eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.9هزار ویدیو
616 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
خامنه ای : ما که انتظار فرج داریم باید تلاش کنیم در راه ایجاد جامعه‌ی مهدوی؛ هم خودسازی کنیم،هم به قدر توانمان،به قدر امکانمان دگر سازی کنیم و بتوانیم محیط پیرامونی خود را به هر اندازه‌ای که در وسع و قدرت ما است،به جامعه‌ی مهدوی نزدیک کنیم. این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
چگونه‌شهید‌شویم ؟! وقتے از چیزےڪہ دوست داشتے 🚫 با مقابلہ ڪردے ✊🏻 همہ ڪارهات روبراے ☝️🏼 یعنے فقط وفقط رضاےخدا انجام دادے✅ وقتی بهت فقط ..! وقتی بجز تودلت نبود وقتی عاشق فداڪردن جونت و سرت درراه حسین شدے💫 وقتی تونستے نگاهتوروےڪفشات ثابت ڪنے و راه برے👣 و خیلےوقتےهاےدیگه اونوقتہ ڪہ ... شهادتت مبارک باشہ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
سجاد عباس زاده شهیدی هست که نه پدر شهیدش را دید و نه پسرش را. 🍃⚘🍃 دو ماه بعد از پدرش متولد شد و پسرش هم دو ماه بعد از متولد شد. 🍃⚘🍃 سرانجام ایشان هم در سال ۱۳۹۰ در رزمایش گردان حسین (ع) لرستان در شهرستان پلدختر بر اثر انفجار به آرزویکه همانا بود رسید و به پدر شهیدش⚘پیوست. در این رزمایش ، در حال خنثی سازی گلوله های عمل نکرده بود که انفجار صورت گرفت. وقتی بالای سرش رسیدند در حالی بود که یک دست ایشان قطع شده بود و غرق به خون بود وفقط ذکر حسین (ع)🍃⚘🍃 می گفت و با اربا اربا خدمت ارباب بی کفن رسید. شهید سجاد عباس زاده در گلزار شهدای خرم آباد کنار مزار پدر شهیدش حسن عباس زاده.⚘ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 لبخند رضایت روی لب های کیان نشست.خطبه صیغه به مدت یک هفته خوانده شد .دلم شکوفه باران شد چقدر این لحظه آرامش بخش بود .اینکه حالا مردی به پاکی و آقایی کیان شده بود محرمترینم عجیب دلنشین و لذت بخش بود.با صدای دست زدن به خودم آمدم . خاله با لبخند جعبه ای چوبی رنگ را به سمت کیان گرفت _عزیزم فعلا این انگشتر نشون رو دست دخترم کن تا سر فرصت برید حلقه بخرید کیان جعبه را گرفت و انگشتررا بیرون آورد .انگشتر زیبایی با یک نگین فیروزه که به زیبایی می درخشید با دستی لرزان دستم را گرفت و انگشتر را به انگشتم کرد.با لبخند به چشمانم زل زد اهسته نجواکرد _مبارکت باشه عزیزدل کیان قلبم انگار در مسابقه ماراتون شرکت کرده بود در تپیدن از خود سبقت میگرفت . گونه هایم از خجالت رنگ گرفت . _ممنونم. اینبار فاصله را کم کرد و کنارم نشست .دلم میخواست تا ابد دستانش را بگیرم و رها نکنم ولی چه کنم که شرم دخترانه و حضور بزرگترها مانع میشد. بزرگترها مشغول حرف زدن شدند.کیان سرش را نزدیک گوشم آورد _عزیزم اگه ازت خواهش کنم الان با من تا جایی بیای موافقت میکنی ؟ به چشمان مهربانش نگاه کردم _شما امر کن آقا _فدات بشم من ،خانومم کیان با خجالت رو به پدرم کرد _پدرجان اجازه هست من با روژان خانم تا جایی برم؟ اقای شمس با خنده گفت _یه فرصت بده باباجان بزار دودیقه از زمان محرمیتتون بگذره بعد دست دخترم رو بگیر ببر بیرون خاله با لحن خنده داری به اقای شمس گفت _ آقا چرا پسرم رو اذیت میکنی اخه. پدرم با لبخند رو به کیان کرد _راحت باش پسرم. _ممنونم پدرجان توی ماشین نشستیم کیان دستم را گرفت و روی دنده گذاشت . بهترین لحظه دنیا برایم همین لحظه بود. _روژان میدونی چقدر آرزو کردم تا این لحظه برسه .بارها آرزو کردم بهت برسم و ساعت ها کنارت بشینم و فقط به چشمات نگاه کنم. لبخند خجولی به ان همه محبتش زدم بعد بیست دقیقه رسیدیم ،ماشین را پارک کرد . _پیاده شو نفسم کیان با حرفهای محبت آمیزش قطره قطره عشق به جانم می ریخت .از ماشین پیاده شدیم .کنار او ایستادم به اطرافم نگاه کردم ،با هیجان به کهف الشهدا چشم دوختم بار اولی بود که به اینجا می آمدم ولی قبلا بارها عکسش را دیده بودم . با هیجان داد زدم _وااای کیان عاشقتم .خیلی دلم میخواست بیام اینجا تازه متوجه نگاه عاشقانه کیان به خودم شدم با خجالت سرم را پایین انداختم .با یک قدم فاصله بینمان را کم کردو با انگشت سرم را بالا آورد _منم عاشقتم بانو .فدای خجالتت عزیز دل کیان. دستم را گرفت و باهم سر مزار شهدا رفتیم . کنار کیان ایستادم و برای شادی روح شهدا فاتحه ای قرائت کردم. _اولین باری که حس کردم دلم برات رفته ،اینجا اومدم.ازشون خواستم یا کمکم کنند که بهت برسم و یا مهرت رو از دلم بیرون کنند تا به گناه نیفتم. عهد کردم اولین لحظه های محرمیتم با تو بیام و ازشون تشکر کنم .من تو رو از این شهدا دارم به چشمان مهربانش زل زدم _من فکر میکنم امام زمان (عج) تو رو به من داده .اخه تو باعث شدی بشناسمش واز راه پر گناهم برگردم .منم تو رو مدیون آقا هستم. عشق در چشمان همرنگ شبش، موج میزد _به قول شاعر عشــق یـعـنی...   بـا مـعشـوقـه خــویـش...   دســت در دســتان هــم...   مـنـتـظر یـــوســف زهــرا بـاشـی... _مثل ما   همانجا باهم عهد بستیم منتظر واقعی حضرت باشیم و تا آخرین لحظه از انتظار خسته نشویم. 🦋✨پایان فصل اول✨🦋 🌷امیدوارم تمام زندگی ها با نیت سربازی _زمان عج شکل بگیره🌷 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
زمان{عج}؛ اگر دعـا ڪـنید، براے دعایتان آمین می گویم و چنانـچه دعا نڪـنید، من برایتان دعا میکنم. برای لغزش هایتان استغفار میکنم و حتی بوے شما را دوست دارم🍃 ♡ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
📌 که کرد برای زائران مزارش دعا🤲 می کند 🔹️ هر کسی به قطعه ۵۰ بهشت برود یک سری هم به مزار⚰ مدافع حرم سجاد زبرجدی میرود، که در وصیت نامه✍ خویش قول داده برای زائرانش دعا کند🤲 🔹️ بخشی از وصیتنامه:👌 شما چهل روز دائم باشید خواهید دید که درهای رحمت😘 چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.😢 🔹️ های واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود👌 🔹️ سوره را هر شب🌚 یک مرتبه بخوانید🗣، خواهید دید که چگونه فقر 🙇‍♂ از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم،🙏 بعد از یومیه دعای فراموش نشود و تا نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا منتظر دعای خیر شما است.👌 🔹️ اگر درد دل داشتید🖐 و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر 😎 به لطف خداوند حاضر 🙋‍♂ هستم. من منتظر همه شما هستم👌. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شود. خداوند سریع الاجابه است. پس اگر می خواهید این 🤲 را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکن ❌ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
