رمان مذهبی و بسیار زیبای #دو_مدافع با موضوع شهدای مدافع حرم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هرگونه نظر ، انتقاد و پیشنهادی رو می تونین به آیدی من و یا آیدی خانم فنودی انتقال بدین
آیدی من :
@bashohadatakarbala
آیدی خانم فنودی :
@fanoodi
#داستاݧ_شبانہ
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤
#قسمت_بیست_ششم
اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ زنگ زد خالم بود
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...
چادرم و درآوردم توآیینہ نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود
بہ خودم لبخندے زدم و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ؟؟؟
چرا داره بہ دلت میشینہ ؟؟؟
همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم
ݧ اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش
ݧ .... علے فرق داره .نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش...
خندم گرفت ...هہ علے؟؟؟؟
هموݧ سجادے خوبہ .زیادے خودمونے شدم
در هر حال زود بود براے قضاوت
هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد
کجا فرار کردی؟؟؟؟
خندم گرفت.
فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسامو عوض کنم
خوب پس چرا عوض نکردے هنوز؟؟
داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم
مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت :
بسم اللہ خل شدے دختر؟؟
خندیدم و گفتم بووووودم
راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ
فردا؟؟چہ خبره اسماء
نمیدونم ماماݧ .عجلہ داره
براے چےمثلا عجلہ داره
دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ
ماماݧ با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت :بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ
إ ماماااااااااااݧ.....
در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیروݧ گفت :باشہ با بابات حرف میزنم
راستے اسماء اردلاݧ داره میاد.
از اتاق دوییدم بیروݧ با ذوق گفتم کے داداش کچلم میاااااد
فردا
خبر داره از قضیہ خواستگارے???
معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا .تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش
دستم و گذاشتم رو کمرمو گفتم :
آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے بعد باحالت قهر رفتم اتاق
ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧ انگار
خستہ بودم خوابیدم
.باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود.
دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ
تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکردم
موهام پریشوݧ و شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم :
ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ ؟؟؟؟
مـݧ باهات آشتے نمیکنم .تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے
اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت:
بہ مـݧ میگے کچل ؟؟؟از هیجاݧ یہ جیغے کشید م و دوییدم بغلش و بوسش کردم هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم .دستم و گرفتم رو دماغم گفتم :
اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوےوجورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے
خندید و افتاد دنبالم
بہ مـݧ میگے زشت????
جرئت دارے وایسااا .
ماماݧ با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم
قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد
چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد
اردلاݧ اخمی کردو گفت ناراحتید برم فردا بیام
خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم...
راستے نکنہ گلارو تو خریدے؟؟؟
ناپرهیزے کردے اردلان..
خندید و گفت:ݧ بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم
گل یاس؟؟؟اونم صلواتے؟؟؟؟
برو داداااااش برووووو کہ خفہ شدیم از بو برو.
.
.
.
داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ...
نویـــــــــســـــــــنده:
#خانوم_علے_آبادے
#التماس_دعا_دوستاݧ
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_بیست_هفتم
داشتم میخوابیدم کہ اردلان در اتاق وزد و اومد داخل...
برق و روشـݧ کرد و گفت:
خواهر گلم ساعت ۱۰ازکے تا حالا تو انقدر زود میخوابے؟؟؟؟؟
نمیخواے داداشتو ببینے باهاش حرف بزنے؟حالشو بپرسے؟؟؟مثلا تازه اومدمااااا
درازکشیده بودم بلند شدم رو تخت نشستم و باخنده گفتم:
داداش خلِ کچلم ماماݧ بهت یاد نداده وقتے یہ نفر میخواد بخوابہ یا داره استراحت میکنہ مزاحمش نشے؟؟؟؟
اردلان اخم کرد و برگشت کہ بره
باسرعت از رو تخت بلند شدم و بازوش و گرفتم
کجااااااا لوس ماماݧ؟؟؟؟؟
اخماش بیشتر رفت تو هم و گفت میرم شما استراحت کنے..لوسم خودتے
همونطور کہ میکشوندمش سمت تختم گفتم خوب حالا قهر نکـݧ بیا بشیـݧ ببینم چیکار داشتے
اردلان نشست رو تختم
مـݧ هم رو صندلے روبروش دستم گذاشتم زیر چونم و گفتم
به به داداش اردلاݧ حموم لازم بودیااااا
تروخدا زود بزود برو حموم
اینطورے پیش برے کسے بهت زݧ نمیده هااااااا
خندید و گفت :
تو بہ فکر خودت باش یواش یواش بوے ترشیدگیت داره در میاد .
همہ از خداشونہ مـݧ دامادشوݧ بشم حیف کہ مـݧ قصد ازدواج نداره
دوتایے زدیم زیر خنده .
ماماݧ در اتاق و باز کرد و با یہ سینے شربت و بیسکوییت وارد شد بہ بہ خواهر برادر باهم خلوت کردید
راستے اسماء با، بابات حرف زدم بہ مادر اقاے سجادے هم گفتم براے فردا مشکلے نیست
جلوے اردلاݧ خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ
اردلاݧ خندید و گفت :
خوبہ دیگہ اسماء خانوم مـݧ باید از ماماݧ میشنیدم ؟؟؟
سرم همونطور پاییـݧ و گفتم آخہ داداش یدفہ اے شد بعدشم هنوز کہ خبرے نیست...
ماماݧ لیواݧ شربت و یہ بیسکوییت داد دست اردلاݧ و گفت بخور جوݧ بگیرے ببیـݧ چہ لاغر شدے
چپ چپ بہ ماماݧ نگاه کردم و گفتم:
ماماݧ مـݧ احتیاج ندارم بخورم جوݧ بگیرم??
اردلاݧ بادست زد پشتم و گفت :
آخ آخ حســـــودے؟؟؟؟؟
ماماݧ هم لیواݧ شربت و داد دستم و گفت بیا تو هم بخور جوݧ بگیرے
لیواݧ و ازش گرفتم و گفتم پس بیسکوییتش کو بلند شد و همونطور کہ از اتاق میرفت بیروݧ گفت
واااااااا بچہ شدے اسماء؟؟؟خودت بردار دیگہ
حرصم گرفتہ بود لیواݧ شربت گذاشتم تو سینے و بہ اردلاݧ کہ داشت میخندید دهـݧ کجے کردم
اردلاݧ شربت و تا تہ خورد و گفت :آخیش چہ چسبید ...
بعد دستش و گذاشت رو شونم و گفت:
اسماء میخوام باهات جدے حرف بزنم
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
اردلاݧ آهے کشید و شروع کرد:
سہ سال پیش اونقدرے کہ الاݧ برام عزیزے ،عزیز نبودے
اسماء حجابتو دوست نداشتم نوع تیپ زدنات ،دوستات،بیروݧ رفتنات و.....
