#طلبگی
#شهروندی
#خاطرۀ ۱
گمشدۀ بینالحرمین
امروز صبح که برای نماز صبح و آخرین زیارت به حرم مشرف شدیم در بینالحرمین با رویداد جالبی روبهرو شدیم. یکی از اتفاقات معمول حرمها اعلام اسامی #گمشدگان از بلندگوهاست تا به آدرسهای محل حضور خانوادههای خود بروند. اصل این کار خوب و ضرورت است؛ اما خداییش شخصی که اعلام میکرد با لحن خشن و روی اعصابی اعلام میکرد که مثلا فلانی، اهل فلان کشور و شهر! خانوادهتان در فلانجا منتظرتان هستند.
القصه، بعد از اعلام نامهای فراوان، یک نام توجه بنده و همراهان را به خودش جلب کرد:📢📢📢
آقای حجة بن الحسن عسکری، اهل مدینه منوره! اهل زمین منتظرتان هستند!
😍💔🤲
بعداًنوشت:
عمریست که از حضور او جا ماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
@ayyamollah
#طلبگی
#شهروندی
#خاطرۀ ۲
معنای واژۀ «#قریب» در عراق
فهم ما فارس زبانها از کلمۀ عربی قریب، نزدیک بودن است. در این سفر ذهنیّت من از این کلمه عوض شد. اوّلین مورد آن به هنگام رفتن به خانۀ یک عراقی در مسیر #طریق_العلماء بود. صاحبخانه گفت که منزل ما نزدیک است و صبح شما را به همین جادّه بر میگردانم. چند کیلومتر در نخلستانها رفتیم و بعد از کلّی پرسش از پسر صاحبخانه که چقدر به خانه مانده، باز با شنیدن همین واژۀ «#قریب» روبهرو میشدیم.
دومین مورد، در کربلا که به دنبال پیدا کردن آدرسی بودیم، پلیس به ما گفت که «قریب» است و حدّاقلّ، پیاده، ۲ ساعت راه بود. 😅
به یکی از عراقیها گفتم که ظاهراً فرهنگ عرب، قریب را آنگونه که ذهنیّت ما ایرانیها از فاصلۀ زمانی و مکانی است، فهم نمیکند؛ در دعای عهد نیز، آمده که دیگران زمان ظهور را «بعید» میدانند و ما آن را «قریب» میدانیم و این قریب تا به الآن، هزاران سال به طول انجامیده است! (إنّهم یرونه بعیدا و نراه قریباً)
توصیۀ برادرانه میکنم که هر جا در عراق، فاصلهای را گفتند «قریب» است، حتما با تاکسی یا حدّ اقلّ سهچرخهها طیّ کنید!
@ayyamollah
#طلبگی
#شهروندی
#خاطرۀ ۳
تابوت
در نجف، محلّ استقرارمان با حرم حضرت امیر(علیه السلام) #قریب بود! و برای رفتن به حرم هر بار نفری یک دینار به سهچرخهها میدادیم و میرفتیم و معمولاً در مقابل مزارات بنات الحسن(علیه السلام) ما را پیاده میکرد. یک بار که سهچرخهای را کرایه کردیم تا به حرم مشرّف شویم، وقتی گفتیم یک دینار، خیلی خوشحال شد و گفتٰ: ممنون شیخ! سوار شدیم و کمی که رفتیم این موتور! دنده عقب گرفت و رفت سریع از یک موکبی ۵ غذا برای ما گرفت. غذاها را که میخوردیم متوجّه شدیم که از مسیر همیشگی و از داخل کوچه، پسکوچهها نرفت. خلاصه، رفت و رفت و رفت و دیدیم که اصلاً انگار دارد مسیر دیگری میرود. به راننده گفتم: الحرم العلويّ! گفت: نعم، نعم شیخ! قریب قریب! در مسیر با همراهان صحبت میکردیم و به مناسبت، سخن به جریان تشییع حضرت امیر و تابوت حضرت و قبر ایشان رسید. راننده، خلاصه رفت و تا رسید به پمپ بنزینی و بنزین زد. از پسر راننده که کنارش بود پرسیدم که اسمت چیه؟ گفت: علیّ بن ابی طالب! وقتی بنزین زد، راننده اومد و به من گفت: شیخ! تابوت مشکل؟ از من پرسید که اشکالی ندارد تابوتی را روی سقف موتور بگذارد و ببرد؟! بلند و محکم گفتم: مشکل! همهمون جا خوردیم. (انگار چون کلمۀ تابوت را از ما شنیده بود،این حرف را زد، یا ممکن است از اوّل نیّتش همین بوده و ما را در این مسیر سوار کرده بود! اللّه اعلم) هی تکرار میکرد: نعم، تابوت مشکل! خلاصه اصرار کردیم که ما را زودتر به حرم ببرد و وقت نماز است و ... دور زد و یه مرتبه متوجّه شدیم که دیوارهای آخر قبرستان وادی السلام است! وارد قبرستان شد! و از میان قبرها به سرعت میرفت. وحشت کرده بودیم! گفتیم نکنه قصد سوئی دربارهمان دارد. اتّفاقا سهچرخههای فراوانی در حال عبور و مرور بودند و رانندهها چهرههای خودشان را با چفیّههای قرمز رنگ و ... پوشیده بودند و راننده از کنار اینها که ردّ میشد، میگفت: ایرانی، ایرانی! 😱😳 تقریباً یقین کردیم که نیّت بدی دارد و حتّی وقتی برای آب خوردن نگه داشت، به همراهان پیشنهاد دادم که پیاده شویم! به راننده گفتیم الحرم العلوی! گفت نعم، باب الطوسيّ. راننده سؤال کرد: مقبرة کبیرة في إیران موجودة؟» گفتم که هست،ولی نه به بزرگی وادی السلام. گفت مقبرةکبیرة في إیران لا موجود! خلاصه،با ترس و لرز تا پایان مسیر همراهی کردیم و او ما را در گاراژی در کنار وادیالسلام پیاده کرد،ولی انگار با پسرش اختلافی داشتند و پسرش دست پدر را میکشید و میگفت بریم! ولی پدرش به او تشر میزد و خلاصه. از درب گاراژ که بیرون آمدیم خودمان را در نزدیکی حرم یافتیم. همراهان گفتند حالا که نزدیک وادیالسلام آمدیم خوب است که برویم مزار حضرت هود صالح و برخی مزارهای آنجا را زیارت کنیم. خواهرم در آغاز کرایۀ این موتور گفت که ای کاش میشد سری هم به وادیالسلام بزنیم و سر قبر شهید ذوالفقاری، شهید مدافع حرم ایرانی برویم! انگار آرزوی او این بار مسیر حرکت ما را ناخواسته و به هدایت الهی به سمت بزرگترین مزار قبرستان دنیا کشانده بود. به زیارت مزار حضرت هود و صالح(علیهما السلام) رفتیم. همان موقع اذان گفته شد. عدّهای گفتند حاج آقا! نماز جماعت برگزار نمیکنید؟ استقبال کردم و مکان را که عدّهای جلوی کولرهای آن خوابیده بودند، برای نماز خواندن آماده کردیم و نماز جماعتی برگزار کردیم و بین دو نماز هم صحبت و روضهای مختصر. از ملّیّتهای مختلف ایرانی، افغانستانی، پاکستانی، آذربایجانی، عراقی و ایرانی در آنجا حضور داشتند.
خلاصه، رزق عجیبی در دل این خطر و ترس و دلهره، برایمان مقدّر شده بود. با یک دینار، قبرستان وادیالسلام را از آخر به اوّل آمده بودیم!
الحمدللّه علی أوّله و آخره!
#ایّام_الله
@ayyamollah