29.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ «تنها» التماس امام خمینی به ملت ایران امروز مملکت ما غرب‌زده است که از زلزله‌زده بدتر است! من التماس می‌کنم به ملت ایران، من دست ملت ایران را می‌بوسم! این غرب‌زده‌ها را کنار بگذارید! عده‌شان خیلی زیاد هم نیست، ادعایشان زیاد است! ۴۰ سال از تنها التماس امام به ملت می‌گذرد،...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ فوق العاده جایگاه مومنین 📝هرکسی نمیتونه به زمان برسه 🔹 بدون میتونی کی باشی ... ...🌱 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
قسمت40 یه قرار دیگه گذاشتن تا درمورد عقد و عروسی صحبت کنیم... قرار شد اسفند ماه تو محضر عقد کنیم،🙈پنج فروردین جشنی خونه بابا بگیریم.یکسال بعد عروسی کنیم.☺️💞امین از ارثیه پدریش خونه و ماشین داشت که قرار شد تو همون خونه زندگی کنیم.💝👌 اون شب خاله امین یه جعبه کوچیک 🎁بهم داد و گفت: _اینو امین داده برای شما.😊 وقتی رفتن،بازش کردم.یه انگشتر عقیق😍💍 زنانه بود.خیلی زیبا بود.☺️😍زیرش یه یادداشت بود که نوشته شده بود: ✍با ارزش ترین یادگاری مادرم.✍ انگشتر به دستم کردم.خیلی به دستم میومد.☺️ برای عقد بزرگترها همه بودن.... عمه ها،عمو و خاله ی امین.پدربزرگ و مادربزرگ ها؛عمه و دایی و خاله ی من.مامان و بابا و علی و محمد و خانواده هاشون. محضر خیلی شلوغ شده بود... قبل از اینکه عاقد برای بار سوم بپرسه آیا وکیلم، 👈تو دلم گفتم ✨ خودت خوب میدونی من کی ام.😞فقط تو میدونی من چقدر گناهکارم.😞اینا فکر میکنن من خیلی خوبم،😞کمکم کن باشم.🙏✨ -عروس خانم آیا وکیلم؟ 👈تو دلم گفتم✨ با اجازه ی ،با اجازه ی (ص)،با اجازه ی رسولت(ع)،با اجازه ی زمانم(عج)، گفتم: _با اجازه ی خانم زینب(س)، پدرومادرم، بزرگترها،شهید رضاپور👣و همسرشون.. بله...💓☺️ صدای صلوات بلند شد. امین هم بله گفت☺️ و عاقد خطبه رو شروع کرد.... بعد امضاها و مراسم حلقه ها و پذیرایی،خیلی از مهمان ها رفته بودن. 💓امین💓 و محمد یه گوشه ای ایستاده بودن و باهم صحبت میکردن..اطرافم رو خوب نگاه کردم.هیچکس حواسش به من نبود...🙈 منم از فرصت استفاده کردم و خوب به امین نگاه کردم.❤️👀 جوانی بیست و چهار ساله،لاغر اندام که موها و ریش مشکی و نسبتا کوتاه و مجعدی داشت.☺️کت و شلواری که به سلیقه ی من بود خیلی به تنش قشنگ بود.😍 اقرار کردم خیلی دوستش دارم.😍 مریم اومد نزدیکم.آروم و بالبخند گفت: _بسه دیگه.خجالت بکش.پسر مردم آب شد.😉 امین متوجه نگاه من شده بود و از خجالت سرشو انداخته بود پایین.☺️😅به بقیه نگاه کردم.همه چشمشون به من بود و لبخند میزدن... از شدت خجالت سرخ شده بودم.سرمو انداختم پایین و دلم میخواست بخار بشم تو ابرها.