eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
25.9هزار ویدیو
729 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
(علی) توی عمرم دختر به این گستاخی ندیده بودم الان من24 سال از خدا عمر گرفتم مادرم بهم تاحالا نگفته علی.... گفته اقا علی...یا علی اقا اونوقت این دختره😑 استغفرالله میرم سمت اتوبوس اعصابم خیلی خورده در ساک ام رو باز میکنم یه دست لباس برمیدارم و میرم یه جا پشت مشت ها عوض میکنم دختره پرو ینی داشتم از خجالت آب میشدم وقتی اون حرفارو زد فکر کنم دوباره بلند فکر کرده دختر بدی ب نظر نمیاد هادی میاد میزنه پس کلم و میگه:آهای عاشق...عاشق دل خسته....جناب آقای علی رضایی...یادت نره الان وقتشه ^دستی ب کله م میکشم و میگم :وقت چی هادی:وقت نقشه دیگه من:آها....خب جاسازی کردی؟ هادی:آره ولی بعدش ک نقشه اجرا شد،میخام بهم بگی چرا دپرسی.... من سری تکون دادم وسرم رو گرفتم بالا و دیدم یا ابوالفضل شیطان رجیم داره میاد سمت من منطق ذهنم:سمت تو نمیاد داره میاد سمت اتوبوس سوار شه من:آها بله سپاس حالا تا این شیطان نیومده من برم داخل اتوبوس........ نشستم سرجام...شیطان رجیم و خانم عسگری (فاطمه)وارد اتوبوس شدن وای خدا میترسم دیگه ازین بشر حالا اسید روم نپاشه!!!! هر روز ی بلا میاره سرم.....خدایا بهت پناه میبرم....مادر کجایی که علی آقا ت رو از تپه پرت کردن پایین و تو آب انداختنش! ایول خانم عسگری شناسنامه رو پیدا کرد درشو باز کرد دید به هادی از پنجره اشاره میکنم وارد اتوبوس بشه ^هادی ازپله های اتوبوس اومد بالا و طوری که همه بشنون گفت:کسی اینجا ی شناسنامه ندیده؟شناسنامه من گمشده خواهرا من:پیدا نشد هادی؟ هادی:نه هر چی گشتم نبود که نبود من:اگه باشه صد در صد توی اتوبوسه ^خانم عسگری اومد جلو و شناسنامه رو داد به هادی و گفت:ازین به بعد بیشتر مراقب وسایل شخصی و مهم تون باشید پسرعمو.... هادی لبخندی زد و تشکر کرد ~ایول نقشه مون گرفت راوی:من و خواننده ها هیچی نفهمیدیم منظورتون چی بود؟ اون نمایش شناسنامه برا چی بود؟ من:خانم عسگری فکر میکنن هادی ازدواج کرده و بچه داره و ب خاطر همین دارن از هادی دوری میکنن در حالی ک اینطور نیست هادی شناسنامه شو جایی جاساز کرد که فاطمه خانم ببینه و لاشو باز کنه و ببینه که مجردن.... راوی:فتبارک الله احسن الخالقین😑 با صدای شیطان رجیم ب خودم اومدم شیطان رجیم:برادر......برااااادر من در حالی که سرم رو پایین انداخته بودم گفتم:بله خواهرم... ~کلا عادت ام بود به همه خانم های دنیا جز مادرم و خاله م و ابجی حانیه به همه می‌گفتم خواهرم شیطان رجیم:نمیری برامون باز از شهیدا نقل کنی؟تو مگه راوی این کاروان نیستی؟ من:چشم اتوبوس حرکت کنه روی چشمم خواهرم..... شیطان رجیم:میگما برادر من:بله شیطان رجیم:اون لباس قبلیه بیشتر بهتون میومد...با اون ماه شده بودید...اون اگه کثیف شده بدید من براتون بشورم بازبپوشید ما مستفیض شیم ^باگفتن استغفرالله ای سرمو چرخوندم اونور شیطان رجیم خنده ای کرد هادی ک اینقدر غرق خوشحالی عملی شدن نقشه اش شده بود ک نفهمیده بود ک این شیطان ب من چی میگه من:خب اقا هادی الان راضی شدی؟ فهمید که مجردی... هادی:آره از تعجب کپ کرده گونه ش سرخ شده😌 من لبخند شیطانی زدم و گفتم:نکنه که فکر کنه که صیغه کردید هادی چشم غره ای بهم کرد و با هم خندیدیم شیطان رجیم:ناز اون خنده هات خنده مو خوردم و اخم کردم دختره...........استغفرالله خدایا اومدم مثلا راهیان نور...راوی و خادم الشهدا هم هستیم اگه قبول کنی آخه این فتنه چیه به جونم افتاده ابروم رو میبره ~یا جد سادات! بلندشد...بهم نزدیک میشه الان میزنه تو گوشم... یا علی کمک.... شیطان رجیم بلند گفت:خب همسفرای گرامی ب افتخار اقا علی گل گلاب که راوی کاروان هست و قراره برامون خاطره طنز شهدا تعریف کنه یه........ دانشجو های پشت سر:یه چی؟؟؟؟ شیطان رجیم:یه صلوات علی رضایی پسند بفرستید همه صلوات فرستادن غرق هام رو پاک میکنم مطمئنم ک سرخ شدم...خدایا این چرا اینجوریه؟ دیگه شورش رو درآورده... تو عمل انجام شده قرار میگیرم بلند میشم و بلندگو ام رو برمیدارم و روشن اش میکنم و میکروفن رو دستم میگیرم... ^همش نگاهش ب منه ی لحظه هم نگاهشو اونور نمیندازه استغفرالله....منم نمیخوام بهش نگاه کنم نگاه به اون صورت قشنگش..... وای علی....گِل تو سرت....استغفرالله خدایا پناه میبرم بهت از دست این شیطان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─