eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
شرح حکمت ۵۹ ،بخش ۳ ارزش نصیحت کننده.mp3
2.87M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 3⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹شرح ( 3 ) 🔹 ارزش نصیحت کننده 🔻در خطبه ۱۹۴ هم می‌فرمایند: « وَ أُحَذِّرُکمْ أَهْلَ النِّفَاقِ » ؛ " من به شما هشدار می‌دهم از منافقین (مواظب منافقین باشید.) " 5⃣ عباداللّه، دسته دیگری هستند که به انسان ها هشدار می‌دهند؛ حضرت در خطبه ۲۲۲ درباره عباداللّه می‌فرمایند: « وَ مَنْ أَخَذَ يَمِيناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَيْهِ الطَّرِيقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَكَةِ » ؛ " عباداللّه هر کسی که به چپ و راست منحرف بشود، راهش را مذمّت می‌کنند و او را از هلاکت بر حذر می‌دارند. " 🔻همچنین در خطبه ۸۳ می‌فرمایند: « أَيْنَ الَّذِينَ...حُذِّرُوا أَلِيماً » ؛ " کجا هستند بندگان خوب خدا که دیگران را از عذاب دردناک قیامت بر حذر می‌داشتند؟ " 6⃣ موضوع بعدی که جزء دسته تحذیر کنندگان ماست، دنیا است؛ 🔻خود دنیا می‌تواند برای انسان با بصیرت مایهٔ هشدار باشد؛ در خطبه ۱۷۳ می‌فرماید: « وَ هِيَ وَ إِنْ غَرَّتْكُمْ مِنْهَا فَقَدْ حَذَّرَتْكُمْ شَرَّهَا » ؛ " دنیا اگر چه شما را هم فریب می‌دهد، امّا خودش هم نسبت به شرّ خودش، شما را بر حذر می‌دارد. " 7⃣ بعدی، عبرت هاست؛ 🔻مولا در حکمت ۳۶۵ می‌فرمایند: « الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ » ؛ " عبرت گرفتن از گذشته ها، انذار کننده ای خیرخواه است. " 8⃣ و آخرین تحذیر کننده، خود انسان نسبت به خویش است؛ 🔻 مولا علی (علیه السلام) در نامه ۳۱ به فرزندشان امام حسن (علیه السلام) می‌ نویسند : « وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ » "نفْس خودت را نسبت به بی رحمی روزگار و ناجوانمردی گذر شب و روز، بر حذر بدار و هشیار کن" 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ ادامه دارد...
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت ✏️ علی تقاضا کرد که به خانه برویم٬ مادر و پدرم که میخواهند به سوئد بروند برای قرارداد شرکت٬علی پیشنهاد داد برای تنها نبودن درخانه٬ به خانه شان بروم هم تنها نیستم و همچنین دل پدر و مادرش برای من تنگ شده ٬ تمام دلایلش منطقی بود خودم هم دلم برای آن خانواده گرم تنگ شده بود.😊 سوار ماشین شدیم ٬نزدیک های ظهر بود٬خیلی گشنه بودم و معده ام درد گرفته بود٬علی هم این را فهمید چون رنگ و رویم حسابی پریده بود.😊 به من نگاهی معنی دار با چاشنی یک لبخند نمکی انداخت و گوشه ای از خیابان متوقف شد٬با تعجب گفتم -ام٬علی چرا اینجا وایسادی؟😕 -خانوم؟مگه گشنت نیست؟😉 -اوا تو از کجا فهمیدی؟😚🙈 -مارو دست کم گرفتیاااا ٬من متخصص تشخیص گرسنگیم😉 -عه پس این تخصص جدیدا اومده اقای دکتر -بله خانوم دکتر٬حالا افتخارمیدید یه نهار بخوریم یا نه؟😎 -خخ بفرمایید جناب😇 پیاده شدیم و هم گام باهم قدم برداشتیم٬چقدر احساس امنیت میکردم کنار این مرد٬واقعا مرد بود.