😬🙈 سوار ماشین امین شدم... فقط من و امین بودیم.با آرامش واحترام گفت: _کجا برم؟😊 -بریم خونه ما.☺️☝️ دوست داشتم با امین بریم بهشت زهرا (س)پیش پدرومادرش... گرچه بهتر بود با لباس عقدم میرفتم ولی دوست همه کنن. ترجیح دادم چادر مشکی و لباس بیرونی بپوشم.لباس عقدم پوشیده بود ولی سفید بود و میکرد. گل خریدیم و رفتیم سمت بهشت زهرا(س). تو مسیر همش به امین نگاه میکردم👀❤️ ولی امین فقط به جلو نگاه میکرد. بهتر،منم از فرصت استفاده میکردم و چشم ازش برنمیداشتم.😇 یک ساعت که گذشت بالبخند گفت: _خب صحبت هم بفرمایید دیگه.همه ش فقط نگاه میکنید.😍😉 دوست داشتم زودتر باهام خودمونی حرف بزنه.از کلمات شما و افعال سوم شخص استفاده نکنه.🙈میدونستم امین خیلی با حجب و حیائه و اگه خودم بخوام مثل دخترهای دیگه رفتار کنم،این روند طولانی تر میشه.😬پس خودم باید کاری میکردم. گرچه ولی امین بود و معلوم نبود چقدر کنار هم میموندیم.نمیخواستم حتی یک روز از زندگیمو از دست بدم.دل و زدم به دریا و گفتم: _امین.☺️ بدون اینکه نگاهم کنه،سرد گفت: _بله.😐 این جوابی که من میخواستم نبود.🙁شاید زیاده روی بود ولی من وقت نداشتم.دوباره گفتم: _امین.☺️ بدون اینکه نگاهم کنه،بالبخند گفت: _بله.😊 نه.این هم نبود.🙈برای سومین بار گفتم: _امین.☺️ نگاهم کرد.چشم تو چشم.با لبخندگفت: _بله☺️ خوشم اومد ولی اینم راضیم نمیکرد.🙈برای بار چهارم گفتم: _امین.☺️ چشم تو چشم،بالبخند،با اخم ساختگی، گفت: _بله😠☺️ نشد.پنجمین بار با ناز گفتم:😌 _امییییین.☺️ به چشمهام نگاه کرد و بالبخند و خیلی مهربون گفت: _جانم😍 این شد.از ته دل لبخند زدم...😌😍 و همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم:... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
ولی زندگی من و وحید و سختی هامون تازه شروع شد...😊 قبل عروسی وحید بهم گفت: _دوست داری ماه عسل کجا بریم؟ گفتم: _جاهایی که بریم ،تا من کنم... ☺️👌 -هر جایی که میتونیم بریم.😍 -هر جایی؟!!😅 یه کم دقیق نگاهم کرد.لبخند زد و گفت: _کربلا؟😍🌴 از اینکه اینقدر خوب منو میشناخت خوشحال شدم.گفتم: _میتونیم؟😍😳 یه کم مکث کرد و گفت: _یه کاریش میکنم.😉 بخاطر شرایط امنیتی کاریش بهش اجازه همچین سفری رو نمیدادن.خیلی تلاش کرد تا بالاخره تونست هماهنگ کنه که بریم. دو روز بعد عروسی راهی کربلا شدیم. 😍🌴🕌😍 دل تو دلم نبود.حال وحید هم مثل من بود.هیچ کدوممون روی زمین نبودیم. وقتی وحید روضه میخوند 😢هیچ کدوممون آروم شدنی نبودیم.😭😭حس و حالمون تعریف کردنی نبود.وقتی با هم بودیم باهم گریه میکردیم.هیچ کدوممون اصراری برای پنهان کردن اشک ها و بغض هامون نداشتیم... 😭🙏😭نگران ریا شدن نبودیم. 💝من و وحید یکی بودیم.💝 کافی بود اسم حسین(ع)رو بشنویم اشک مثل سیل از چشمهامون جاری میشد. ساعت ها تو بین الحرمین می نشستیم،به گنبد امام حسین(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم.👀😭👀به گنبد حضرت اباالفضل(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم.👀😭 خیلی ها گفتن اونجا برای ما هم دعا کنید ولی ما اونجا حتی به خودمون هم فکر نمیکردیم.