همیشہ متفاوت بودے با کل خوانواده
ݧ اینکہ بگم همه چیت بد بود و دوست نداشتما ݧ بالاخره خواهرم بودے
چند بار بہ ماماݧ و بابا شکایتت و کردم اما اونا اجازه ے دخالت و بهم ندادݧ براے همیـݧ منم کارے بهت نداشتم
تا وقتے کہ اوݧ اتفاق برات افتاد ،نمیدونم چے باعث شده بود کہ خواهر همیشہ شیطوݧ و درس خوݧ مـݧ گوشہ گیر بشہ و با هیچ کسے حرف نزنہ،دنبالشم نیستم چوݧ هرچے کہ بود باعث شد تو اینے بشے کہ الاݧ هستے ،اسماء وقتے تورو،تو اوݧ وضعیت میدیدم داغوݧ میشدم
کلے برات نذرو نیاز کردم کہ خوب بشے ،حضرت زهرا رو قسم دادم کہ بہ خواهرم کمک کـݧ ،اشک ریختم ،زجہ زدم و....
روزے کہ چادرے شدے
فهمیدم کہ حضرت زهرا جوابمو داده
دیگہ خیالم از بابتت راحت شد فهمیدم کہ راهت رو درست انتخاب کردے.
وقتے ماماݧ بهم قضیہ ے خواستگارے و گفت :خیلے خوشحال شدم و میدونستم کہ تو اونقدر بزرگ شدے کہ تونستے تصمیم بگیرے
همچنیـݧ مشتاق شدم ببینم کیہ کہ خواهر ما بیـݧ ایـݧ همہ آدم اجازہ داده بیاد براے خواستگارے....
خندیدمو گفتم:
یکے مث خودت
مثل من؟؟؟؟؟خوب پس قبول کن دیگه..
خندیدمو گفتم:
ارہ تسبیحش همیشہ دستش دکمہ هاے پیرهنشو تا آخر میبنده سر وتهش بزنے تو بسیج دانشگاس
وقتے هم کہ با آدم حرف میزنہ زمینو نگاه میکنہ
اهاݧ راستے ریشم داره برادریہ براے خودش هههههه ...
دستشو گذاشت روشونم گفت خستہ نباشے ،یکم از اخلاقش بگوووو
إ اردلاݧ پاشووو برو میخوام بخوابم خستم
إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم موند .....
.
.
.
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
#خدا_و_شهدا_ناظرݧ
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤
#قسمت_بیست_هشتم
.
.
.
إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم
حرفاے اصلیم مونده....
باشہ داداشو بگو
فقط یکم زودتر صب باید پاشم و بقیشم کہ خودت میدونے
چیہ انقد زود داداشت و فروختے؟؟
إ داداش ایـݧ چہ حرفیه؟؟؟شما حرفتو بزݧ
راستش اسماء مـݧ بہ مامانینا نگفتم آموزشیم تو یزد دیگہ تموم شد بخاطر خدمات فرهنگے و یہ سرے کارهاے دیگہ ادامہ ے خدمتم افتاده تو سپاه تهراݧ
إ چہ خوب داداش، ماماݧ بفهمہ کلے خوشحال میشہ
اره تازه استخدام سپاه هم میشم
فقط یہ چیز دیگہ
چے؟؟؟
چطورے بگم اخہ؟؟؟إم-إم
بگو داداش خجالت نکش.نکنہ زݧ میخواے
اره...
اره؟؟؟؟؟
ݧ ینے از یہ نفر .چیزه .
داداش بگو دیگہ جوݧ بہ لبم کردے.
اسماء دوستت بود زهرا
خب ؟خب
هموݧ کہ باهم یہ بارم رفتید تشیع شهدا ...
تو بسیج مسجد هم هست
خب داداش بگو دیگہ.
اسماء ازدواج کرده؟؟؟؟؟
اخ اخ داداش عاشق شدے .ݧ ازدواج نکرده
اسماء با ماماݧ حرف میزنے؟؟؟
اوووو از کے تاحالا خجالتے شدے؟؟؟
حرف میزنے یا ݧ؟؟؟
اره حرف میزنم .پس بگو چرا لاغر شدے غم عشقے کشیدے کہ مپرس
از رو تخت بلند شد و گفت:
هہ هہ مسخره بگیر بخواب فردا کلے کار داری
باورم نمیشد اردلاݧ عاشق شده باشہ ولے خوب مگہ داداشم دل نداشت؟ بعدشم مگہ فکر میکردم سجادے از مـݧ خوشش بیاد.
.
.
.
ساعت ۱۱بود تقریبا آماده بودم
یہ روسرے صورتے کمرنگ سرم کردم زنگ خونہ بہ صدا در اومد
از پنجره بیرونو نگاه کردم سجادے داشت با دست موهاشو درست میکرد خندم گرفتہ بود چہ تیپے هم زده .
از اتاق اومدم بیروݧ اومدم خدافظے کنم کہ اردلاݧ عصبانے و با اخم صدام کرد کجا؟؟؟؟
سرجام خشکم زد
خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوے در حالا چرا انقد خوشگل شدے تو؟؟؟
خندیدم و گفتم .بووووووودم
دستمو گرفت و تا جلوے در همراهیم کرد
سجادے وقتے منو اردلاݧ دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم
مثلا غیرتے شده بود
خندم گرفت و اردلاݧ ومعرفے کردم
سلام آقاے سجادے برادرم هستـݧ اردلاݧ
انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلاݧ دست داد
سلام خوشبختم آقاے محمدے
سلام همچنیـݧ آقاے سجادے
اردلاݧ بهم چشمکے زد و گفت :
خوب دیگہ برید بہ سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست
.
.
تو ماشیـݧ بازهم سکوت بود
ایندفعہ مـݧ شروع کردن بہ حرف زدݧ
خب، خوبید آقاے سجادے???خوانواده خوبن؟؟
لبخندے زد و گفت :الحمدوللہ شما خوبید ؟؟
بلہ ممنوݧ
خب شما بگید کجا بریم خانم محمدے؟؟
مـݧ نمیدونم هر جا صلاح میدونید
روبروے آبمیوہ فروشے وایساد
رفتیم داخل و نشستیم
خوب چے میل دارید خانم محمدے
آب هویج از پرویے خودم خندم گرفتہ بود
آقا دوتا آب هویج لطفا
انشا اللہ امروز دیگہ حرفاموݧ رو بزنیم و تموم بشہ
انشااللہ
خوب خانم محمدے شما شروع کنید
مـݧ؟؟؟؟؟باشہ...
ببینید آقاے سجادے مـݧ نمیدونم شما در مورد مـݧ چہ فکرے میکنید ولے اونقدرام کہ شما میگید مـݧ خوب نیستم .
آهے کشیدم و ادامہ دادم
شما ازگذشتہ ے مـݧ چیزے نمیدونید .مـݧ بهاے سنگینے و پرداخت کردم کہ بہ اینجا رسیدم
شاید اگہ براتوݧ تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با مـݧ ..
