eitaa logo
GOOTM
67 دنبال‌کننده
76 عکس
39 ویدیو
4 فایل
G.etting O.ut O.f T.he M.atrix... (جهان آرمانی) ¹⁷ '²' ¹³⁸⁷: ½ جهان https://harfeto.timefriend.net/17342813736734 https://ngli.ir/558463624937
مشاهده در ایتا
دانلود
GOOTM
«تقدیمی» اهم اهم... اهل غزل و شعر و اینا هستید دیگه ایشالا؟ اهلش نباشید هم بالاخره ایرانی که هستی
https://eitaa.com/Chocolate2005 «ملک‌الشعرای‌بهار» به عنوان دختر ارشد خانواده شلوغی که مادرش در بستر بیماری و پدرش یه معلم سرخونه ساده بود، سنگینی زیادی روی شونه‌ت حس میکردی. اواخر سلطنت قاجار؟ بهتر میدونی که چه خر تو خری بود. تازه زمزمه‌ها درمورد حق و حقوق زن و حق تحصیل و کار و رای و... مطرح شده بود. اونهایی که فاز روشنفکری برداشته بودند مخالف حجاب بودن و اونهایی هم که طرفدار حجاب بودن، کلا جای زن رو توی اجتماع نمی‌دونستن. پس ناچاراً لباس پسرونه پوشیدی و کار کردی. کار سخت و سنگینو مردونه و حفظ هویت و پوششت اون وسط شده بود قوز بالاقوز. تا اینکه بالاخره یه آگهی دیدی: حروف چین برای مجله تازه تاسیس نوبهار! مجله‌ای که متعلق به ملک‌الشعرای بهاره! سر از پا نمی‌شناختی! خوشبختانه از پدرت سواد یاد گرفته بودی و برای خوندن کتاب و شعر. مثل باد خودت رو رسوندی به دفتر مجله، سراغ محمدتقی بهار رو گرفتی، نبود، دوساعتی منتظر بودی که بالاخره اومد. نگاه نافذی داشت، انگار میتونست ذهنت رو بخونه یا کالبدت رو بشکافه و حقیقتت رو ببینه. از انگیزه‌ت پرسید و اینکه چطور توی سن جوونی سواد داری و میخوای کار بکنی. تو اون روز مثل همه جوابش رو دادی، همونطور که بقیه رو قانع کرده بودی بهت کار بدن. قبول کرد و اونجا مشغول به کار شدی و اون هر روز با شوق بسیار، با تو همکاری میکرد. بله قطعا، اون فهمیده بود. از کجا؟ نمیدونم. تو هیچوقت برای از دست دادن موقعیت شغلیت چیزی نگفتی و اون هم چیزی نگفت تا اینکه بعد از فوت مادرت، خیلی ناگهانی از کارت استعفا دادی، چون باید مراقب خواهر و برادرای کوچک ترت میبودی و مدتی بعد از اون شهر رفتید. یا که به راه آرم این صید دل رمیده را یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را کودک اشک من شود خاک‌نشین ز ناز تو خاک‌نشین چرا کنی کودک نازدیده را؟ چهره به زر کشیده‌ام، بهر تو زر خریده‌ام خواجه! به هیچ‌کس مده بنده‌ی زر خریده را گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی کی ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکیده را؟ گر دو جهان هوس بود، بی‌تو چه دسترس بود؟ باغ ارم قفس بود، طایر پر بریده را جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را خیز، بهار خون‌جگر! جانب بوستان گذر تا ز هزار بشنوی قصه‌ی ناشنیده را امیدوارم از این تقدیمی لذت برده باشید ایامتون به کام باشه
GOOTM
https://eitaa.com/Chocolate2005 «ملک‌الشعرای‌بهار» به عنوان دختر ارشد خانواده شلوغی که مادرش در بس
دوست داشتم یسری چیزا منطقی‌تر باشه و بیشتر با عقل جور در بیان منتها، نهایت توان و تلاش وی✨ امیدوارم خوشتون بیاد.