اونجا فقط حسین(ع) بود و . 👈اصلا وحید و زهرا مطرح نبود.👉 فقط حسین(ع) بود و اشک.💖😭اونجا حتی نیاز نبود کسی روضه بخونه.به هر جایی نگاه میکردیم روضه بود.آب..خیمه گاه..آفتاب سوزان...داغی زمین..تل...بچه ها..گودال....همه روضه بود. هردومون برای اولین بار بود که میرفتیم. هردو مون داشتیم دق میکردیم.نفس کشیدن تو کربلا واقعا سخت بود.زنده بودن تو کربلا باعث شرمندگی بود. شرمنده بودیم که چرا با این همه مصیبت ما هنوز زنده ایم.شرمنده بودیم که خدا،حسینش(ع) رو فدای تربیت شدن ما کرد و ما هنوز................😭😓😭 اون سفر برای هردومون سفر عجیبی بود. وقتی برگشتیم هم قلب و روحمون😣 اونجا بود. قبل از سفر کربلا مداحی های وحید سوزناک و با گریه بود.خودش هم گریه میکرد ولی بعد از سفر کربلا مداحی کردن براش خیلی سخت شده بود.😣😭وقتی مداحی میکرد خودش هم آروم شدنی نبود.مجلس ملتهب میشد.😫😭دیگه هیچ وقت روضه گودال نخوند.وقتی روضه میخوند همه نگران سلامتیش بودن.دیگه کمتر بهش میگفتن مداحی کنه.من حالشو میفهمیدم.بعد از سفر کربلا منم تو روضه ها دلم میخواست بمیرم از غصه.😣😭 هروقت وحید میرفت هیئت، منم باهاش میرفتم.همه میدونستن من و وحید با هم ازدواج کردیم و منو خانم موحد😍 صدا میکردن. یه شب که هیئت تموم شد نزدیک ماشین با یه خانمی که تو هیئت با هم دوست شده بودیم،صحبت میکردم.وحید با آقایی نزدیک میشد.قبل از اینکه وحید چیزی بگه اون آقا گفت: _سلام خانم روشن. از اینکه کسی تو هیئت منو به فامیل خودم صدا کرد تعجب کردم.نگاهش کردم.سهیل صادقی بود. سرمو انداختم پایین و سلام کردم.بعد احوالپرسی همسرش رو معرفی کرد.همون خانمی که قبلش داشتم باهاش صحبت میکردم.دختر خیلی خوبی بود.بعد احوالپرسی وحید به آقای صادقی گفت: _ماشین آوردی؟😊 آقای صادقی گفت: _آره.ممنون.مزاحمتون نمیشیم.☺️ خداحافظی کردیم و رفتن.وقتی تو ماشین نشستیم وحید گفت: _سهیل پسر خیلی خوبیه.به اون چرا جواب رد دادی؟😊 از حرفش تعجب کردم.لبخندی زد و گفت: _این روزها خیلی ها وقتی میفهمن با تو ازدواج کردم یه جوری نگاهم میکنن.از نگاهشون معلومه قبلا خاستگار تو بودن. -چند وقته میشناسیش؟😅 -چند سالی هست.😊 -از گذشته ش چیزی بهت گفته؟ -یه چیزایی. -چی مثلا؟😅 -گفته بود تو یه مسائل دینی ابهاماتی داشته و یه دختری کمکش... حرفشو نصفه گذاشت و به من نگاه کرد. -تو کمکش کردی؟؟!!!!!😳 -آقای صادقی بهت گفته بود دختری که به نامحرم نگاه بیجا نمیکنه لایق این هست که با کسی ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه نمیکنه؟ وحید با تعجب گفت: _تو بهش گفته بودی؟؟!!!!!!!😧😳 -میبینی خدا چقدر حواسش به ما هست. یه حرف رو خودش به زبان من میاره،بعد با واسطه به شما میرسونه که من و شما الان اینجایی باشیم که هستیم.☺️ سه هفته بعد از اینکه از کربلا برگشتیم، وحید یه مأموریت یک ماهه رفت.... دلم خیلی براش تنگ شده بود.... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🍃🔰 امام محکمات یا متشابهات؟ 