سجادے حرفمو قطع کرد و گفت :
خواهش میکنم خانم محمدے دیگہ ادامہ ندید مـݧ با گذشتہ ے شما کارے ندارم مـݧ الاݧ شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکہ...
واینکہ چی؟؟؟؟
امیدوارم ناراحت نشید .مـݧ نامہ اے رو کہ جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم
البتہ نمیدونستم ایـݧ نامہ براے شماست اگہ میدونستم هیچ وقت ایـݧ جسارت و نمیکردم
اخرش کہ نوشتہ بودید "اسماء محمدے"
متوجہ شدم کہ نامہ ے شماست
یکے از دلایل علاقہ ے مـݧ بہ شما هموݧ چیزهایہ کہ داخل نامہ بود
فکر کنم سوالاتتوݧ راجب چیزهایے کہ میدونستم رفع شده
بهت زده نگاهش میکردم
باورم نمیشد با اینکہ گذشتمو میدونہ بازم انقدر اصرار داره بہ ازدواج
سرشو آورد بالا از حالت چهره ے مـݧ خندش گرفتہ بود
آب هویجا روآوردݧ
لیواݧ آب هویج و گذاشت جلوم وبدوݧ ایـݧ کہ نگاهم کنہ گفت: بفرمائید اسماء خانم
بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم
دلم یجورے میشد .....
.
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_بیست_نهم
بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد....
لبخندے زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـݧ.
-راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید اوݧ نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید
راست میگفت .
طبیعتا باید ناراحت میشدم .
اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے ک از رو،دوشم برداشتـݧ
سجادے بہ لیواݧ اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید ؟؟؟نکنہ دوست ندارید؟؟؟ چیز دیگہ اے میل دارید براتوݧ بگیرم؟؟؟
ݧ ،ݧ همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید
باشہ ،چشم
سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
کے فکرش و میکرد یہ روز منو سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریم؟؟؟درباره ے ازدواج حرف بزنیم؟؟؟
سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک ،جلوےدمـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود.
-بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ
خانم محمدی؟؟؟؟
بہ خودم اومدم
هاااا؟؟؟چییییی؟؟؟بلہ؟؟
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم
چہ چشمایے داشت...
چشماے مشکے با مژه هاے بلند،با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود؟؟؟
فقط خودش میدونست
-احساس کردم دوسش دارم ،بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم
آقا؟؟؟؟چیز دیگہ اے میل ندارید؟؟؟
از خجالت سرمونو انداختم پاییـݧ.
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش
سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید ؟؟
سجادے اخمے کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود .ینے چیکار داشت ؟؟
جواب دادم :
-الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر ????
اقا داماد خوبـݧ???
کجاے بحثید??
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ ????
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ....
ماشااالا نفس کم نمیورد .
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم :
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس.....
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
.
.
.
سوار ماشیـݧ شدیم .مونده بودیم کجا باید بریم
سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت :
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم؟؟؟
بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم
باشہ چشم ....
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤
#قسمت_سی_ام
بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم ...
باشہ چشم...
.روبروے یہ پارک وایساد...
واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـݧ ....واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے...دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ اے کہ ازش متنفرم ...
خدایا کمکم کـݧ
از ماشیـݧ پیاد شد
اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم
چند دیقہ منتظر موند .وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ و گفت :
پیاده نمیشید ؟؟؟
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد .
خانم محمدے؟؟؟
پیاده نمیشید؟؟؟
بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم
اومد،داخل ماشیـݧ نشست وبا نگرانے صدام کرد:
خانم محمدے؟؟؟خانم محمدے؟؟؟؟
اسماء خانم؟؟؟؟؟
سرمو برگردوندم طرفش
بله؟؟؟؟؟
نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید؟؟؟؟
معذرت میخوام متوجہ نشدم
با تعجب نگاهم میکرد .
اینجا رو دوست ندارید؟؟؟؟
میخواید بریم جاے دیگہ؟؟؟
سرمو بہ نشونہ ے ݧ تکوݧ دادم و گفتم :
شما تشیف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ....
متعجب از ماشیـݧ پیاده شد و گفت:
ݧ خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید .
اینو گفت و ازم دور شد .
تو آیینہ ماشیـݧ نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
ݧ اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده
رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے.
تو اونو خاطراتشو فراموش کردے
تو الاݧ بامردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ
نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے
نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ
از ماشیـݧ پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کـݧ
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشیـݧ قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم ...
قلبم تند تند میزد...
یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ
بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه،ایـݧ جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره...
سجادے چند تا نمیکت اونطرفتر نشستہ بود
تا منو دید بلند شد و اومد سمتم
خوبید خانم محمدے؟؟؟
ممنوݧ
اتفاقے افتاده ؟؟؟
ݧ فقط یکم فشارم افتاده
میخواید ببرمتوݧ دکتر؟؟؟
ݧ .ݧ احتیاجے نیست
خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه بگیرم
ݧ احتیاجے نیست خوبم
آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم .
بسیار خوب .بفرمایید
ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم
ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمعن والقلوب)
کمے آروم شدم .و گفتم:
خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید
والا چی بگم .خانم محمدے مـݧ انتخابمو کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید
ببینید آقاے سجادے :براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ با بقیهوچیز ها در گرو همیـݧ سہ مورده.
با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ کہ قبولتوݧ دارم
درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم...
ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم
سجادے خندید و گفت:
چرا ایـݧ فکرو میکردید؟؟؟؟
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
37.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اجرای غیرمنتظره نوجوانان شیرازی با آهنگ های نوستالژیک انقلاب
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
صوت سرود ای ایران ای مهد عاشقان.mp3
7.57M
❤️🇮🇷سرود ملی به این میگن ✌️
امروز توی خونه هاتون این سرود رو پخش کنید، شکلات و شیرینی بدید، گل بگید گل بشنوید، بذارید روز جشن تولد انقلاب بقول اصفهانیا خوشتون باشه😍👏✌️🥰🇮🇷
🎼ای ایران
ای مرز عاشقان
سرزمین صاحب الزمان
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🔰۷ نکته درباره اظهارات آقای محمود علوی
▪️ آقای وزیر! به جوانب و تبعات حرف خود فکر کردهاید؟
🔹برخی سخنان شب گذشته آقای محمود علوی وزیر اطلاعات در برنامه گفتگوی ویژه خبری حاشیهساز شده است.
🔹خبرنگار خبرگزاری تسنیم در این یادداشت به بررسی دو بخش این گفتگو پرداخته است؛ بخش اول که مربوط به اظهارات آقای وزیر درباره مسئله هستهای است و بخش دوم به گفتههای او راجع به ترور شهید فخریزاده میپردازد.
🔹در بخشی از قسمت اول آمده است که سخن گفتن در مقام وزارت این مملکت، آنهم وزارتخانه مهمی چون اطلاعات، قواعد و چارچوبها و تدبیری لازم دارد که وزیر محترم نمیتواند بدون اعتنا به آنها و از طرف جمهوری اسلامی سخن بگوید.