الوعده وفا
GOOTM
«تقدیمی» اهم اهم... اهل غزل و شعر و اینا هستید دیگه ایشالا؟ اهلش نباشید هم بالاخره ایرانی که هستی
https://eitaa.com/naqmeS «حضرت حافظ» شاگرد کیمیاگری بودی و در اوقات فراغت نزدیک خونه همسایه می‌رفتی تا صدای شعر یا قرآن خوندنش رو گوش بدی. یکبار که محو گوش دادن به غزلش بودید و به در تیکه داده بودید، در از زیر بارتون شونه خالی کرد و وقتی به خودتون اومدید وسط حیاط و چشم تو چشم خواجه حافظ شیرازی بودید🌚😂 صبر نکردید و دوتا پا داشتید، دوتای دیگه قرض کردید و برگشتید به کارگاه کیمیاگری، بعد از اون هربار که صدای غزل خوندن خواجه رو می‌شنیدید در حال خوندن غزل زیر بود. که خب این غزل خوندنا آخرش به وصال انجامید و بعد از اون حافظ همه شعرهاش رو برای شما میگفت و شما هم به خط خوش دفتر می‌کردید و سالهای زیادی اینطور زندگی کردید (: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ درنمی‌کشد هر کس حکایتی به تَصوّر چرا کنند؟ چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق اهلِ نظر معامله با آشنا کنند حالی درونِ پرده بسی فتنه می‌رود تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم ترسم برادران غَیورش قَبا کنند بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند حافظ دوامِ وصل میسر نمی‌شود شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند امیدوارم از این تقدیمی لذت برده باشید و ایامتون به کام باشه
Kankash - Naagofteha 05.mp3
14.24M
اومم ولی این برام خاطره انگیزه...
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسای بد رو از پنجره شوت کن بیرون🌝☄ @ayyambekom
بزرگسالی اینطوریه که می‌گی آقا من دارم له می‌شم، خسته‌ام، می‌خوام گریه کنم، چند روز بخوابم، فیلم مورد علاقه‌مو ببینم، نیاز به یه حامی، پشتیبان، یکی که بغلت کنه بگه همه‌چی اوکی می‌شه، الان یکم به خودت استراحت بده بعدش با هم درست می‌کنیم دارم. ولی فقط خودتو داری که مراقب خودت باشی وگرنه زیر امواج زندگی غرق می‌شی. فقط خودتی که باید حواست به خودت باشه، فقط خودتی که باید بدوئی تا به جریان زندگی برسی وگرنه جا می‌مونی، فقط خودتی که باید وقتی خسته‌ای، نشستی دست خودتو بگیری و بلند شی، فقط خودتی که باید وقتی گریه می‌کنی به خودت بگی ایراد نداره، درست می‌شه. فقط خودتی، خودت! پی‌نوشت: البته مرهم آرامش‌بخش همیشه رو هم داری. اون کسی که همیشه کنارته، از تو به تو مهربونتره. خدا هم هست. پس خیالت راحت:) پی‌نوشت²: به قول یه دعایی: «آنکس که تو را دارد چه ندارد و آنکس که تو را ندارد چه دارد؟» @ayyambekom
ولی من هنوز تو 2018 موندم.
هر علم و دانش و فعالیتی، فواید به خصوص و زیبایی‌ها و شگفتی‌های مخصوص به خودش رو داره. اما ترکیب هرچیزی با هنر ورژن فرح بخش‌تر و دوست‌داشتنی‌تری از اونه(: مثل آدما قبل و بعد از ازدواج...
اگه رفتن سوپرمارکت برای خرید خیار و پیاز و گوجه، اسمش بزرگ شدن نیست پس چیه؟ 🥲 @ayyambeko
زنگ ادبیات، دلخواه و روان بود. خشکی نداشت. به جِد گرفته نمی‌شد. خنده در آن روا بود. معلّم دور نبود. صورتک به رو نداشت. «عین کاف» معلّم ما بود؛ آدمی افتاده و صاف. سالش به سی نمی‌رسید. کارش نگار نقشهٔ آدمی بود و در آن دستی نازک داشت‌. عین کاف که انعطاف جادوگرانه ای دارد، آن قدر خود را خم می کرد که به حدّ فهم ناچیز کودکانۀ ما برسد... @ayyambekom
GOOTM
«تقدیمی» اهم اهم... اهل غزل و شعر و اینا هستید دیگه ایشالا؟ اهلش نباشید هم بالاخره ایرانی که هستی
https://eitaa.com/TAHEBAGH «خواجوی کرمانی» دختر حاکم پارس بودید و خواجوی کرمانی هم از شاعران محبوب دربار. اول ربیع بود و در باغ مشغول گشت و گزار بودید که اون شما رو میبینه و غزلی زمزمه میکنه، مدتی بعد شما رو از حاکم پارس خواستگاری میکنه. نگو بلا گرفته از خیلی وقت پیش تو کف جمالات و کمالاتت بوده. روز عروسیتون ازش میپرسید توی باغ چه غزلی زمزمه میکرد و اون غزل زیر رو برای شما میخونه: ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌ زبانی به تو از تو راه جویم به نشان بی‌ نشانی چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌ نماید رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی امیدوارم از این تقدیمی لذت برده باشید و ایامتون به کام باشه✨