در را برای من نگه داشت تا داخل شوم ٬ یک میز انتخاب کردیم و روی آن نشستیم٬لحظه ای علی به من خیره شد و تا متوجه نگاهش شدم سرش را برگرداند و گارسون را صدا زد٬ -خب خانم شما چی میل دارید؟ -یه پرس سلطانی -دو پرس سلطانی بدید٬همراه مخلفات با دوبطری دوغ -بله٬حتما گارسون رفت و ما دوباره تنها شدیم ٬سکوت سنگینی بود اما چون رستوران سنتی بود٬موسیقی سنتی که ول لایتی داشت پخش میشد٬که یکدفعه علی حرفی زد: -میدونستی باچادر آسمونی میشی؟!😍 با آن نگاه زیبایش نگاهم میکرد٬قلبم روی هزار میتپید 💓و احساس میکردم آریتمی اش را همه میشنوند٬سرم را به زیر انداختم☺️🙈 و بدتر فشارم افتاد٬علی چند تقه به میز زد و سرم را بالا اورم ٬دیدم از خنده اشک در چشمانش حلقه زده٬خودم هم مثل او خنده ام گرفت و دستم را جلوی دهانم گرفتم و دوباره سرم را به زیر انداخته و خندیدم یعنی (خندیدیم).☺️ -فاطمه جان😍 -بله اقا سید حالا نوبت من بود به میز بزنم انگار غرق افکارش شد٬ -کجایی آقا -ام٬چیزه٬ها؟😅 اینبار من اشک از چشمانم می آمد خیلی نمکین جمله اش را گفت و سرش را خاراند😂😂 -هیچی٬فکر کنم شما میخواستی یه چیزی بگی ها؟ -اره اره٬میخواستم بگم پشیمون نیستی؟😒 🌺🍃ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت میدانم نمیخواست این را بگوید اما پاپیش نشدم٬ -علی اقا٬من اصلا پشیمون نیستم٬اینبار تنها تصمیم نگرفتم٫اینبار ائمه کمکم کردن٬مادرم... و علی از حرفم لبخندی از سر رضایت زد و راضی نفسی عمیق کشید٬این حس آرامش به من هم منتقل شد.غذا آماده شد و هردویمان با ولع خوردیم و خندیدیم٬خداروشکر به خاطر انتخاب درست علی میزمان در دید نبود تامن راحت تر غذایم را بخورم٬خیلی احساس خوبی بود که برای هر قدمی که من برمیداشتم یک قدم جلوتر میرفت و راه را برایم امن میکرد٬حساب کردیم و به بیرون رفتیم٬لحظه ای نگاهم به دختری افتاد که کنار جدول نشسته بود و برگ مو میخورد٬بی اختیار جلوتر رفتم٬کنارش نشستم ٬باترس کمی فاصله گرفت و مظلومانه به من نگاه کرد٬لبخندی مهربان به صورتش پاشیدم دستانش را محکم فشار دادم ٬دستانش زبر و زمخت شده بود٬دستانی که باید الآن بازی میکرد و با آن دست ها شادی میکرد نه کار...نگاهم در نگاه علی گره خورد چشم هردویمان اشک بار شد٬اما نگذاشتم پایین بیاید که احساس ترحم کند٬علی به داخل رستوران برگشت تعجب کردم اما همانجا نشستم٬به تسبیح های زیبایش نگاه کردم٬و به اندازه اعضای خانواده علی و برای خودم تسبیح خریدم٬خیلی زیبا بودند٬به اندازه همان اندازه پول به دختر دادم -اسمت چیه خانوم خوشگل؟ -فرشته -واااای چه ناززز پس واسه همینه انقدر خوشگل و مهربونی -واقعا خوشگلم؟ -معلومههه و از صحبتم ذوقی کودکانه کرد و دستی به موهای طلایی بیرون از روسری کوچکش کشید٬لبخندی زدم و گفتم -خببب فرشته خانومی چقدر تونستی امروز دربیاری از این تسبیحای خوشگل؟ دسته ای از پول هایش را نشانم داد که تمامش خورد بود٬لبخندی توأم با غم زدم و طوری که او نفهمد چند تراول قاطی پول هایش گذاشتم که عزت نفس و غرورش جریحه دار نشود ٬و پول هارا دوباره بی توجه داخل جیبش گذاشت٬علی آمد اما غذا به دست٬لبخندی از سر رضایت زدم و با نگاهم از او تشکر کردم٬ -دخترنازم٬اسمت چیه؟ از لفظ دخترم که استفاده کردم بدنم یخ بست از لذت اینکه دختری به مهربانی علی نصیبمان شود و پدر دخترم مرد بزرگی چون علی باشد٬ -اسمم فرشتس عمو٬خاله میگه خوشگلم راس میگه؟ نگاهی زیبا به من انداخت و گفت -معلومههه خیلی هم خوشگلی خیلیاا سرش را به زیر انداخت و لپ های سفیدش گلبهی شد٬من و علی خنده مان گرفت و فرشته هم ریز خندید٬باعلی کمک کردیم سوار ماشین شود تا اورا به خانه برسانیم چون ظهر بود و هوا گرم٬طبق ادرسش به کوچه ای تنگ رسیدیم ٬پیاده شدیم و کمکش کردیم تا وسایلش را به خانه ببرد٬در را با فشار باز کرد حتی قفل هم نبود٬وارد خانه شدیم و گفت: 🍃🌺ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
دوازده ساله بودم که پدرم فوت کرد‌. هیچ منبع درآمدی نداشتیم. راهی بازار میوه شدم. به فروشنده ها التماس میکردم که اگر کارگر با مزد کم میخواهید مرا استخدام کنید. به من می خندیدند و می گفتند کار بازار میوه سنگین است و... جلوی یک حجره رسیدم که شلوغ تر از بقیه بود. با ناامیدی با آقای داخل حجره صحبت کردم. گفت پسر جان سواد داری؟ گفتم بله گفت بیا تو، از الان استخدام هستی‌. حقوق خوبی به من میداد. بخصوص از وقتی فهمید که من یتیم هستم. او طیب خان بود. مرد بزرگی که شبیه او را هرگز در زندگی ام ندیدم. کاری که من در حجره طیب انجام می دادم ثبت بسته های کمک طیب خان به خانواده های مستحق بود. حدود ۵۰۰ خانوار به طور هفتگی بسته گوشت و کمک مالی از طیب می‌گرفتند!! او به تنهایی یک کمیته امداد در تهران بود. اگر خداوند دست او را گرفت و هدایت نمود، به خاطر این کارها و گره گشایی های طیب بود... برگرفته از کتاب https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
یک روز دیدم دارد جایی را حفر می‌کند گفتم: چه می‌کنی⁉️ گفت: دارم می‌کنم. من رفتم کمکش. حفره‌ای شد به عمق دو متر✔️ طوری که دو نفر راحت بتوانند در آن بنشینند. شب‌ها 🌔 🥀 با چراغ قوه می‌رفت 🔦 آنجا و با خدای خویش می‌کرد چه زیبا بود ترنم از لبهای او که نجوا می‌کرد را و علی (علیه السّلام) را و دیدنی بود نماز شب و سوز نیمه شبش! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✳️ مــادر شهیدان هـادی و رضـا قنـبـری: پسرها هر دو وارد جبهه شدند و بعدها رضا شد. یادم هست یکبار با بچه‌‌ها سر سفره غذا بودیم که رادیو اعلام کرد به بروید. بچه‌ها تازه از منطقه برگشته بودند. تا اعلام کردند؛ همانطور که قاشق به دست بودند، گفتم: «پاشـید ننه! حرکت کنید؛ برگردید جبـهه. غذا هم نخـورید؛ بــروید.» 👈 چون اعلام کرده بود، باید زود اطاعت می‌کردند... وسط غذا خوردن گفتم بلند شوید و بروید. سفره را در زیر زمین پهن می‌کردیم معمولاً. فکر کنم آبگوشت داشتیم آن روز... 🔸 هــادی بارها به من گفته بود که: «چون تو راضی نیستی، من نمی‌شوم؛ واِلا تا حالا باید بارها شهید می‌شدم.» آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که دست‌هایم را بالا بردم و گفتم: «خدایا! اینها مال تو هستند؛ آرامش ندارند. اگر می‌خواهی آنها را ببری خودت می‌دانی.» 