🔹مخالفت جمهوری اسلامی و شخص رهبر انقلاب و مسئولان ایران با تولید و به کارگیری بمب اتم، یک موضع ریاکارانه و صرفاً برای دلخوش کردن یا فریب دیپلماتیک غربیها نیست که حالا مثلاً کسی بخواهد به عنوان یک اهرم فشار از امکان ساخت بمب در شرایط ویژه سخن بگوید.
🔹در این بخش ۳ دلیل برای غلط بودن این قسمت از سخنان وزیر اطلاعات مطرح شده و آمده است که این سخنان آقای وزیر اطلاعات، هم فینفسه نادرست است و با سیاستهای جمهوری اسلامی و شخص رهبر انقلاب نمیخواند و هم میتواند تبعاتی برای کشور داشته باشد.
🔹در بخش دوم نیز نویسنده با ۴ دلیل به مرور این مسئله پرداخته است که چرا اظهارات آقای علوی درباره ماجرای ترور شهید فخریزاده، نادقیق بوده و به جای آنکه مفید باشد مضرات اجتماعی مهمی برای سیستم امنیتی کشور در درون خود دارد.
🔹در این بخش آمده است: فرض کنیم تمام گفتههای آقای وزیر، مو به مو، دقیق و صحیح باشد؛ آیا مخاطب نمیتواند از ایشان بپرسد شما که مکان را حداقل میدانستید، گیرم هیچ فردی در کشور به حرف شما گوش نکرد.
🔹 دستگاه بزرگ و مهمی مثل وزارت اطلاعات نمیتوانست رأساً همین مکان که میگویید دقیقاً میدانستید را ۲۴ ساعته تحت نظر بگیرد تا آب از آسیاب بیفتد؟ آیا شهید فخریزاده آنقدر مهم نبود که آقای علوی چنین دستوری صادر کنند؟ حتی اگر هیچ کس به آنها کمک نکرده باشد! ضمناً از چند سال قبل با تشکیل شورای هماهنگی اطلاعات کشور، همه دستگاههای اطلاعاتی و حفاظتی در همه نهادها و سازمان در این شورا عضو بوده و ریاست آن نیز برعهده وزیر اطلاعات است؛ لذا شما رئیس شورای هماهنگی اطلاعات کشور هستید، آیا همین سمت برای ایفای نقش فعّالتر کافی نبود؟
🔸ضمناً از آقای وزیر باید پرسید آیا ماجرای ترور در سطوح بالای امنیتی کشور بررسی کامل و جمعبندی نهایی شده است که ایشان این موضعگیری را در مقابل چشم جامعه اتخاذ میکند؟
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جزءخوانی
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 13
قاری معتز آقایی
🍃حدود30 دقیقه باخدا
🍃💐🍃دور#دوازدهم قرآن کریم
هدیه به #امام_حسین_علیه_السلام
و۷۲تن یارصدیق ایشان
ومادرمان #حضرت_زهراسلام_الله_علیها
، حضرت #فاطمه_معصومه_سلام_الله
مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت #نرجس_خاتون_سلام_الله_علیها
✅جهت سرنگونی استکبارجهانی
✅ازبین رفتن صهیونیسم
✅ نجات قدس ازبحرتانهر
✅وظهورمنجی عالم بشریت
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا
نماهنگ جدید ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
📽 علی فانی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃👌دعای عهد ....
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید:
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه مرتبه)🌼
🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!🌜🍃
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🔰بهجتالدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعملهای عبادی مورد توصیه حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استادعالی
🍃👌ارتباط خالصانه
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 آنان كه وقتشان پايان يافته خواستار مهلتند، و آنان كه مهلت دارند، كوتاهی می ورزند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت285
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 مردم چيزی را نمی گویند: 《خوشا به حالش》، جز آنكه روزگار، روز بدی را برای او تدارك ديده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت286
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 (از قدر پرسيدند ، امام علیه السلام فرمود:) راهی است تاريك، آن را مپيماييد؛ و دريایی است ژرف، وارد آن نشويد؛ و رازی است خدایی، خود را به زحمت نياندازيد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت287
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 هرگاه خدا بخواهد بنده ای را خوار كند، دانش را از او دور سازد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت288
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 در گذشته برادری دينی داشتم كه در چشم من بزرگ مقدار بود چنان دنيای حرام در چشم او بی ارزش می نمود، و از شكم بارگی دور بود، پس آنچه را نمی يافت آرزو نمی كرد، و آنچه را می يافت زياده روی نداشت، در بيشتر عمرش ساكت بود، اما گاهی كه لب به سخن می گشود بر ديگر سخنوران برتری داشت، و تشنگی پرسش كنندگان را فرو می نشاند، به ظاهر ناتوان و مستضعف می نمود اما در برخورد جدی چونان شير بيشه می خروشيد، يا چون مار بيابانی به حركت درمی آمد، تا پيش قاضی نمی رفت دليلی مطرح نمی كرد، و كسی را كه عذری داشت سرزنش نمی کرد، تا آنكه عذر او را می شنيد، از درد شكوه نمی كرد، مگر پس از تندرستی و بهبودی، آنچه عمل می كرد می گفت، و بدانچه عمل نمی كرد چيزی نمی گفت، اگر در سخن گفتن بر او پيشی می گرفتند اما در سكوت مغلوب نمی گرديد. و بر شنيدن بيشتر از سخن گفتن حريص بود، اگر سر دو راهی دو كار قرار می گرفت، می انديشيد كه كدام يك با خواسته نفس نزديكتراست با آن مخالفت می كرد، پس بر شما باد روی آوردن به اينگونه از ارزشهای اخلاقی، و با يكديگر در كسب آنها رقابت كنيد، و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخی از آن ارزشهای اخلاقی بهتر از رها كردن همه است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت289
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 اگر خدا بر گناهان وعده عذاب هم نمی داد، لازم بود به خاطر سپاسگزاری از نعمتهایش نافرمانی نشود.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت290
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 (جهت تسليت گفتن به اشعث بن قيس در مرگ فرزندش) ای اشعث! اگر برای پسرت اندوهناكی به خاطر پيوند خويشاوندی سزاوار است، اما اگر شكيبا باشی هر مصيبت را نزد خدا پاداشی است. ای اشعث! اگر شكيبا باشی تقدير الهی بر تو جاری می شود و تو پاداش داده خواهی شد و اگر بی تابی كنی نيز تقدير الهی بر تو جاری و تو گناهكاری. ای اشعث! پسرت تو را شاد می ساخت و برای تو گرفتاری و آزمايش بود، و مرگ او تو را اندوهگين كرد در حالی كه برای تو پاداش و رحمت است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت291
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 (به هنگام دفن رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: همانا شكيبایی نيكوست جز در غم از دست دادنت، و بی تابی ناپسند است جز در اندوه مرگ تو، مصيبت تو بزرگ، اما مصيبتهای پيش از تو و پس از تو ناچيزند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت292
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 همنشين بی خرد مباش، كه كار زشت خود را زيبا جلوه داده، دوست دارد تو همانند او باشی.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت293
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 (از فاصله ميان مشرق و مغرب پرسيدند حضرت فرمود:) به اندازه يك روز رفتن خورشيد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت294
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 دوستان تو سه گروهند، و دشمنان تو نيز سه دسته اند، اما دوستانت، پس دوست تو و دوست دوست تو، و دشمن دشمن تو است. و اما دشمنانت، پس دشمن تو، و دشمن دوست تو، و دوست دشمن تو است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت295
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
032.سهم روز سی و دوم.mp3
4.01M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی وشهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز سی و دوم : از حکمت ۲۸۵ تا حکمت ۲۹۵
رمان مذهبی و بسیار زیبای #دو_مدافع با موضوع شهدای مدافع حرم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هرگونه نظر ، انتقاد و پیشنهادی رو می تونین به آیدی من و یا آیدی خانم فنودی انتقال بدین
آیدی من :
@bashohadatakarbala
آیدی خانم فنودی :
@fanoodi
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانہدو مدافع❤️
#قسمت_سی_یکم
.