GOOTM
«تقدیمی» اهم اهم... اهل غزل و شعر و اینا هستید دیگه ایشالا؟ اهلش نباشید هم بالاخره ایرانی که هستی
https://eitaa.com/Atra_daily «سعدی» دیگه کیه که ندونه شیخ اجل جهانگرد بزرگی بوده؟ اون شما رو توی کشتی پدرتون میبینه و محو زیبایی‌ خیره کننده‌تون میشه و غیرتی میشه و غزل زیر رو میخونه: دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد تا نباید که بشوراند خواب سحرت هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت بارها گفته‌ام این روی به هر کس منمای تا تأمل نکند دیده هر بی‌بصرت باز گویم نه که این صورت و معنی که تو راست نتواند که ببیند مگر اهل نظرت راه صد دشمنم از بهر تو می‌باید داد تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت آن چنان سخت نیاید سر من گر برود نازنینا که پریشانی مویی ز سرت غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی زحمت خویش نمی‌خواهد بر رهگذرت اما شما شیخو رد میکنید! چرا؟ چون به جمال پرستی و نظربازی مشهور بوده و پیرهم بوده و کلی غزل عاشقانه در وصف خیلی‌ها سروده بوده🌚 ممنون که اینکارو کردی چون ممکن بود این آثار ارزشمند ازش برامون به جا نمونه🤝 امیدوارم که از این تقدیمی لذت برده باشید و ایامتون به کام باشه
GOOTM
«تقدیمی» اهم اهم... اهل غزل و شعر و اینا هستید دیگه ایشالا؟ اهلش نباشید هم بالاخره ایرانی که هستی
https://eitaa.com/my_vol «سهراب سپهری» تقصیر تو نبود قطعا! هرکس دیگه‌ای هم جای تو بود فکر میکرد که اون آدم که برای پاک کردن شیشه‌ها اون بالا رفته، الان بند دورش رو که ریسمان حیاتشه پاره میکنه و از طبقه بیست سقوط میکنه. جوری صداتو توی سرت انداختی بلند بلند درمورد ارزش زندگی صحبت کردی که ناخوآدگاه توجه هررهگذری رو به خودت جلب کردی. اونا محو حرف‌هات شدن و از طرفی براشون جالب شده بود که سرنوشت اون آدم چی میشه؟ اون خودش رو پرت نکرد پایین. از حالت آویزونش دراومد، کارش رو تموم کرد. به خودت افتخار میکردی که تونسته بودی یه زندگی رو نجات بدی. همچنان در قبال اون مرد احساس مسئولیت میکردی، شاید لازم داشت با کسی درد و دل کنه. منتظر موندی تا بالاخره اومد. از قیافش مشخص بود که شرقیه. سمتش رفتی و سر صحبت رو باهاش باز کردی: چرا میخواستی اون کارو بکنی؟ زبان فرانسویش خوب بود. وقتی فهمیدی قصد خودکشی نداشته پوست سفید اروپاییت از خجالت گل انداخت. اون سرش رو تکون داد و گفت که دیدگاهت نسبت به زندگی خیلی قشنگه و اون رو تحت تاثیر قرار داد. و یکی از اشعارش رو برات ترجمه کرد. ذوق زده شده بودی و دوست داشتی که بیشتر با اون حرف بزنی. اون هم. و بعد از اون شما هم رو زیاد ملاقات کردید، تا زمانی که اون به ایران برگشت. خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟ امیدوارم از این تقدیمی لذت برده باشید و ایامتون به کام باشه
GOOTM
«تقدیمی» اهم اهم... اهل غزل و شعر و اینا هستید دیگه ایشالا؟ اهلش نباشید هم بالاخره ایرانی که هستی
https://eitaa.com/maybe_writer «شیخ بهایی» دختر شیخ‌الاسلام اصفهان بودید. پدر شما و پدر بهاءالدین محمد باهم مرتبط بودن و رفت و آمد داشتید. در نهایت این رفت و آمد به وصلت شما و شیخ بهاءالدین محمد انجامید. شما بانویی فرهیخته، عالم و دانشمند بودید و پس از فوت پدر کتابخانه چهارهزار جلدی او رو به ارث بردید. بهاءالدین اوقات زیادی به تنهایی در سفر بود و دور. این جدایی‌ها و نداشتن فرزند قلب شما رو پر از اندوه میکرد. قطعا نامه‌هایی که میفرستاد و شعرهایی که میگفت براتون برای دلجویی کافی نبود اما خب قشنگ بودن(: تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین می‌کند کار سمندر، بلبل بستان من طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من گفتمش: از کاو کاو سینه‌ام، مقصود چیست؟ گفت: می‌ترسم که بگذارد در آن پیکان من بس که بردم آبروی خود به سالوسی و زرق ننگ می‌دارند اهل کفر، از ایمان من با خیالت دوش، بزمی داشتم، راحت فزا از برای مصلحت بود اینهمه افغان من رفتم و پیش سگ کویت، سپردم جان و دل ای خوش آن روزی که پیشت، جان سپارد جان من از دل خود، دارم این محنت، نه از ابنای دهر کاش بودی این دل سرگشته در فرمان من چون بهائی، صدهزاران درد دارم جانگداز صدهزاران، درد دیگر هست سرگردان من امیدوارم از این تقدیمی لذت برده باشید و ایامتون به کام باشه
