eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
653 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خب مهمان داریم چ مهمانی😍 گودزیلای عوضی با خانواده محترمه قلبم:دلت میاد بهش بگی گودزیلای عوضی من:اه اصلا حوصله ندارم بخوای باز شروع کنی ها...ساکت باش کار دارم... قلبم:😷 ^یه مانتو بلند سفید یاسی وشلوار سفید و شال حریر یاسی میپوشم و یه ارایش ملایم به به چ کردم😂 حالا ببینم من خوشگل ترم یا اون دوست دختر زشت بدترکیب ات؟ ~صدای آیفون اومد سرهنگ درو وا کرد من از پنجره دیدم ک ارزو و پسرش نازش و مادرو پدرش و اقا پوریا و ایدا و طاها دارن میان داخل و....به به اینم عشق خوشتیپ من...دِ اخه نامرد نمیگی اینقد تیپ میزنی من نمیتونم دووم بیارم... خب خب صفا اوردی گودزیلا جان ^اومدن داخل سلام و علیک کردیم و نشستیم ب سرهنگ و مامان توی پذیرایی کمک کردم آخرش هم نشستم پیش آرزو و یوسف رو بغل کردم و باهاش بازی کردم اخ ک چقدر من این پسرو دوس دارم...منو یاده علی میندازه.. چقدر ناز میخنده... نگاهی به امیر میندازم بازم این برج زهرمار سرش تو این ماسماسکه ینی گوشی شو ازش محکم بگیرم و ببینم داره چ غلطی میکنه و بعد از پنجره پرتش کنم بیرون «گوشی شو ها» پدر امیر خیلی مهربونه همش سراغ مو میپرسه و احوالات میگیره اما مادرش اخماشو کرده تو هم و بعضی موقعا ب شوهرش چشم غره میره موقع شام که میشه ایدا ازم میپرسه: تو اتریش چ کارا میکردی؟ «سرهنگ تاکید کرده بود هیچکس نباید بفهمه برای انجام ماموریت پلیسی رفتم» من:برای ادامه تحصیل و درمان بیماری آیدا:درمان شدی حالا الحمدالله؟ من:بله خداروشکر... آیدا:رفتی اونجا چی خوندی؟ من:رفتم ادامه درس حقوق ام رو خوندم و مدرک دکتری حقوق بین الملل ام رو از یکی از بهترین دانشگاه های اتریش گرفتم آیدا:اوه! مبارکا باشه! من:مرسی! آیدا:خب حالا با این مدرک میخوای چکار کنی خانم دکتر؟ من:توی دانشگاه تهران بهم پیشنهاد کار و تدریس داده شده... شاید برم اونجا تدریس یا انتقالی بگیرم ی شهر دیگه آیدا:زبون مردم اونجا رو چطور یاد گرفتی و حرف زدی کلاس رفته بودی؟ من:داخل دانشگاه ک بیشتر انگلیسی حرف میزدن و من از قبل انگلیسی بلد بودم ولی کلاس رفتم و زبون اصلی شون هم یاد گرفتم آیدا:تنهایی سخت بود؟ ^خیلی حرف داشتم بگم...دوس داشتم بگم سخت فقط واسه یه لحظش بود...اما سکوت کردم و گفتم: اره خیلی سخت بود من اونجا بودم ولی دلم اینجا بود... نگاهی به امیر کردم که دیدم اونم داشته نگام میکرده... پوزخندی زدو روشو برگردوند اینم فقط کارش شده پوزخند زدن حقا ک لقب گودزیلای عوضی رو لایق هستی ~میز رو چیدیم و همه اومدن سر میز شام که پدر آرزو گفت: دخترم امشب حسابی توی زحمت افتادی من:خواهش می کنم کاری نکردم وظیفه بود بفرمایید مشغول شید ^و باز مادر امیر به شوهرش چشم غره رفت @ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آقا پوریا خطاب ب سرهنگ:آقا رضا امیر ک زیر دست شما کار میکنه و از شما حساب میبره خواهشا ی کار کنید مخشو بزنید سریعتر مزدوج شه ما ی عروسی بیفتیم سرهنگ: خدا میدونه آقا پوریا تو این چند سال چقدر بهش دختر خوب معرفی کردم ولی خودش زیر بار نمیره و همش طفره میره و میخواد بحث رو عوض کنه و شونه خالی میکنه... امیر: عه سرهنگ....حالا که اصلا اینطور شد من میخوام ازدواج کنم بزودی........ ^همه خندیدند و خوشحال شدند ولی من بغص کردم...جوشش اشک رو تو چشام حس کردم... دلم میخواس های های گریه کنم...اما من دختر روزای سختم...هنو خدارو دارم... خدایا خودت میدونی حق من نیست ک با چشمای خودم ازدواج امیر رو ببینم منی که.....منی که هیچوقت اونی نبودم که نشون دادم...خدایا میگن تو پرونده ای که بنده هات مینویسن رو نمیخونی...پس حتما خودت میدونی که تو دله من چیه...تو پناه دلای ناآرومی...پس دله ناآروممو آروم کن ~ از صحبتایی که درمورده ازدواج امیر از زبون مادره امیر میشنوم سرخ میشم...خیلی عصبی میشم...تو صحبتاش طعنه میزد بهم...هیچکی بهتر از من متوجه ی طعنه هاش نمیشد... فضای اتاق طوریه که انگار یکی دستشو گذاشته رو گلوم و میخاد خفم کنه.. خیلی دوست دارم جمع رو ترک کنم و برم داخل حیاط و کمی خودمو تخلیه کنم و دوست دارم برم امیر رو خفه کنم با این دل شکستن هاش امیر خیلی نامردی خیلی نامردی که اینقد راحت فراموشم کردی...نمیدونستم انقد برات بی ارزشم😔 اخه لعنتی مگه منو دوست نداشتی؟ حالا میخوای با یکی دیگه ازدواج کنی .... یجا خوندم : دنیا ینی نرسیدن دنیا جای نرسیدنه اگه برسی تعجبه ^خیلی جلوی خودمو میگیرم ک گریه نکنم... تصمیمم قطعی شد میرم دانشگاه تهران و انتقالی میگیرم میرم ی شهر دیگه برای تدریس میرم تا امیر رو نبینم میرم از زندگی ش البته اصلا من ک توی زندگیش نیستم و بود و نبودم براش مهم نیس... میرم تا خودم بتونم این عشقه یه طرفه رو فراموش کنم... میدونم که نمیتونم...اما تحمل دیدن کسه دیگه ای کنارشو هم ندارم... خدایا کاش دیگه قلبم نمیزد...دنیا و آدمات خیلی بیرحم شدن...شایدم حقمه...ولی تو از همه کس بیشتر آگاهی...خودت برام بهترینو رقم بزن... *دو روز بعد* مانتو بلند مشکی ساتن ام ک با مروارید سفید تزیین شده رو با شلوار تنگ مشکی میپوشم روسری کوتاه مشکی ساتن ام رو مدل دار قشنگ میبندم جلوی موهامو بافت ریز میزنم و باز ی ارایش ملایم رو مهمون صورتم میکنم سرهنگ نمیزاره بیشتر این آرایش کنم دوست نداره شوخی میکنه و میگه میترسم بدزدنت... امشب شب اخری هست ک من امیرم رو میبینم...دلم براش تنگ میشه...اما کاری نمیتونم بکنم...من آدمی نیستم که خودمو بزور به یکی بچسبونم... دیگه پا توی اداره هم نمیزارم...برا خودم بلیط گرفتم دقیقا فردای مهمونی میرم... دیگه تحمل این شهرو خاطره هاشو ندارم... میرم ی شهر دیگه برای تدریس ام... توی آینه ب خودم نگاه میکنم؛ توی چشای آبیم پر از غمه فکر میکردم برگردم همه چی درست میشه... اما نشد...چقد من خوش خیال بودم که فک میکردم امیر هم منو فراموش نمیکنه... خب اشکال نداره اینم تقدیره منه...حداقل امیر با کسی ازدواج میکنه که دوسش داره و حتما خوشبخت میشه...منم خوشحالم اگه امیر خوشحال باشه...منکه هیچوقت خودم برا خودم مهم نبودم...اینبارم روش... من ک هفت سال بدون امیرم زندگی کردم بقیه عمرم هم روش! ^با صدای سرهنگ ک گفت:دخترم حاضری بریم دیر شدا همه مهمونات اومدن، به خودم اومدم و از اتاقم اومدم بیرون ومن و سرهنگ از مامان خداحافظی کردیم و سوار ماشین سرهنگ شدیم و به سوی سالن جشن راه افتادیم... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