.
.
.
چرا،ایـݧ فکرو میکردید؟؟؟؟
خوب براے ایـݧ کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید ،چند بارم تصادفا صندلے هاموݧ کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید.
همیشہ سرتوݧ پاییـݧ بود و اصلابا دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه ازتوݧ سوال داشتـݧ ازتوݧ اما شما جواب ندادید...
بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستـݧ یکم بد اخلاقـݧ چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادݧ اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم ،اگہ ایشوݧ نبودݧ مریم و میبردݧ دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدݧسجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش و بگیره و تو هموݧ حالت گفت محسنے؟؟؟؟
بلہ دیگہ
آهاݧ خدا خیرشوݧ بده انشااللہ
مگہ چیہ؟؟؟
هیچے ،چیزے نیست ،انشا اللہ بزودے متوجہ میشید دلیل ایــݧ فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
.مث قضیہ اوݧ پلاک؟؟؟
خیلے جدے جواب داد .ݧ.
چیزے نگفتم .تعجب کرده بودم از ایـݧ لحن
دستے بہ موهاش کشید و آهے از تہ دل
خانم محمدے دلیل دورے مـݧ از شما بخاطر خودم بود .
مـݧ بہ شما علاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم.
مـݧ یک سال ایـݧ دورے و تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پا پیش بزارم .
نمیدونید کہ چقد سخت بود همش نگراݧ ایـݧ بودم کہ نکنہ ازدواج کنید
هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتوݧ حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکارداره
وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشوݧ میگذرید خیالم راحت میشد .
وقتے ایـݧ حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پاییـݧ
درمور صداقت هم مـݧ بہ شما اطمیناݧ میدم کہ همیشہ باهاتوݧ صادق خواهم بود
بازم چیز دیگہ اے هست ؟؟؟؟
ݧ فقط..
فقط چے؟؟؟
آقاے سجادے مـݧ هرچے کہ دارم و الاݧ اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست
شما با توجہ بہ اوݧ نامہ کماکاݧ از گذشتہ ے مـݧ خبر دارید مـݧ خیلے سختے کشیدم
خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتوݧ حرفے نزنید
شما از چے میترسید؟؟؟
آهے کشیدم و گفتم :از آینده
سرشو انداخت پاییـݧ وگفت :چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید
هرکارے بگید میکنم
نمیدونم....
وباز هم سکوت بیـنموݧ
براے گوشیم پیام اومد
"سلام آبجے خنگم ،بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الاݧ بنده خدا رو تو خرج ننداز😜 یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکـݧ .فعلا"
خندم گرفت
سجادے هم از خنده ے مـݧ لبخندے زد و گفت
خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و ایـݧ سکوت شکستہ بشه
بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید
حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشیـݧ
باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو ایـݧ پارک و فراموش کرده بودم ...
..
.
پشت چراغ قرمز وایساده بودیم
پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد
سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ
سلاااام عمو علے
سلام مصطفے جاݧ
عمو علے زنتہ؟؟؟ازدواج کردے؟؟؟
سجادے نگاهے بہ مـݧ کرد و با خنده گفت : ایشالا تو دعا کــݧ
عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے؟؟
سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا
عمو خوش سلیقہ اے هاااا
خندم گرفتہ بود
خوب دیگہ مصطفے جاݧ الاݧ چراق سبز میشہ برو
إ عمو فالونمیگیرے؟؟؟خالہ شما چے؟؟؟
خانم محمدے فال بر میدارید ؟؟؟
بدم نمیاد .
چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت ....
.
.
.
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سی_دوم
.
چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت...
۵ثانیہ مونده بود کہ چراغ سبز بشہ ...
سجادے دستشو دراز کرد واز داشتبرد ماشیـݧ کیف پولشو برداشت و یک اسکناس ۵تومنے داد بہ مصطفے.
چراغ سبز شده بود اما سجادے هنوز حرکت نکرده بود
ماشیـݧ ها پشت سر هم بوق میزدند
از طرفے داشتبرد همونطور باز مونده بود و سجادے میخواست ببندتش و کیف پولو فال هم دستش بود
کیف پول و فال رو از دستش گرفتم و ازش خواستم حرکت کنہ
کیف پولو داخل داشتبرد گذاشتم داخل داشتبرد پر از فال هاے باز شده بود .
روے هر پاکت هم چیزي نوشتہ شده بود
داشتبرد و بستم .
فال ها دستم بود و قاطے شده بود
سجادے کنار خیابوݧ وایستاد و برگشت سمت مـݧ
دوباره نگاهموݧ بہ هم گره خورد
سجادے نگاهش و دزدید و سمت دستام چرخوند و با خنده گفت :
إ فال ها قاطے شد
با سر تایید کردم و با ناراحتے گفتم: تقصیر مـݧ بود ببخشید .
ایرادے نداره دوباره نیت میکنم از بیـݧ ایـݧ دو فال یکیشو بر میدارم
چشماشو بست و نیت کرد
دوتافال و بیـݧ دستام نگہ داشتم بہ سمتش گرفتم
یکے از فال هارو برداشت و باز کرد
و خوند.
ولبخندے روے لباش نشست
از فضولے داشتم میمردم .
با گوشہ ے چشم بہ برگہ اے کہ دستش بود نگاه میکردم اما نمیتونستم بخونم خیلے ریز نوشتہ شده بود
کلافہ شده بودم پاهامو تکوݧ میدادم
متوجہ حالتم شد و فال و بلند خوند
"دل نهادم بہ صبورے
کہ جز ایـݧ چاره ندارم ..."
بعدم آهے کشید و حرکت کرد.
