#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_سی_پنج
(نویسنده:با یاد به همه شهیدان و آزاده ها و جانبازان مدافع حرم وهشت سال دفاع مقدس....)
(هادی)
با فاطمه هماهنگ میکنم
میگم من میرم گلزار شهدا
شما خودتون با اتوبوس ک مهمونارو میاره بیایید
ناراحت نمیشه
میدونه طاقت موندن توی مجلس ختم بهترین رفیقم رو ندارم
قراره اول برن بهشت معصومه سر خاک مادر علی بعد بیان گلزارشهدا
~وارد گلزار میشم...
میون ارامگاه های رفیق های بی وفام راه میرم و یه شعر یادم میاد:به خداوندیِ خدا سوگند
به زمینی که آفریده قسم
زیر این آسمانِ چرخِ کبود
هرکسی لایق شهادت نیست
بچه بازی که نیست دادنِ جان
جگری همچو شیر میخواهد
منِ بی عرضه ادعا دارم
هرکسی لایق شهادت نیست
نیمه شب/مستند/روایتِ فتح
آلیاژِ صدای آوینی !
با همان لحن خاص میفرمود :
هرکسی لایق شهادت نیست
به دوکوهه رسیدم و گشتم
روی دیوار یادگاری بود
خیره شد چشم من به این جمله :
هرکسی لایق شهادت نیست
حرف من را مجیدِ پازوکی
در تفحص نشاند و بر کرسی
روی مین پیکرش تلاوت کرد :
هرکسی لایق شهادت نیست
دستغیب و سعیدِ طوقانی
مدنی و حسینِ فهمیده
نه به سن کم است نه ریشِ سفید
هرکسی لایق شهادت نیست
سابقه جای خود ! خمینی (ره) گفت :
که ملاک حال فعلیِ فرد است
طیب و شاهرخ نمونه ی آن ؛
هرکسی لایق شهادت نیست
به اسیری که آمده گفتند :
ای مهاجر بگو ز احوالت
با دلی خون و چشم گریان گفت :
هرکسی لایق شهادت نیست
سر قبری خبرنگاری گفت :
اکبرت رفت ؛ خودت که جانبازی !
پدر آن شهید پاسخ داد :
هرکسی لایق شهادت نیست
بین فرزندهای یک خانه
هر گلی دارد عطری و اما !
مادرِ یک شهید میداند
هرکسی لایق شهادت نیست
چشم فرزند یک شهید افتاد
جلوی مدرسه به باباها !
بهر تسکین درد خود میگفت :
هرکسی لایق شهادت نیست
دشت سمسور و محسنِ سیفی
دهلران دست احمد گلبان
حاجیان رفت تا بگوید که :
هرکسی لایق شهادت نیست
خنده های محمدِ عبدی
در کفن آتشی به جانها زد
معنیِ رفتنش فقط این بود :
هرکسی لایق شهادت نیست
شهرک غرب/فتنه گر/خودرو
یک بسیجی کف زمین له شد
سال هشتاد و هشت فهمیدیم
هرکسی لایق شهادت نیست
روح پاک علی خلیلی شاد
خون ز رگهای غیرتش پاشید
غرق خون مثل مرد ثابت کرد
هرکسی لایق شهادت نیست
کاروان مدافعان حرم ؛
چشم امیدِ من بسوی شماست
آه ؛ یادم نبود این نکته :
هرکسی لایق شهادت نیست
~اشکای مردونه ام رو پاک میکنم...
انگار همین دیروز بود ک من و علی داشتیم نوحه منم باید برم رو میخوندیم....
اون ک پر زد و رفت
ایناها اینم آرامگاهش
میام مینشینم و براش فاتحه میفرستم
لحظه شهادتش رو ندیدم ولی بازم برام دردناکه...
یادمه شب بود...چشم چشم رو نمیدید...
من و علی و چن تا از بچه ها رفته بودیم نزدیک یکی از قرارگاه های داعش برای کسب اطلاعات
علی خیلی جلوتر از ما رفته بود...
تقریبا گمش کرده بودیم....
از شانس بد ما اون حروم زاده ها متوجه مون شدن
و شروع کردن ب تیراندازی
و ترکش هم پرتاب کردن
ک همه رزمنده هایی ک باهامون اومده بودن جانباز شدن
توی شکمم درد احساس کردم
فهمیدم ترکش رفته داخل شکمم
درد زیادی داشتم و همزمان ک دشمن جلو تر میومد سعی کردم علی رو پیدا کنم
ک بعدش سریع سوار ماشین بشیم و در بریم ک ناگهان
صدای فریاد علی نشونه گر این بود ک تیر خورده رو شنیدم
تا می خواستم برم طرفش و بیارمش
یهو.......😔😭
یهو دشمنا RPG زدن نزدیک جایی ک علی بود....
بقیه رزمنده هامون تو شک شهادت یهویی علی بودن ولی عقلشون کار کرد و سریع
سوار ماشین شدن و راه افتادن و گازشو گرفتن
منم بزور سوار کردن....
دشمن هم پشت سرمون
تا نزدیکای صبح دنبالمون میکردن
و تیراندازی میکردن
بعد از چند ساعت همه شون رو فرستادیم جایی ک بهش تعلق دارن
اما علی جا موند....
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─