eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
654 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
میرسم به بیمارستان تلفن ام زنگ میخوره و اسم رویا خودنمایی میکنه تماس رو برقرار میکنم من:الوسلام بله بفرمائید رویا:به سلام داداش بزرگه!نمیدونستم اگه با پدرام ازدواج کنم اینقدر باهام رسمی میشی من:به آبجی کوچیکه! نفرمایید...رسمی چیه؟ رویا:بیمعرفت شدی زنگ نمیزنی احوال نمیپرسی سراغ نمیگیری من:بدجور در گیر کار و زندگی ام! رویا:منظورت از کار و زندگی شیفت مغازه ست که نمیای یا داری زن می‌گیری؟ خندیدم و گفتم: ان شاءالله دومی... حالا اشکال نداره یه عالمه مدت پدرام کار داشت من به جاش وامیسادم مغازه حالا ی چند روز هم پدرام وایسه جا من رویا:اوهووووع...کی تو جای پدرام وایسادی ؟بیچاره پدرام.... من:حالا اینارو بیخیال... خودت خوبی...اقات خوبه؟ ........... بعد از چند دقیقه حرف زدن با رویا وارد بیمارستان شدم به سمت اتاق حانیه رفتم تا میخاستم در اتاق رو باز کنم و وارد بشم که پرستار مانع ورودم به اتاق شد... کارت نشانه هویت پلیسی ام رو نشونش دادم و بهش فهموندم برای انجام ماموریت اومدم بیمارستان وارد شدم اون (خود لعنتی و بی همه چیزش) روی تخت نشسته بود چشماش از بس گریه کرده بود باد کرده بود و سرخ شده بود با قدم های متوالی ام بهش نزدیک میشم سرش رو انداخته پایین میشینم روی صندلی رو به رویی اش نفس عمیق میکشم و میگم:سلام خانم حاتمی سرهنگ بهم دستور دادن که این بسته امانتی رو به دستتون برسونم ~بسته وصیت نامه ای که سرهنگ داده بود رو به طرفش بردم و گرفت در بسته رو باز کرد و هر دو نامه رو خوند بغضش گرفت ولی گریه اش رو خورد راوی:شاید نمیخاسته که غرورش بیشتر از این جلوت خورد بشه من:شاید حانیه:چیزی گفتی؟ من:نه....با شما نبودم حانیه:خاکش کردید؟ من:اره!رفت جایی که بهش تعلق داشت جایی که حقش بود حانیه:امیر.....بوی مونت بلک میاد راوی:مونت بلک اسم همون عطریه که خانم حاتمی(حانیه)برای تولد امیر براش خریده بود..... من:هه....! اره....سلیقه ت خیلی خوبه....خیلی دوسش دارم.... بهتری؟ حانیه:بهترم...ولی هنوز اجازه ترخیص بهم ندادن.... من:غصه نخور عزیزم اجازه ترخیص هم میدن حانیه:کی بهت اجازه داد که ب من بگی عزیزم؟ من:خودم!مشکلیه خانم؟ ~حانیه پتو رو روی سرش کشید و گفت:اقای عطایی اگه کارتون تموم شده و اگه ماموریتتون رو تموم کردید خواهش میکنم ازین جا برید.... من:باشه میرم ولی بدون که حانیه جان همه چی تموم شد..... برات میسازم اون زندگی ای رو که همیشه تو ذهنمون با هم ساخته بودیم و میرم بیرون https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─