خانم محمدے شما فالتوݧ رو باز نمیکنید ؟؟؟
با بدجنسے گفتم .ݧ میرم خونہ باز میکنم
اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت .باشہ هر طور صلاح میدونید.
خندم گرفتہ بود .
دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم
گوشے سجادے زنگ خورد
چوݧ پشت فرموݧ بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو
-سلاااااام علے آقاے گل
-سلام آقاے محسنے فداکار
-إ چیشده علے جوݧ حالا دیگہ غریبہ شدیم کہ میگے محسنے
-نہ وحید جاݧ
حالا قضیہ ے فداکار چیہ ?????
-سجادے خندید و گفت :هیچے...
-باشہ باشہ حالا مـݧ و مسخره میکنے؟؟؟؟وایسا فردا تو دانشگاه جلوے خانو...
سجادے هول کرد و سریع گوشے و از روبلند گو برداشت و گفت
وحید جاݧ پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ...
بعد با حالت شرمندگے گفت تورو خدا ببخشید خانم محمدے وحید یکم شوخہ...
حرفشو قطع کردم و باخنده گفتم ایرادے نداره خدا ببخشہ...
نگاهے بہ ساعتم انداختم ساعت۴بود چقدر زود گذشت اصلا متوجہ گذر زماݧ نبودیم.
آقاے سجادے فکر میکنم دیر شده باید برم خونہ
سجادے نگاهے بہ ساعت ماشیـݧ انداخت گفت :
اے واے ساعت ۴اصلا حواسم بہ ناهار نبود .اجازه بدید بریم یہ جا ناهار بخوریم بعد میرسونمتوݧ.
ݧ ݧ باور کنید اصلا گشنم نیست .
آخہ اینطورے کہ نمیشہ.
مـݧ اینطورے شرمنده میشم .
تا یک ساعت دیگہ میرسونمتوݧ خونہ .
سرعت ماشیـݧ رو زیادکرد و جلوے رستوراݧ وایساد
خیلے سریع غذا رو خوردیم
و منو رسوند خونہ
داشتم از ماشیـݧ پیاده میشدم کہ صدام کرد.
اسمااااااء خانوم؟؟؟؟
(تو دلم گفتم وااااے بازم اسمم و...)
بلہ ?????
حرفے باقے مونده کہ بخواید بزنید؟؟؟
إم....ݧ فکر نکنم...
شما چے؟؟؟؟
ݧ ݧ اصلا... مـݧ کہ گفتم مسئلہ فقط شمایید
اگہ اجازه بدید مـݧ بہ مادرم بگم امشب زنگ بزنـݧ با خوانواده ...
حرفشو قطع کردم .
آقاے سجادے یکم بہ مـݧ زماݧ بدید ...
ممنوݧ بابت امروز بہ خوانواده سلام برسونید .
خدافظ
اینو گفتم و از ماشیـݧ پیاده شدم وبا سرعت رفتم داخل خونہ بہ دیوار تکیہ دادم و یہ نفس راحت کشیدم
برخوردم بد بود.
بچگانہ رفتار کردم حتما سجادے هم ناراحت شد ...
اما مـݧ ..مـݧ میترسیدم...
باید بهم حق بده.باید درکم کنہ
مـݧ بہ زماݧ احتیاج دارم....
باید بهم فرصت بده...
پکرو بے حوصلہ پلہ هارو رفتم بالا
وارد خونہ شدم و یراست رفتم تو اتاقم
لباسامو درآوردم و پرت کردم یہ گوشہ
نشستم رو تخت .سردرد عجیبے داشتم
موهامو دورو ورم پخش کردم و دوتادستمو گذاشتم روے شقیقہ هام
خدایا...خودت کمکم کـݧ.تصمیم گیرے سختہ .از آینده میترسم .علے پسره خوبیہ اما....
دوباره از پرویے خودم خندم گرفت (علی)
در اتاق بہ صدا در اومد یہ نفر اومد تو
اول فکر کردم مامانہ
تو هموݧ حالت گفتم :سلام ماماݧ
-سلام دختر بے معرفتم
صداے ماماݧ نبود
سرمو آوردم بالا زهرا بود اما اینجا چیکار میکرد
إسلااااااام زهرا تویے؟؟؟اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟
دستشو گذاشت رو کمرشو با لحـݧ لوس و بچگانہ اے گفت :میخواےبرم؟؟؟؟
دستشو گرفتم و گفتم :ݧ دیوونہ ایـݧ چہ حرفیہ بیا اینجا بشیـݧ
چہ خبر؟؟؟
راستش ظهر بعد از اذاݧ روبروي مسجد داداشت آقا اردلاݧ و دیدم..
خب؟؟؟؟خب؟؟؟؟
گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم....
.
.
.
.
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سی_سوم
گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم...
اردلاݧ گفت؟؟؟
آره دیگہ مگہ مریض نیستے؟؟
دستمو گذاشتم جلوے دهنم و چند تا سرفہ اے نمایشی کردم .
دستم و گذاشتم رو سرمو گفتم چراااااا یکم ناخوش احوالم ...
آره معلومہ اسماء رنگتم پریده هااا چیکار میکنے با خودت
هیچے بابا یکم کاراے دانشگاه و اینجور چیزا زیاد شده بخاطر هموݧ
آهاݧ .خوب دیگہ چہ خبر ؟؟؟؟درس و دانشگاه خوب پیش میره؟؟؟
آره عزیزم.درس و دانشگاه تو چے؟؟
اره خدا روشکر
خوب زهرا بشیـݧ اینجا برم دوتا چایے بیارم
نمیخواد اسماء زحمت نکش اومدم خودتو ببینم
ݧ بابا چہ زحمتے دو دیقہ اے اومدم..
گوشیمو از رو تخت برداشتم و رفتم آشپز خونہ
ماماݧ داشت میرفت بیروݧ
سلام ماماݧ
سلام دختر تو میاے نباید بیاے سلامے چیزے بدے؟؟؟
ببخشید ماماݧ سرم درد میکرد
چرا چیزے شده ؟؟؟
ݧ حالا تو میخواے برے بیروݧ برو.
آره دارم با خانماے همسایہ میرم خرید واسہ زهرا میوه اینا ببر
چشم .ماماݧ
سریع شماره ے اردلاݧ و گرفتم
-الو اردلاݧ ؟ کجایے تو???واسہ چے الکے بہ زهرا گفتے مـݧ مریضم؟؟؟
-سلام علیکم چہ خبرتہ خواهر جاݧ.نفس بگیر
-آخہ ایـݧ مسخره بازیا چیہ در میارے اردلاݧ
-إ چہ مسخره بازے گفتم شاید دلت براے دوستت تنگ شده
-نخیر شما نگراݧ چیز دیگہ اے هستے .ببیـݧ اردلاݧ مـݧ کارے نمیتونم بکنم گفتہ باشم ،ماماݧ باید با مادرش حرف بزنہ بعد
-إ اسماء حالا تو آمارشو بگیر خواستگار اینا نداشتہ باشہ
-خیلہ خب فقط تو بیا خونہ بہ حسابت میرسم . خدافظ
چاے و ریختم و میوه وپیش دستے رو آماده کردم و زهرا رو صدا کردم.
