eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
خب مهمان داریم چ مهمانی😍 گودزیلای عوضی با خانواده محترمه قلبم:دلت میاد بهش بگی گودزیلای عوضی من:اه اصلا حوصله ندارم بخوای باز شروع کنی ها...ساکت باش کار دارم... قلبم:😷 ^یه مانتو بلند سفید یاسی وشلوار سفید و شال حریر یاسی میپوشم و یه ارایش ملایم به به چ کردم😂 حالا ببینم من خوشگل ترم یا اون دوست دختر زشت بدترکیب ات؟ ~صدای آیفون اومد سرهنگ درو وا کرد من از پنجره دیدم ک ارزو و پسرش نازش و مادرو پدرش و اقا پوریا و ایدا و طاها دارن میان داخل و....به به اینم عشق خوشتیپ من...دِ اخه نامرد نمیگی اینقد تیپ میزنی من نمیتونم دووم بیارم... خب خب صفا اوردی گودزیلا جان ^اومدن داخل سلام و علیک کردیم و نشستیم ب سرهنگ و مامان توی پذیرایی کمک کردم آخرش هم نشستم پیش آرزو و یوسف رو بغل کردم و باهاش بازی کردم اخ ک چقدر من این پسرو دوس دارم...منو یاده علی میندازه.. چقدر ناز میخنده... نگاهی به امیر میندازم بازم این برج زهرمار سرش تو این ماسماسکه ینی گوشی شو ازش محکم بگیرم و ببینم داره چ غلطی میکنه و بعد از پنجره پرتش کنم بیرون «گوشی شو ها» پدر امیر خیلی مهربونه همش سراغ مو میپرسه و احوالات میگیره اما مادرش اخماشو کرده تو هم و بعضی موقعا ب شوهرش چشم غره میره موقع شام که میشه ایدا ازم میپرسه: تو اتریش چ کارا میکردی؟ «سرهنگ تاکید کرده بود هیچکس نباید بفهمه برای انجام ماموریت پلیسی رفتم» من:برای ادامه تحصیل و درمان بیماری آیدا:درمان شدی حالا الحمدالله؟ من:بله خداروشکر... آیدا:رفتی اونجا چی خوندی؟ من:رفتم ادامه درس حقوق ام رو خوندم و مدرک دکتری حقوق بین الملل ام رو از یکی از بهترین دانشگاه های اتریش گرفتم آیدا:اوه! مبارکا باشه! من:مرسی! آیدا:خب حالا با این مدرک میخوای چکار کنی خانم دکتر؟ من:توی دانشگاه تهران بهم پیشنهاد کار و تدریس داده شده... شاید برم اونجا تدریس یا انتقالی بگیرم ی شهر دیگه آیدا:زبون مردم اونجا رو چطور یاد گرفتی و حرف زدی کلاس رفته بودی؟ من:داخل دانشگاه ک بیشتر انگلیسی حرف میزدن و من از قبل انگلیسی بلد بودم ولی کلاس رفتم و زبون اصلی شون هم یاد گرفتم آیدا:تنهایی سخت بود؟ ^خیلی حرف داشتم بگم...دوس داشتم بگم سخت فقط واسه یه لحظش بود...اما سکوت کردم و گفتم: اره خیلی سخت بود من اونجا بودم ولی دلم اینجا بود... نگاهی به امیر کردم که دیدم اونم داشته نگام میکرده... پوزخندی زدو روشو برگردوند اینم فقط کارش شده پوزخند زدن حقا ک لقب گودزیلای عوضی رو لایق هستی ~میز رو چیدیم و همه اومدن سر میز شام که پدر آرزو گفت: دخترم امشب حسابی توی زحمت افتادی من:خواهش می کنم کاری نکردم وظیفه بود بفرمایید مشغول شید ^و باز مادر امیر به شوهرش چشم غره رفت @ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─