eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
25.8هزار ویدیو
729 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی عجیبی داشت 🌸💚😍 نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا می داد ، شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود : " به خدا قسم هیچ گاه عطری به خود نزدم ، هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل میگفتم : " الســــــلام علیـــــک یـــــا ابــــا عبـــــدالله الحسیـــــــن علیـــه الســــــــــلام ... " 💚🌸 °شهید حسینعلی اکبری°   ‌‌‌‌‌ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
ادامه: 🍃💐از پیغمبر می‌فرماید إنّ اللّه َ یُحِبُّ النّاسِکَ النَّظیفَ (خداوند، عبادت کننده پاکیزه را دوست دارد). بیخودی نماز نخوان، روزه نگیر،‌ حج نرو. پیغمبر می‌گوید که است. پیغمبر اکرم هر روز که می‌خواست برود بیرون خودش را در آیینه‌ی زمان خودش می‌دید. با تمیزترین لباس می‌رفت. همیشه هم می‌زد به خودش. یعنی جزو خریدهای خودش و خانواده‌اش بوی خوش بود. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اینجا می دهند : برداشت اول : آنقدر توبه کرده بودم و توبه شکسته بودم که دیگر شمارش از دستم در رفته بود . دیگر روی توبه کردن نداشتم.دنبال یک واسطه بودم تا این بار ریش او را پیش گرو بگزارم و پشت هیبت او قایم شوم. بستم اگر دیگر برای این توبه ، توبه شکستنی در کار نباشد هر پنج شنبه ها بروم پابوستان.و آرامگاه ابدیشان را عطرآگین به کنم. غروب کلاس اخلاق که تمام شد پای پیاده عازم شهدا شدم ، آسمان هنگامه کرده بود و به شدت می بارید . نم نم دستان خدا زحمت پر کردن دبه های آب را کشیده بود و من فقط با اشک های آسمان مزارشان را نوازش می کردم. چند ساعتی گذشت ، آسمان در دل ظلمت شب فرو رفته بود . هنگام وداع رسیده بود،به آخرین مزار که رسیدم احساس کردم برق از تنم رد شد با دیدن نام شهید شهید سعید قهاری..شهیدی که به تازگی از طریق وبلاگ فرزندشان با ایشان آشنا شده بودم. حس فرزندی عجیبی نسبت به ایشان پیدا کردم و زبانم باز شد به خواستن حاجت از ایشان... هفته ی بعد هم آسمان سر به دامن زمین گذاشته و های های دامن زمین را شسته بود و این بار هم هیچ کس در گلزار نبود.این خلوتگاه زیباتر از همیشه شده بود . تا یک ماه من بودم و اشک های آسمان خلوت ، تنها کنج غروب... برداشت دوم: صدای موبایل خواب شیرین بعدازظهرم را ربود."عبدالوهاب"بود که از"سردشت" تماس گرفته بود: - " الو سلام . یه زحمتی داشتم برات ؛ مدارک یکی از دوستام توی یکی از تعمیرگاه ها جامونده میشه براش بفرستی "بانه". - باشه چشم ، چه زحمتی فردا می فرستم ، خداحافظ. با هزاران جان کندن آدرس را پیدا کردم. مدارک را گرفتم و قدم زنان به راه افتادم که دیدن منظره ای مرا میخکوب کرد.سنگ تراش داشت سنگ ها را جابجا می کرد که سنگ مزاری نگاهم را به دنبال خود کشید..... " شهید سعید قهاری سعید". آری این سنگ نبشته ی جدید بابای معنویم بود.. شهدا دوباره مرا شرمنده ی محبت و توجه شان کرده بودند و نوایشان مرا می طلبید. آن سوی خیابان شهدا بود . باز خلوتگه راز و نیاز ، تنهایی و اشک های آسمان.. فاتحه ای خواندم و هایم عرض شرمندگی ام را به بابا رساندند و من در دل ازشهید تشکر کردم بابت و حفظ آبرویم. لبخند رازآلود شهید و چشمان نافذش در توی عکس گره خورده بود به من و مزار و باران. برای شادی روحش https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔸مادر بزرگوار نقل می‌کند: روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش رفتم. بسیار خوشی به مشامم رسید احساس کردم نور خاصی در اتاق هست؛ محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت.. 🌱به او گفتم: مادر، چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟ گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمی‌گفت، پس از کلی خواهش، گفت: به شرطی می‌گویم که تا زمانی که من زنده‌ام به کسی نگویید!!.. 🌸من قول دادم و محمدابراهیم گفت: «همین الان (عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم.* اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را در راه خدا نوید دادند و من در و خط مقدم همچنین صحنه‌هایی را دیده‌ام♥️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─