زهراااااا؟؟؟بیا حال.کسے نیست خونہ
بہ بہ اسماء خانم چہ چایے خوش رنگے دیگہ وقتشہ هاااا
خندیدم و گفتم آره دیگہ ...برو بشیـݧ رو مبل الاݧ میارم
چادرتم در بیار کسے نیست
باشہ
.
.
.
خوب .چہ خبر زهرا؟؟؟
سلامتے
چقدر،از درست مونده
یہ ترم دیگہ لیسانسمو میگیرم
إ بسلامتے ایشالا
نمیخواے ازدواج کنے؟؟؟دیر میشہ هاااا .میمونے خونتوݧ دیگہ از دست مام کارے بر نمیاد
چرا دیگہ بخاطر تو از امروز بهش فکر میکنم
إ زهراااا مسخره بازے در نیار جدے نمیخواے ازدواج کنے؟؟
چرا خوب ،ولے هنوز موردے کہ میخوام نیومده
مگہ تو چے میخواے؟؟؟
خوب اسماء جاݧ،براے مـݧ اعتقادات طرف مقابلم خیلے مهمہ،تو خوانواده ما ،فقط ماییم کہ مذهبے و مقیدیم خواستگاراے منم اکثرا زیاد پایپند ایـݧ اصول نیستند ،سر همیـݧ قضیہ هم ما با خالمینا قطع رابطہ کردیم
إ چرا؟؟؟
خالم خیلے دوست داشت مـݧ عروسش بشم ولے خوب مـݧ پسر خالم اصلا بهم نمیخوریم .
آهاݧ خب یادمہ چندتا خواستگار مذهبے هم داشتے از همیـݧ مسجد خودموݧ...
اره ولے خوب اوناهم همچیـݧ خوب نبودݧ
واااا زهرا سخت گیریا بعد ماماݧ بہ مـݧ میگہ.
حتما منتظرے از ایـݧ برادرانے کہ شبیہ شهیداݧ زنده اند بیاݧ خواستگاریت
با دست زد پشتمو گفت .اسماء قسمت هر چے باشہ هموݧ میشہ،اگہ یہ نفر واقا قسمت آدم باشہ همہ چے خود بخود پیش میره باور کـݧ مـݧ سختگیر نیستم.
(نمیدونم چرا یاد سجادے افتادم)
و گفتم آهاݧبلہ استفاده بردیم از صحبت هاتوݧ زهرا خانوم
خوب دیگہ مـݧ پاشم برم کلے کار دارم
إ کجا بودے حالا بموݧ واسہ شام.
ن دیگہ قربانت ،باید برم کار دارم
باشہ پس سلام برسوݧ بہ مامانتینا
چشم.حتما
تو هم بیا پیش ما خدافظ
چشم حتما خدافظ
.
.
.اوووووف خدا بگم چیکارت نکنہ اردلاݧ
رفتم اتاقم ولو شدم رو تخت و از خستگے خوابم برد
با تکوݧ هاے اردلاݧ بیدار شدم
بیدار شو تنبل خانم ساعت ۱۰پاشو شام حاضره
پتورو کشیدم رو سرمو گفتم .شام نمیخورم
پتو رو از روم کشیدو گفت خب نخور پاشو ببینم چیشد آمارشو گرفتے؟؟
خندیدم و گفتم اهاݧ پس واسہ امار اومدے
خواستم یکم اذیتش کنم
خیلے جدے بلند شدم و دستم و گذاشتم رو شونہ ے اردلاݧ و گفتم:
خیلے دوسش داری؟؟؟
با یہ حالت مظلومانہ اے گفت :اووهووم
سرمو انداختم پاییـݧ و با ناراحتے گفتم
متاسفم اردلاݧ .یکے دیگرو دوست داره.باید فراموشش کنے...
دستمو از رو شونش برداشت و آهے کشیدو گفت بیا شام حاضره واز اتاق رفت بیروݧ
سر سفره ے شام اردلاݧ همش باغذاش بازے میکرد ماماݧ نگراݧ پرسید .اردلاݧ چیزے شده؟؟ غذارو دوست ندارے؟؟ݧ ماماݧ جاݧ اشتها ندارم إ تو کہ گشنت بود تا الاݧ دلم براش سوخت بادست بهش اشاره دادم و بهش گفتم شوخے کردم چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ دادو گفت بہ حسابت میرسم.
وشروع کرد بہ تند تند غذا خوردݧ .اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم ماماݧ وقتے فهمید میخواست از خوشحالے بال دربیاره و قرار شد فردا با مادر زهرا صحبت کنہ
انقد خوشحال بود کہ یادش رفت بپرسہ کہ امروز چیشد ؟؟با سجادے کجا رفتم؟؟چی گفتیم؟؟
هییییییی .چقد سختہ تصمیم گیرے .کاش یکے کمکم میکرد یکے امیدوارم میکرد بہ آینده.بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ با خودم بالاخره جواب سجادے رو دادم
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سی_چهارم
.
.
.بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ باخودم بالاخره جواب سجادے رو دادم
بامریم داشتیم وارد دانشگاه میشدیم کہ سجادے و محسنے و دیدیم
تا مارو دیدݧ وایسادݧ و همونطورے کہ بہ زمیـݧ نگاه میکردند سلام دادݧ
مریم کہ ایـݧ رفتار براش غیر عادے بود با تعجب داشت بهشوݧ نگاه میکرد
خندم گرفت و در،گوشش گفتم :اونطورے نگا نکـݧ الاݧ فک میکنن خلے ها
جواب سلامشونو دادیم
داشتند وارد دانشگاه میشدند کہ صداش کردم
آقاے سجادے؟؟؟؟
با تعجب برگشت سمتم و گفت بله؟؟بامنید؟؟؟
بلہ باشمام اگہ میشہ چند لحظہ صبر کنید .یہ عرض کوچیک داشتم خدمتتوݧ
بلہ بلہ حتما
بعد هم بہ محسنے اشاره کرد کہ تو برو تو
مریم هم همراه محسنے رفت داخل
.
خوب بفرمایید در خدمتم خانم محمدے
راستش آقاے سجادے مـݧ فکرامو کردم
خیلے سخت بود تصمیم گیرے اما خوب نمیتونستم شما رو منتظر نگہ دارم
سجادے کہ از استرس همینطور با سوویچ ماشیـݧ بازے میکرد پرید وسط حرفمو گفت:
خانم محمدے اگہ بعد از یک هفتہ فکر کردݧ جوابتوݧ منفیہ خواهش میکنم بیشتر فکر کنید .مـݧ تا هر زمانے کہ بگید صبر میکنم
خندیدم و گفتم :مطمعنید صبر میکنید؟؟شما همیـݧ الاݧ هم صبر نکردید مـݧ حرفمو کامل بزنم
معذرت میخوام خانم محمدے
در هر صورت مـݧ مخالفتے ندارم
سرشو آورد بالا و با هیجاݧ گفت جدے میگید خانم محمدے؟؟؟
بلہ کاملا
پس اجازه هست ما دوباره خدمت برسیم با خوانواده؟؟؟
اینو دیگہ باید از خوانوادم بپرسید با اجازتوݧ
.