🔻براندازی نظام اسلامی هدف غایی نظام سلطه است؛ اما آنچه که اهمیت دارد این است که با توجه مستحکم شدن بنیه انقلاب و نظام اسلامی و غیرممکن بودن براندازی سخت، یکی از اهدافی که استکبار و ضدانقلاب پیگیری می کند تغییر رفتار و محاسبات در جامعه و نیروهای انقلاب است. 🔸این نکته را باید مدنظر داشت که همانگونه که رهبر معظم انقلاب می فرمایند: « تغییر رفتار با تغییر نظام هیچ تفاوتی ندارد.» چرا که به تعبیر ایشان «باقی ماندن نام جمهوری اسلامی و حتی حضور یک معمم در رأس آن مهم نیست، مهم آن است که ایران تأمین‌کننده‌ی اهداف آمریکا، صهیونیسم و شبکه‌ی قدرت جهانی باشد.» امری که برخی تئوریسین های جریان غربگرا آن را به نرمالیزاسیون انقلاب تعبیر کرده اند. 🔹در حالی‌که قطعا مسیر آینده‌ی جمهوری اسلامی در گرو «قرائت معتبر امام» است اما برخی در نظر دارند در عرض ریل معتبر و اصلی انقلاب و اصول امام، ریل‌گذاری جدیدی بر مبنای سلایق شخصی و منفعت فردی و جریانی ایجاد کنند تا بتوانند چهره ای بزک شده و یا کاریکاتوری از انقلاب و امام معرفی نمایند؛ انقلاب و امام طرفدار نظام سلطه، انقلاب و امام لیبرال، انقلاب و امام اشرافی نشین و تجمل پرست و ... . 🔸آنچه در مسیر جلوگیری از این تحریف نیاز است تمسک به «محکمات امام» و ارائه «قرائت معتبر» از ایشان است. اما اگر پرسیده شود که «محکمات امام چیست؟ باید دید آن نقطه‌های اصلی که امام روی آنها تکیه کرده چیست؟ ببینید چه چیزهایی کثیرالتکرار است، آنها می‌شود بیّنات امام.» 🔹رهبر معظم انقلاب در بیست و ششمین سالگرد ارتحال امام هفت اصل از محکمات و بینات اندیشه های امام را برشمردند: « اثبات اسلام ناب محمدی و نفی اسلام آمریکایی»، « اعتماد به وعده‌ی الهی و بی‌اعتمادی به قدرتهای مستکبر و زورگوی جهانی»، « اعتقاد به اراده مردم و نیروی مردم و مخالفت با تمرکزهای دولتی»، « حمایت از محرومان و مستضعفان و مخالفت با خوی کاخ‌نشینی»، « مخالفت صریح با جبهه‌ی قلدران بین المللی و مستکبران»، « اعتقاد به استقلال ملی و رد سلطه پذیری» و « تکیه بر وحدت ملی». 🔺نکته مهم در تداوم راه و اندیشه های امام و نیفتادن در دام آنانکه با توسل به متشابهات و متشابه نمودن محکمات قصد انحراف و تحریف مکتب امام را دارند دو چیز است؛ اول بازخوانی نصوص صریح و سیره ایشان و دوم تمسک به نائب و سکان داری که نشان داده به این راه اعتقاد عمیق داشته و دارد و نگذاشته این مسیر از اصل خود منحرف گردد. ✍یعقوب ربیعی 🍃🌀🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 من این است که قدر و را بدانید. می‌گوید : اگر شکر کردید را افزون می‌کنم، اگر هم کفران کنید از شما می‌گیرم. شکرگزاری از فقط دعا به نیست بلکه از فرمان‌های اوست. قدر را بدانید، مواظب باشید دل به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به شکایت نکند. ما بر اساس نیازی که به داریم باید تلاش کنیم، به ما هیچ نیازی ندارد. در می‌فرماید : اگر شما امت، را یاری نکردید، شما را و امت دیگری را قرار می‌دهم که را یاری کنند. مسئله دیگر حمایت از شخصیت‌های مملکتی است که پشت سر قرار دارند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• ┓ 🖌┏ ┛┗موضوع: امام، همه چیز است 👤 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص ۲۱۳ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔻 ابن زیاد گفت: «عمر سعد راست می‌گوید. بیماری، این جوانک را خواهد کشت؛ مخصوصا که باید راهی طولانی از کوفه تا شام را بپیماید.» به پوزخند زد: «شاید همه‌تان در این راه مردید!» 