گذاشتم روی زانوهام و بلند بلند گریه می کردم ... انگار که یک درد بزرگی توی سینه ام جمع شده باشه ... بعد از مداحی سینه زنی کردن توی مدت سینه زنی بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم .. ی ذره از قرمزی چشم هام کم شد. ،،،،،،، مراسم تموم شده بود و تو آشپزخونه مشغول شستن ظرف ها بودم.. عاطفه وارد شد. +اجرت با حضرت زهرا(س) ساجده جان امشب خیلی کمک کردی _خواهش می کنم کاری نکردم +ظرف ها که تموم شد بیا بریم راهرو رو خلوت کنیم... ظرف هارو تموم کردم و رفتم سمت راهرو در پشتیه مسجد رو باز کردیم و جوان ها و نوجوان ها یاالله کنان داخل می شدن و جعبه های غذا رو روی زمین میزاشتن علیرضا هم همراهشون اومد داخل . علیرضا به یک پسر هم سن و سال خودش اشاره کرد +رسول اون میز رو بیار غذا هارو بزاریم _چشم سید علیرضا به عاطفه اشاره کرد که بره پشت در تا خبرش کنه... +عاطفه من میرم تو آشپزخونه...با من کاری نداری فعلا _نه عزیزم برو رفتم تو آشپزخونه.. یک خانمی اومد سمتم +ببخشید شما فامیل خانواده ی افشار هستین؟ منظورش دایی اینا بود _بله سری تکون داد و از آشپزخونه خارج شد.. بی تفاوت نشستم و مشغول مرتب کردن کیفم شدم. ،،،،،،،، به جز مامان خاتون و زندایی و من و عاطفه و یکی از دوست هاش کسی دیگه ای نبود. داشتیم سه نفری حسینیه رو جمع و جور می کردیم که زندایی اومد +بچه ها زود باشید مرد ها میخوان بیان جارو بکش ان معذب ان.. نرگس دوست عاطفه خداحافظی کرد و رفت. ماهم کارارو تموم کردیم و رفتیم بیرون ،،،،،،،،،،،،، دایی جلوی در بود رفتیم کنار دایی تا علیرضا هم بیاد و برگردیم... دایی+دخترا شما هم برید از علی غذاهای خودتون و بگیرید و برگردید با عاطفه رفتیم سمت آشپزخونه ی آقایون _میگم عاطفه یوقت کسی تو نباشه +نه بابا کسی نیست اگر کسی باشه علیرضا خودش نمیزاره بریم داخل یاالله داداااش کجایی؟ علیرضا+با داخل بچه ها طرف زنونه ان رفتیم پیش علیرضا نزدیک به شصت هفتاد تا غذا هنوز مونده بود ... علیرضا از بین اش غذای من و عاطفه رو داد عاطفه+خب داداش ما بریم میایی؟ +یک لحظه عاطفه جان! . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شنیدنی خواستگاری برای پاسداری که شش‌بار با پاسخ منفی روبرو شده بود!   https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
در حالات مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء آمده است : در یکی از شبها ، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرد و فرمود: بلند شو به مطهّر مشرّف شده و در آنجا بخوانیم. کنار درِ صحنِ مطهر، مرد فقیری، دست نیاز به طرف مردم دراز کرده بود آن عالم بزرگوار به فرزندش فرمود: در این وقتِ شب،به نظر تو،چه مقدار ممکنه،مردم به این شخص کمک کنند؟ گفت : احتمالاً یک تومان (به پول آن زمان ). مرحوم کاشف الغطاء فرمود: فرزندم ! درست فکر کن و ببین: 👈 این آدم برای مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا (آن هم شاید)، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشت و آمد ودست ذلالت به سوی مردم دراز کرد! آیا تو، به اندازه این شخص ، به وعده های خدا درباره شب خیزان و متهجّدان اعتماد نداری که فرموده است: هیچ کس نمی داند چه پاداشهای مهمّی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده ... آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار ، چنان تکان خورد که تا آخر عمر از شرف وسعادت بیداری آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
@dars_akhlaq(2).mp3
1.73M
🔊‍ كليپ صوتی بسیار فوق العاده 👌 موضوع : حل مشکلات و (ع) آيت الله استاد ناصری (ره) بسیار عالی حتما گوش کنید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
22.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان عجیب گله از (عج) واقعا فوق العاده است این داستان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─