.
وارد کلاس شدم و رفتم پیش مریم نشستم اما سجادے نیومد
مریم زد بہ شونم و گفت:إ اسماء سجادے کو پس
نمیدونم والا پشت سرم بود
چے بهش گفتے مگہ؟؟؟
هیچے جواب خواستگاریشو دادم.
حتما جواب منفے دادے بہ جووݧ مردم رفتہ یہ بلایے سر خودش بیاره
بازوشو فشار دادم و با خنده گفتم نخیر اتفاقا برعکس
إ خرشدے بالاخره ؟؟پس فکر کنم ذوق مرگ شده .اسماء شیرینے یادت نره ها
باشہ بابا کشتے تو منو بعدشم هنوز خبرے نیست کہ
..
.
وارد خونہ شدم کہ ماماݧ صدام کرد
اسماااااء؟؟
سلام جانم؟؟
بیا کارت دارم
باشہ ماماݧ بزار لباسامو...
نذاشت حرفم تموم بشہ
ݧ همیـݧ الاݧ بیا..
بلہ ماماݧ
مادر سجادے زنگ زده بود .تو ازجوابے کہ بہ سجادے دادے مطمعنے؟؟؟
مگہ براے شما مهمہ ماماݧ؟؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت ایـݧ حرفت یعنے چے؟؟
خب راست میگم دیگہ ماماݧ همش فکرت پیش اردلانہ تو ایـݧ یہ هفتہ ۴بار رفتے با مادر زهرا حرف زدے تا بالاخره راضیشوݧ کنے اما یہ بار از مـݧ پرسیدے میخواے چیکار کنے نظرت چیہ؟؟
اسماء مـݧ منتظر بودم خودت بیاے باهام حرف بزنے و ازم کمک بخواے ترسیدم اگہ چیزے بگم مثل دفعہ ے قبل..
حرفشو قطع کردم و گفتم ماماݧ خواهش میکنم از گذشتہ چیزے نگو
باشہ دخترم .مگہ میشہ تو برام مهم نباشے ؟؟مگہ میشہ حالا کہ قراره مهم تریـݧ تصمیم زندگیتو بگیرے بہ فکرت نباشم بعدشم تو عاقل تر از ایـݧ حرفایے مطمعـݧ بودم تصمیم درستے میگیرے
باشہ ماماݧ مـݧ خستم میرم بخوابم
وایسااا.مـݧ بهشوݧ گفتم با پدرت حرف میزنم بعد بهشوݧ خبر میدم الاݧ هم بابا و اردلاݧ رفتـݧ واسہ تحقیق
تو دلم گفتم چہ عجب و رفتم تو اتاقم
اردلاݧ و بابا تحقیق هاشونو کرده بودند و راضے بودن و قرار شده بود سجادے خوانوادش آخر هفتہ بیاݧ براے گذاشتـݧ قرار مدار عقد.
.
یک شب قبل از بلہ بروݧ اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت :
اسماء پاشو بریم بیروݧ
با بی حوصلگےگفتم کار دارم نمیتونم بیام
روسریمو بازور سرم کرد و چادرمم گرفت دستش و با زور هلم داد بیروݧ
صداشو کلفت کردو گفت وقتے داداش بزرگترت یہ چیزے میگہ باید بگے چشم
با دادو بیداد هام نتونستم جلوشو بگیرم
خوب حداقل وایسا آماده شم
باشہ تو ماشیـݧ منتظرم زودباش
.
.سرمو تکیہ داده بودم بہ پنجره و با چشم ماشیـݧ هایے رو کہ با سرعت ازموݧ رد میشدݧ و دنبال میکردم
با صداے اردلاݧ بہ خودم اومدم.
اسماء تو چتہ ؟؟؟مثلا فردا بلہ برونتہ باید خوشحال باشے .چرا انقد پکرے؟؟نکنہ از تصمیمت پشیمونے؟؟هنوز دیر نشده ها??
آهے کشیدم و گفتم .ݧ چیزے نیست
نمیخواے حرف بزنے؟؟؟
ݧ.کجا دارے میرے اردلاݧ؟؟ برگرد خونہ حوصلہ ندارم.
داشتم میرفتم کهف و الشهدا باشہ حالا کہ دوست ندارے برمیگردم الاݧ
صاف نشستم و گفتم .ݧ ݧ برو
کهف و دوست داشتم آرامش خاصے داشت.
نیم ساعت داخل کهف بودم
خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے ماماݧ.
اردلاݧ اومد کنارم نشست:
اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا
آهے کشیدم و گفتم .ݧ نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما...
اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ..
بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقا احتیاج داشتم..
.
.
یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود...
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سی_پنجم
یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود...
خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلو دعوت کرده بود
همہ مشغول حرف زدݧوباهم بودݧ
ماماݧ هم اینورو و اونور میدویید کہ چیزے کم و کسر نباشہ
از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم
روتخت ولو شدم و چشمامو بستم
تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم
یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست
سجادے ݧ حالا دیگہ باید بگم علے
درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم
غرق در افکارم بودم کہ بابا وارد اتاق شد
بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟؟
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم ـݧ الاݧ آماده میشم
باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
چشم
اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ .الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت :
چقد زود بزرگ شدے بابا
بغضم گرفت و بغلش کردم وزدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے؟؟؟
پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـݧ ..
.
کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامانبزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
.
صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم
استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامانبزرگ بغلم کردو برام" لا حول ولاقوه الاباللہ"میخوند
ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
.
وارد حال شدم و سلام دادم.
علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم وبغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند
مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــݧ.
بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
.
ساعت ۸ونیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر
چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در
اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم :ایشالا قسمت شما
خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
.
علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🌹 #یادشهداء
🔴چند تا سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آوردهاند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشون میریزه.
🔺️یک بسیجی لاغر و کم سن و سال میاد طرفشون. خسته نباشید میگه و مشغول کار میشه. ظهر که کار تموم میشه، سربازها پی فرمانده میگردن تا رسید رو امضا کنه.
🔻همون بنده خدا، عرق دستش رو با شلوار پاک میکنه، رسید رو میگیره و امضا میکنه❗
🌹 #شهید_مهدی_زینالدین
#عند_ربهم_یرزقون
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
بیچاره دلم هنوز در تحریم است
در حال و هوای چفیه و بیسیم است
بر سنگ، نوشته بینشان است، شهید
اما همه جا نــشان ابــراهیم است...
#سِلامٌ_عَلی_اِبراهیم❤️
🇮🇷
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2