🔸 زینب به نگاه کرد که همچنان به دیوار تکیه داده بود. برادرزاده‌ی عزیزم... نه نه... برادرزادگی اکنون در سایه‌ی امامت قرار گرفته. او است. فقط. و امام همه چیز است. خواست بگوید حداقل بنشین عزیز عمه؛ اما اگر امام تشخیص داده باشد که باید در این جا بایستد، چه؟ پس اگر امام ننشسته یا دراز نکشیده، با آن که جسمش چنین می‌طلبد، حتما رمزی در کارش است. 🔺 ... فکر کرد حالا که امام ایستاده، پس من می‌نشینم. نشست کنار فاطمه‌ی و که سر بر شانه‌ی هم گذاشته بودند و چشم‌هاشان را بسته بودند. چشم‌هاش را بست و ملعون ابن ملعون را دید که با چوب‌دستش که طلاکوب بود، به لب‌های حسین کوبید. ناله‌ای کرد و چشم‌هاش را باز کرد. گفت: «ای وای برادرم! ای وای...» 🚩 🖇 🖇 🍃🌀🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴 آخرین پیام تفحص پیکر مطهر چی گردان کمیل به همراه بی سیمش، بعد از ۳۹ سال آخرین جمله‌ای که این شهید پشت همین بی سیمی که پیدا شده، خطاب به شهید ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷: «آب نیست، غذا نیست، مهماتمان تمام شده، بعثی‌ها داخل کانال شدند و به همه تیر خلاص می‌زنند. من باید بروم، ما را به برسانید بگویید حسین‌وار جنگیدیم و حسین‌وار شهید شدیم.» 🌷 یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_6019511920791388177.mp3
1.67M
⚠️ رفتے یک گوشه براے فقط خود خودت شدی؟! 👈 اینجورۍ ڪه نمیشه... خوبیت رو منتقل ڪن خانم آقا ...!! -زمان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5821334544841705236.mp3
3.39M
💥 امان نامه علیه السلام 💥به پیرمرد روستایی حاج حيدر خمسه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام علیک یا رئوف السلام علیک یا امام رضا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه ایستاده بودن وسط راه، من و علی هم از بر می‌گشتیم، تا دیدشون زد رو ترمز رفت طرفشون، پرسید: ڪجا  میرین؟ مرد گفت: ڪرمانشاه، علی گفت: رانندگی بلدی؟ گفت: بله بلدم، علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب، مرد با زن و بچه‌اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا، عقب خیلی سرد بود، گفتم: آخه این آدم رو می‌شناسی که این جوری بهش ڪردی؟ اون هم مثل من می‌لرزید، لبخندی زد و گفت: آره! اینا همون کوخ نشینایی هستن ڪه فرمود به تمام کاخ‌نشین‌ها شرف دارن، تمام سختی‌های ما توی به خاطر ایناست. 🕊 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
27.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاضری تمام هستی ات را به عج بدهی ؟ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 زمان عج https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