🌹 یک هفته بعد، هــادی شهید شد. 🔸 رضــا هم بارها شوخی و جدی عنوان میکرد که: «دوست دارم روز من یا باشد یا شهادت امام حسن مجتبی ع.» شهادت هــادی/ عاشورای 61 شهادت رضــا/ بیست و هشت صفر 64 🔻 مزار متبرک شهیدان: قطعه 26 ردیف 35 بالای مزار شهید پلارک 📝 وصیت شهید رضا قنبری : بترسید از اینکه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پیش امام زمان(عج) باز می شود. نکند خدای ناکرده امام زمان(عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود… https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💔جسمی که ذوب شد.... کوله پشتی اش پر از آتیش گرفت نتونستند کوله رو ازش جدا کنند از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه دهند و با چفیه دهان خودش رو بست تا لو نرود... تنها کف پوتینهاش که نسوز بود باقی ماند ... پ.ن: استاد شهید مرتضی مطهری: چه معنی کنم را؟! اگر شور یک عارفِ عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها "منطق شهید" در می آید.... شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 شهید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
*با دستور تاریخی «عبدالفتاح السیسی» رئیس جمهور مصر، صلوات بر پیامبر و اهل بیت به صورت علنی در مساجد این کشور، سر داده می شود* *به گزارش پایگاه «البوابه نیوز»، نمازگزاران در مساجد مصر از این پس هر روز جمعه صلوات علنی بر پیامبر و آل بیت ایشان را به مدت پنج دقیقه سر می دهند* *این پایگاه از وزارت اوقاف مصر نقل کرد که مناسب ترین عبارت برای صلوات بر پیامبر اکرم(ص) عبارت «صلى الله عليه وآله» است که ایشان در روایتی به اصحاب خود یاد دادند که بگویید الَّلهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، حَمِيدٌ مَجِيدٌ* https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 🔺️صنعت هسته ای امید آفرین 🔹مقام معظم رهبری در بیاناتشان در حرم مطهر امام دو عنصر ایمان و امید را موتور محرکه انقلاب معرفی کردند. برخی دم زدن از امید را در وضعیت کنونی، واهی، کاذب، انتزاعی و شعاری برای ساکت کردن مردم می دانند. 🔺دو رخداد موازی يکديگر در چند سال اخیر، به ویژه در دوهفته اخیر، صادق و عینی بودن امید ادعایی را ثابت کرده است. 🔹اول پیشرفت لحظه به لحظه در صنعت تجهیزات نظامی است‌. نمونه اخیر دست یابی به موشک هایپر سونیک است که ایران اسلامی را از توان بازدارندگی به تهاجمی رساند. 🔹دوم پیشرفت در صنعت هسته ای است. این صنعت توسط دانشمندان، پس از چندین سال به نقطه بی بازگشت رسیده است. این پیشرفت‌ها جلوه‌گر روحیه کار، امید و نشاط برای همگان است. 🔺جالب اینکه هر دو صنعت با بیشترین تحریم، سنگ اندازی و حتی ترور دانشمندان مواجه بوده است. با این وجود پیشرفت های خیره کننده در این دو عرصه با دو عنصر ایمان و امید رخ داده است. امیدی که خیلی ها در ابتدا آن را واهی، کاذب و شعار می دانستند. ✍ موسی_سلیمانی 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─