وارد سالن جشن میشیم ما زودتر اومدیم چون صاحب مجلسیم دیگه بعد نیم ساعت کرور کرور پلیسایی ک سرهنگ دعوت کرده بود می اومدن همه من و سرهنگ رو میشناختن و بابت موفقیتمون تبریک میگفتن بعدش هم میرفتن سر میز میشستن و پذیرایی میشدن سرهنگ واقعا سنگ تموم گذاشته بود تو کل مهمونی نگاهای افراد رو رو خودم حس میکردم اما من همش حواسم ب در بود ک امیرم بیاد و من برای دفعات آخر نگاهش کنم و صدا شو بشنوم....میخام خوب نگاش کنم تا وقتی نیس کمتر دلم براش تنگ بشه... کاش هنوز براش مهم بودم...دوس دارم بفهمم واقعا هنو دوسم داره یا نه... البته الانم از رفتاراش مشخصه که حسی بهم نداره...اما ته دلم هنوز امید دارم... دلم برای امیر هفت سال پیش خودم تنگ شده دلم برا وقتایی که یواشکی حرف میزدیم برا وقتایی که میرفتیم بیرون و خوش میگذروندیم کاش فقط یه روز دیگه امیر مثه قدیم شه این تنها ارزوییه که دارم با شنیدن سروصدای ادما سرمو به سمت در ورودی برمیگردونم که چشم تو چشم امیر میشم اول خیره نگاهم میکنه اما سریع به خودش میاد و با دوستاش به سمت من و سرهنگ میان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5787535157971914408.mp3
3.41M
کرببلات واسه من داره حکم آرامش...♥ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینقدر میگی یاحسین، بنظرت ارباب شبِ اولِ قبر بهت سَر می‌زنه؟ لُطفی که تو به من کردی، مادرم نکرد اِی مهربان‌تر از پدر و مادرم، حسین✨ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
••🌼🍃 هیچ‌وَقت‌فک نڪُن ڪه‌امام‌زَمان(عج)ڪِنارت‌نیست هَمه‌حرفاوشِڪایت‌هارو به‌امام‌زَمان‌بِگو.. واین‌روبِدون‌ڪه‌تاحَرڪت‌نڪُنی بَرڪتےنِمیادسَمتت..(: ⚘️ حرف قشنگ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🕊سبک بالان🕊 💟فرازی از وصیت نامه شهید ✍🏻مادرم نمی خواستم این مطالب را بر روی کاغذ بیاورم ولی چه کنم که این افکارم است که بر قلم حکومت می کند. و منظور اینکه یک وقت در صف کوفیان قرار نگیرید . مادرم می دانم از جور زمانه چه می کشی ولی این را بدان خداوند مهربان هر که رابیشتر دوست داشته باشد بیشتر او را آزمایش می کند و با سختیها او را می آزماید ☝🏻 😍پس اگر آخرت را میخواهی اگر ملاقات با حضرت رسول (ص ) را میخواهی اگر دیدار حضرت فاطمه (س) و حضرت زینب (س) را میخواهی اگر حضرت رقیه را میخواهی که جانم به قربانش که بعد از واقعه چه بلایی بر سرش آمد و چه مصائبی را همراه با عمه اش کشید باید شکیبا باشی و کنی و غم روزگار را تنها به خداوندبگویی واز او یاری بجویی که خداوند با صابران است.... رضا سینایی🌹 بگیریم از شهدا شادی روح https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🖤السلام علیک یا اباعبدالله🖤 🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 💌درس از شهدا چند شبانه روز بود که آتش سنگین دشمن نگذاشته بود یک خواب راحت چند دقیقه ای کنیم. با حاج منصور داخل نشسته بودیم. به حاجی گفتم :حاجی الان چه آرزویی داری؟ حاجی همین سوال را از من پرسید. من هم آنچه در دلم بود به زبان آوردم و گفتم : "آرزو دارم 24 ساعت استراحت کنم، فقط بخوابم !" باز سوالم را از حاجی پرسیدم. حاجی با خنده گفت : "آرزوی من این است که این جنگ به نفع اسلام تمام شود، همه با هم خارج از جبهه ها تربیت و پرورش جوان ها را شروع کنیم." دهانم از جوابش باز ماند. این آرزویش هم تحقق پیدا کرد. بعد از جنگ تمام وقتش را صرف تربیت جوانانی کرد که یا از محیط جبهه و جنگ وارد شهر شده بودند، یا اینکه از جنگ چیزی نمی دانستند.