eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
23.5هزار ویدیو
678 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
سرهنگ:درود بر اون رگ آریایی عشق خودم گه اینجور تو رو بار اورده خیلی مرام داری حانیه:شاگرد خودتونیم....ولی سرهنگ راهی که برم انگار دیگه بازگشت نداره میترسم نتونم مث همیشه خوب بازی کنم این دفعه چشمام منو لو میده همه میفهمن که اینطور که نشون میدم نیست! سرهنگ:نفوذ بد به دل قشنگت راه نده دخترم حانیه:من فقط دختر دو نفرم.... مادرم اکرم پدرم محمد شخص ثالث ای هیچ وقت وجود نداره سرهنگ:چرا اینقدر از من بدت میاد حانیه:شما چرا منو وارد این بازی و این کابوس کردید چرا با دل من و امیر و معین بازی کردید؟ سرهنگ: چند بار بهت گفتم منو سر زنش نکن من چه میدونستم معین عاشقت میشه حالا ی چیز بود تموم شد رفت انگار یادت رفته من اینجا مقام نظامی و پلیسی ام از شما بالاتره حانیه: حرف دیگه ای هم مونده؟ سرهنگ:به نفعته تا پایان بازی امیر چیزی نفهمه به نفع خودشه...اگه بدونه برا چ کار خطرناکی میری،عمرا بزاره ینی هیچ کس نباید بفهمه تو بلیط داری میری هروقت دستور دادم بر میگردی حانیه: اطاعت قربان.... ~الله اکبر الله اکبر لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علی ولی الله حی علی صلاه هی علی خیر عمل صدای دلنشین اذان مغرب بود که به گوش میخورد و دل های عشاق رو میلرزوند سرهنگ:حی علی صلاه بلند شم برم مسجد نماز بخونم حانیه پوزخندی زد و گفت:ما رو هم دعا کنید سرهنگ سرهنگ برگشت و صورت حانیه رو دید و گفت:اون که حتما...ولی گوشه لبت چی شده چرا ی طرف صورتت قرمزه؟ حانیه دستی به طرف سرخ شده صورتش کشید و گفت: خورده به دستای عشقم! این گوشه ای از تقاص شکستن دل معشوقه جناب سرهنگ! ولی خودمونیم ها خوب منو ادم بده داستان کردی! از الان تا وقتی که نفس میکشم هر کس این رمان رو بخونه منو لعنت میکنه که با همه بازی کردم سرهنگ حق من نبود که آدم بده باشم ولی خوب شد!امیر ادم خوبه شد! همین برام کافیه ~اینو گفت و با قدم های محکم اش از اتاق کار سرهنگ خارج شد و به سمت خانه رفت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─