eitaa logo
💞روزهای خدایی💞
71 دنبال‌کننده
41 عکس
6 ویدیو
1 فایل
در این کانال به توفیق الهی برخی از #ایام‌اللّه زندگی #شهروندی، #طلبگی، #تبلیغی و #معلّمی و #مترجمی و #ویراستاری ثبت می‌شود. 🔸 #سرگذشت‌ها روی #سرنوشت‌ها تأثیر می‌گذارد.🔸 ارتباط👇 @mirzameysam افراد فراری از شبکه‌های مجازی وطنی 👇 https://t.me/ayyamoll
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ یادش بخیر چند سال پیش یهویی قسمت شد و با سه نفر از دوستان طلبه با ماشین پژوی 405 خودم (که در سال 89 ماشین پژوی 504 را تبدیل به مدل پایین‌تر کرده بودم و 405 گرفتم!) در مسیر زیارت اربعین امام حسین(علیه السلام) قرار گرفتیم و تا رفتیم. دم مرز، آخرین توشۀ غذایی‌مان در کشور عزیزمان ایران را خوردیم و کارهای خروج از مرز را انجام دادیم و ردّ‌ شدیم. اوّلین موکب عراقی، فقط چای عراقی داشت و موکب‌دار عراقی عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت ببخشید که کم است. یادم از بیت شعر معروف عربی از متنبّی یا ابی‌تمّام که در مغنی خوانده بودم افتاد و آن را برایش خواندم: «قلیلٌ منك يكفيني/و لكن قلیلك لا یقالُ له قلیلُ» (اندڪي از تو مرا ڪفایت مےڪند! اما اندڪ تو را نمے‌توان اندڪ خواند..♥️) حسابی لذّت برد و تشکّر کرد! با رفقا حیران ماندیم که حالا ماشین برای کجا بگیریم: العمارة، نجف، کاظمین، کربلا ... یادم از ذکری آمد که سالها پیش از عارف وارسته و انقلابی و مبارز خطّۀ مشهد، مرحوم آیت‌الله مروارید آن را به جمع رفقای شهیدینی‌مان فرموده بود و توضیح داد که من هیچوقت معطّل ماشین نمانده‌ام و وقتی این ذکر را می‌خوانم ماشین جلوی پای من ترمز می‌زنه. با رفقا تصمیم گرفتیم که به سبک «دوقلوهای افسانه‌ای» 😌دست در دست هم دهیم به مهر و این ذکر را دسته‌جمعی بخوانیم تا ماشینی با گنجایش بیشتر رزق‌مان شود. 😅 در همین حین که داشتیم آماده می‌شدیم تا ذکر خاصّ را بخوانیم، جوانی به طرفمان آمد و گفت این شیخا ماشین میاد دنبالشون و خلاصه، وضعیّتشون به قول خودمونی، کویته!» بهش گفتیم باور کن ما از قبل ماشینی را هماهنگ نکرده‌ایم و مثل بقیّۀ مردم باید به سراغ وَن، یا اتوبوس یا کامیون و ... برویم. ذکر را خواندیم: «اللهمّ إنّي أسألك بکلماتك و معاقد عرشك و سكّان سماواتك و أنبیائك و رسلك أن تستجیبني فقد رَهِقَني من أمري عسرٌ و أسألك أن تصلّي علی محمّد و آل محمّد و أن تجعلَ لي من عُسري يسراً» رفتیم سراغ ماشین‌ها و با قیمت‌های بالا و مسیرهایی که از قبل اصلاٌ بهشون فکر نکرده بودیم و خلاصه خالی‌الذهن پا در مسیر زیارت اربعین گذاشته بودیم. مدّتی با راننده‌های مختلف کلنجار رفتیم. یه مرتبه دیدیم که طلبۀ ملبّسی از دور به طرفمان می‌آید و می‌گوید شما کجا می‌روید؟!‌ گفتیم جای خاصّی در ذهنمان نیست. گفت یه وَن گرفتیم همه‌مون طلبه هستیم و چهار تا جای خالی داریم! گفتیم ما 5 نفریم! گفت حالا بیایید. رفتیم و راننده وقتی دید ۵ نفر هستیم گفت نفر پنجم‌تان صندلی کنار من بشینه؛ خلاصه با یک ون که همه به جز یک نفر! طلبه بودیم راه افتادیم. طلبه‌های اهوازی بودند و خیلی باصفا و معنوی در حدّ اعلا و همچنین انقلابی! در راه گفتند یکی از طلبه‌ها زیارت عاشورا را شروع کنه؛ قرعه به نام یکی از طلبه‌های خوش صدا و با لحن حزین همراه ما افتاد و ایشون هم انصافاً سنگ تمام گذاشت (سلّمه الله من الآفات و العاهات) ... دردسرتان ندهم با همین ماشین زیارت دوره‌ای را به سامرّا و کاظمین رفتیم و در نهایت، در نجف، خانۀ پدری‌مان پیاده شدیم. راستی یادم اومد که وقتی راه افتادیم توی راه یه نفر جلوی ون ما را گرفت و به‌زور ما را برد به یک منزل عراقی و جاتون خالی ما که شام خورده بودیم دوباره با پذیرایی‌های متنوّع پذیرایی شدیم. برنج و مرغ و سالاد و ... ❤️😍 @ayyamollah