❤️ بعد از جنگ سفارشش به ما این بود که این جوان هایی را که از جبهه به شهر بازگشته اند پرورش بدهیم و تربیت کنیم تا اخلاق و روحیات زمان جنگ همچنان در آنها باقی بماند.☝🏻 همیشه هم تاکیدش ادامه دادن راه شهیدان و الگو قرار دادن شهدا در زندگی بود. همیشه تاکید می کرد مراقب جوان ها باشید!!😍 🌹 مزار مطهر: گلزار شهدای شیراز 🤲🏻 بشیم مثل https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درسته بی عرضه هستین ولی ... تلنگرررررررر و تذکر... حداقل این یه کار رو که میتونین بکنین برای سر و سامان دادن به وضعیت پوشش در جامعه! ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بین آنچه که ما می‌بینیم و می‌فهمیم تا آنچه که ولی فقیه درک میکند، فاصله زیادی وجود دارد. حاج قاسم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
عدالت برای آرامش دل ها https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
برای یک مشت دلار ... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
عکس روی جلد مجله هفتگی اکومونیست نکات جالب توجه فراوانی دارد: با توجه به رسیدن ایام سال نو مسیحی و یهودی، درخت کریسمس را با خنوکای یهودی (شمعدان) ترکیب کرده است. بالای درخت، بجای ستاره و نور، سمبل هسته‌ای را آورده؛ که خبر از درگیری هسته‌ای می‌دهد. بعد از آن، برای اشاره به داستان خواب فرعون و تعبیر آن توسط یوسف (ع)، یک گاو چاق و یک گاو لاغر را آورده. این هم اشاره به این دارد که ۷ سال فراوانی به پایان رسیده، و وارد ۷ سال سختی شده‌ایم. عکس جمجمه هم به تلفات بالا اشاره دارد. در زیر آن عکس سر فردی را آورده که تنها به شکم خود فکر میکند. این هم اشاره به قحطی مصنوعی پیش رو دارد؛ که باعث میشود عوام نتوانند به چیزی غیر از شکم خود فکر کنند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
تلاش دشمنان برای تبرئه خود از اغتشاشات وزیر اطلاعات: دشمنان در حال حاضر سعی می‌کنند با عنوان کردن مطالبی در خصوص احیای برجام و تبرئه خود از اغتشاشات ارتباط دوباره‌ای با ایران ایجاد کنند. این تلاش نشان از اقتدار نظام جمهوری اسلامی ایران و وحدت مردم برای پشتیبانی از این نظام الهی دارد. جریان‌های ضد انقلاب از مرزهای ایران اسلامی عقب نشینی کرده‌اند و این مهم نشات گرفته از اقتدار نیروهای مسلح است؛ تا خلع سلاح کامل ضد انقلاب و بیرون راندن آنها از منطقه اقدامات بازدارنده علیه دشمنان ادامه خواهد داشت. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
تصویری از تظاهرات مسالمت آمیز کوردها در پاریس که با سرکوب وحشیانه نیروی انتظامی و یگان ویژه رژیم فرانسه مواجه شد. مگر این بیچاره ها چی میخواستن؟ چرا باید پلیس بهشون شلیک مستقیم کنه؟! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
حداقل ۲ کشته و ۶ مجروح در تیراندازی پاریس تیراندازی در مرکز پاریس به کشته‌شدن ۲ نفر و زخمی‌شدن ۶ نفر منجر شد. رسانه‌ها گزارش داده‌اند مردی به‌سمت گروه زیادی از مردم شلیک کرده است. این مرد که گمان می‌رود حدود ۷۰ سال سن داشته، دستگیر شده است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─