جانم؟
نه دوست عزیز
GOOTM
«تقدیمی» اهم اهم... اهل غزل و شعر و اینا هستید دیگه ایشالا؟ اهلش نباشید هم بالاخره ایرانی که هستی
https://eitaa.com/GAHVE_TALKH «خاقانی» دختر کافی‌الدین عمر، طبیب و فیلسوف و عموی افضل‌الدین بن علی (خاقانی) بودید. پسرعموی شما از دوران کودکی پیش پدرتون اومد و نزدش علوم زیادی فرا گرفت و شما هم همراه اون از پدرتون درس می‌گرفتید. از اونجایی که پدرتون طبیب بود شما خواص گیاهان دارویی رو یاد گرفتید و داروساز شدید. افضل‌الدین در سن ۲۵ سالگی شما رو از پدرتون خواستگاری کرد و باهم ازدواج کردید و از شهرتون دور و همراهش به سفر رفتید و سالها در کنار هم زندگی کردید. مدتی پس از فوت پسر جوانتون رشیدالدین شما هم به بستر بیماری افتادید و مدتی بعد از دنیا رفتید و خاقانی طفلک رو در غم و اندوه رها کردید... 💔 ای آتشِ سودایِ تو خون کرده جگرها بر باد شده در سرِ سودایِ تو سرها در گلشنِ امّید به شاخِ شجرِ من گل‌ها نشکفتند و برآمد نه ثمرها ای در سرِ عشّاق ز شورِ تو شغب‌ها وی در دلِ زهّاد ز سوزِ تو اثرها آلوده به خونابهٔ هجرِ تو روان‌ها پالوده ز اندیشهٔ وصلِ تو جگرها وی مهرهٔ امّیدِ مرا زخمِ زمانه در ششدرِ عشقِ تو فروبسته گذرها کردم خطر و بر سرِ کویِ تو گذشتم بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها خاقانی از آن‌گه که خبر یافت ز عشقت از بی‌خبری او به جهان رفت خبرها امیدوارم از این تقدیمی لذت برده باشید و ایامتون به کام باشه
GOOTM
«تقدیمی» اهم اهم... اهل غزل و شعر و اینا هستید دیگه ایشالا؟ اهلش نباشید هم بالاخره ایرانی که هستی
https://eitaa.com/orange_me «عطار نیشابوری» مادرتون بیمار بود و زیاد به عطاری فریدالدین ابوحامد عطار میرفتید برای گرفتن دارو. معمولا وقتی به مغازه‌ش میرفتی داروهات رو یه گوشه آماده گذاشته بود و سرش پایین و مشغول کار بود. سلام میکردی، داروها رو برمیداشتی، اجرتش رو میذاشتی، تشکر میکردی و میرفتی و اون فقط جواب سلامت رو میداد و در جواب تشکرت سرش رو تکون میداد. یکروز لا به لای بسته دارو یه کاغذ کوچیک پیدا کردی: جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند دل در حساب ناید جان در میان نگنجد اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی از دل اگر برآید در آسمان نگنجد عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد از تعجب دهنت باز مونده بود، ممکن بود اشتباهی رخ داده باشه؟ کاغذ رو تا کردی و میون شال کمرت گذاشتی و دوباره راه عطاری رو پیش گرفتی. صورتت گل انداخته بود و قلبت با شدت خودش رو توی قفسه سینت میکوبید. وقتی به عطاری رسیدی، یکهو با فریدالدین چشم تو چشم شدید، برخلاف همیشه(: بیشتر از اون نموندی و تموم راه تا خونه رو دویدی. موقع خواب همش اون غزل رو زمزمه میکردی... مدتی بعد، مادرت رو از دست دادی و همون موقع‌ها بود که خبر حمله مغول پخش شد. خیلی وقت بود که به مغازه عطاری سر نزده بودی تا اینکه خود عطار بلاخره اومد به منزلتون... عزادار بودید پس قرار ازدواج رو برای بعد گذاشتید اما خطر حمله مغول خیلی جدی تر از این حرف‌ها بود. تصمیم بر این شد که شبونه شهر رو ترک کنید اما... جلوی دروازه شهر با مغول‌ها مواجه شدید و.... بقیشو نگم دیگه🥲💔 امیدوارم از این تفدیمی لذت برده باشید و ایامتون به کام باشه
GOOTM
https://eitaa.com/orange_me «عطار نیشابوری» مادرتون بیمار بود و زیاد به عطاری فریدالدین ابوحامد عط
ابن واقعا برای خودم دلچسب و در عین حال شدیدا غمناک بود... 🚶‍♀💔
چیکار کنیم الان؟ @ayyambekom