#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_نود_پنج
(فاطمه)
اینکه هادی رو دیدم نمیدونم باید خوشحال باشم یا غیر اون...
اصلا نفهمیدم چطور شد رفتم تو میدان مین!
کاش همونجا جلوی هادی شهید میشدم...
حالاکه دیدم هادی رو...انگار دیگه آرزویی ندارم
البته این برای زمانی بودکه هادی ازم دور بود و نمیدیدمش!
میگفتم فقط ی بار دیگه ببینمش بعد راحت میتونم بمیرم!
ولی نه😢وقتی که دیدمش تازه آرزو ها شروع شد...
کاش یه بار دیگه بهم بگه فاطمه جان نه فاطمه خانم!
کاش یه بار دیگه توی چشمام نگاه کنه
بدون گناه
کاش یه بار دیگه ازون لبخند های دلبرانه بزنه و باز منو دیونه خودش کنه
دیونه ی حیاش
دیونه ی قیافه قشنگش
دیونه ی اون چشمای چُغُلِش که فریاد میزدن دیوونه بار میخوامت!
دیونه ی عشقش ب شهدا
دیونه عشقش ب اهل بیت
دیونه ی عشقش به شهادت
دیونه ی همه کاراش🙈
چرا مردم فکر میکنند مذهبی ها ادم های خشکی هستن و عاشق نمیشن؟
مگه ما آدم نیستیم؟
مگه ما دل نداریم؟
اره چرا داریم خوبش هم داریم
ی دل گنده داریم
توی دلمون ی حکومته...
خدا و فرستادگانش حکومت میکنن
توی اون آدم های محبوب مون زندگی میکنن
شهدا.....همه و همه
توی دلمون خیابون داره...
کوچه داره...
خونه داره...
شهر داره....کشور داره....
خیابون هایی که منتهی میشه به حرم تو دلمونه
کوچه ای که منتهی میشه به خانه ی دلبر تو دلمونه
خانه ای که دلبر توش نفس میکشه تو قلبمونه
شهر هم شهری که دلبر توش زندگی میکنه
کشوری مث کشور ایران توی دلمونه که
باعث افتخاره
اولین کشور از نظر قدرت نظامی
رتبه دوم جهانی در فن آوری نانو
رتبه دوم جهانی در شبیه سازی حیوانی
تنها کشور و حکومت شیعه جهان
و بقیه ش که الان حضور ذهن ندارم
کشوری مث عراق که داخلش کربلا و نجف و کاظمین رو جا داده
توی دلم پره از ادم های خوب
یه دل بزرگ که بتونم همه ی چی رو درست درک کنم...
من مذهبی ام اما خشک نیستم....
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─