♥️🍃 میگفت: من دوست دارم هرکاری میتوانم برای مردم انجام بدهم... حتی بعد از !! چون حضرت گفتند: مردم ولی نعمت ما هستند... 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 آیت الله 🔵رابطه بین -زمان علیه السلام و علیه السلام... اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قاب ماندگار _امت یک کهکشان امید... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🖍فرازی از وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید🌷🍃 🌷))من سید حسن، بچه تهران و از لشکر حضرت رسول ص هستم. پدرو مادر عزیزم، با اهل بیت علیه السلام ارتباط دارند؛ بیت ع شهدا را دعوت میکنند. 🔺من در شب حمله ، یعنی فردا شب به میرسم و جنازه ام ، هشت سال و پنج ماه و بیست‌وپنج روز دیگر درمنطقه می‌ماند. بعدازین مدت جنازه ام پیدا میشود آنگاه که دیگر خمینی در میانتان نیست. 🔺این اسراری است که ائمه علیه السلام بمن گفتند و من بشما میگویم. 🔺به مردم بگویید ما فردا شما را میکنیم ؛ به آنان بگویید که مارا فراموش نکنند... 👌دقیقا پیکر شهید بعداز شب عملیات یعنی ۸سال و ۵ ماه و ۲۵ روز بدستمان رسید و کاملا آن وصیتنامه درست بود ✍به نقل از سردار حاج حسین کاجی برگرفته از📚کتاب خاطرات ماندگار‌ص‌۱۹۲ ✨روحش قرین الطاف اݪہے باد «أَكْثِروا الدُّعاءَ لِتَعجيلِ الفَرَجِ» https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1_1418801562.mp3
12.25M
_زمان (عج) اللھم‌عجل‌الولیک‌الفــرج https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✳️ مــادر شهیدان هـادی و رضـا قنـبـری: پسرها هر دو وارد جبهه شدند و بعدها رضا شد. یادم هست یکبار با بچه‌‌ها سر سفره غذا بودیم که رادیو اعلام کرد به بروید. بچه‌ها تازه از منطقه برگشته بودند. تا اعلام کردند؛ همانطور که قاشق به دست بودند، گفتم: «پاشـید ننه! حرکت کنید؛ برگردید جبـهه. غذا هم نخـورید؛ بــروید.» 👈 چون اعلام کرده بود، باید زود اطاعت می‌کردند... وسط غذا خوردن گفتم بلند شوید و بروید. سفره را در زیر زمین پهن می‌کردیم معمولاً. فکر کنم آبگوشت داشتیم آن روز... 🔸 هــادی بارها به من گفته بود که: «چون تو راضی نیستی، من نمی‌شوم؛ واِلا تا حالا باید بارها شهید می‌شدم.» آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که دست‌هایم را بالا بردم و گفتم: «خدایا! اینها مال تو هستند؛ آرامش ندارند. اگر می‌خواهی آنها را ببری خودت می‌دانی.» 🌹 یک هفته بعد، هــادی شهید شد. 🔸 رضــا هم بارها شوخی و جدی عنوان میکرد که: «دوست دارم روز من یا باشد یا شهادت امام حسن مجتبی ع.» شهادت هــادی/ عاشورای 61 شهادت رضــا/ بیست و هشت صفر 64 🔻 مزار متبرک شهیدان: قطعه 26 ردیف 35 بالای مزار شهید پلارک 📝 وصیت شهید رضا قنبری : بترسید از اینکه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پیش امام زمان(عج) باز می شود. نکند خدای ناکرده امام زمان(عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود… https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─