eitaa logo
از دل
58 دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین: @ehsan_tavakkolianfard طلبه نوشت هایم!!!(در این جا سعی شده مطلب تکراری نبینید)
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸جلسه ی دوم ▪️ مروری برجلسه ی گذشته ▪️تبیین میان مدت بودن اهداف حوزوی در زندگی. ▪️هدف از زندگی چیست؟ ▪️آیا عبودیت هدف زندگی است یا وسیله ایست جهت رسیدن به هدفی بالاتر؟
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 جلسه ی سوم ▪️مروری بر جلسات گذشته ▪️تقرب به خداوند، هدف اصلی خلقت است و بقیه ی اهداف نسبت به این هدف، وسیله و ابزاری و میان مدت میباشند.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 جلسه ی چهارم ▪️ تبیین مقدمی بودن خداشناسی جهت پی بردن به هدف خلقت. ▪️ تقریر برهان امکان و وجوب در جهت اثبات خدای متعال
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸جلسه ی پنجم ▪️ اثبات یگانگی خداوند براساس نتایج برهان امکان و وجوب
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 جلسه ی ششم ▪️ بیان کمال مطلق بودن خداوند و اینکه تمام کمالات وجودی بازگشت به او دارند. ▪️ خداوند نقطه ی کانونی تمام آثار وجودی است. ▪️ بیان مکان مند نبودن خداوند ▪️ اجمالی از معنای تقرب و نزدیک شدن به خداوند با توجه به مطالب پیشین
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 جلسه ی هفتم ▪️ معنای قرب به خداوند ▪️ قرب مکانی یا قرب وجودی؟!! ▪️ خداوند،مطلوب تمام موجودات ▪️ رسیدن به خداوند مطلوب نهایی و والاترین هدف است ▪️ وجود انسان با او آرام میگیرد ♦️ تمام مطالب بالا بر اساس براهینی است که در جلسات گذشته مورد اثبات قرار گرفته است.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 جلسه ی هشتم ▪️ رسیدن به خداوند غایت اصلی ▪️ تعبد به دین، ابزار و راه دست یابی به قرب خداوند ▪️اثبات ضرورت وحی ودین بر اساس حکمت خداوند ▪️ عجز عقل انسان از دست یابی به مصالح و مفاسد اعمال
-آقا! آقا...مژدگانی...مژدگانی. -چی شده نورالله؟ همه ی کوچه را گذاشتی روی سرت.چه خبر شده؟؟؟ نور الله که از خوشحالی صدایش در نمی آمد گفت: -مبارکه آقا...الحمدلله میترا خانم و بچه هر دو سالم اند. خدا یک دختر خوشگل و بامزه عین کوفته قلقلی بهتون داده... آصف که خبر را شنید، نگاهی به آسمان کرد و با چشمانی که حلقه ی اشک درونش به سختی خودش را نگه میداشت سر به سجده گذاشت. آصف لباس های خاکی خودش را تکاند و دستان کارگری خودش رو به هم زد و به سمت خانه راه افتاد‌. خانه ای که از امروز به بعد، سوت و کور نیست. خانه ای که صدای محیا، از امروز روشنی بخش آن میشود. آصف، محیا را با همان لباس های خاکی و با همان دستان خاکی که سال به سال، مروارید های پینه را در خودش جای میداد بزرگ کرد. محیا، در مقابل چشم آصف و میترا قد میکشید و بزرگ میشد. محیا بزرگ میشد و لباس های رنگارنگ و زیبای افغانی میپوشید و دل پدر و مادرش رو میبرد؛ ولی لباس آصف همان لباس همیشگی و همان پیراهن و شلوار خاکی ِ کارگری. تا اینکه همان کوچه، همان خانه؛ نورالله میدوید و به سر میزد. -آقا!آقا!...خاک به سر شدیم.آقا! آقا! بیچاره شدیم. - چه شده نورالله...؟؟کفر نگو... خیر است ان شاالله... -آقا! مدرسه سید الشهدا....آقا بمب!! آقا محیاااا...محیاا...محیاااااا...محیااااا... م ح ی ا ▪️به همین سادگی. انسانی آمد و رفت. در حد همین چند خط نوشته ی من...و دنیای دنی و پست که ککش هم نمیگزد... و آصف از امروز دیگر از دنیا همان لباس خاکی را هم نمیخواهد...دنیای بی دخترش، از همان خاک کمتر است. 🔸پروردگارا! شکایت داریم....
🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 🔷منادی ابد 🔸شب بود! از حرم بی بی معصومه(س) بازگشته بودیم. خیلی خسته بودم. خسته ی رانندگی و عزاداری و ازدحام جمعیت حرم... حدودا ساعت10 شب بود. روی مبل لم داده بودم. مثل همیشه در چنین مواقعی به سراغ گوشی و روشن کردن قفل صفحه و پایین کشیدن بالای صفحه و روشن کردن دیتای گوشی و شیرجه زدن در فضای مجازی رفتم. 🔸خبرگزاری را باز کردم. ناگهان بی اختیار بر سر خود زدم. احساس میکردم که به خاک سیاه نشستم. احساس کردم که بیچاره شدم؛ آری. وقتی خبر فوت مرحوم علامه ی حسن زاده ی آملی را دیدم، تمام این غصه ها ناگهان بر سرم فرو ریخت. 🔸یادم آمد به سال اول طلبگی که کتاب گرانسنگ دروس معرفت نفس ایشان را گرفته بودم و هر روز، یک درس از آن را مطالعه میکردم. با اینکه خیلی چیزی از آن سر در نمی آوردم، کاملا تاثیر آن را بر خودم احساس میکردم. بیان شیوای مرحوم علامه و طنین صدای او گویی در لابلای کلمات این کتاب به گوش میرسید. بعدها سعی کردم با خواندن کتب ایشان، با حضرت علامه آشنایی بیشتری پیدا کنم. هر چه بیشتر میخواندم متحیر تر میشدم. الله اکبر از این همه تتبع و گستره ی اطلاعات ! سلطه ی عجیب او بر متون و کتب، حیرتم را برمی انگیزاند. 🔸اما مهم تر از همه، وقتی سخنان او را میشنیدم و میخواندم؛ وقتی با مواعظ او مواجه میشدم کاملا این جمله برایم تداعی میشد که: آن سخن کز دل برآید لا جرم بر دل نشیند. 🔹پشت سخنان او روح بود. گویی او رفته بود و دیده بود. او حقیقت را دیده بود. او ابدیت ما را دیده بود. حال گویی وقتی میخواست که ما را نصیحت کند، آن قدر که ما ناشنوا بودیم و قلبمان در حجب مختلف فرورفته بود، باید با تاکید بیشتری معارف را در جانمان القاء میکرد. لذا وقتی میخواست از ابدیت بگوید، وقتی میخواست از این مساله بگوید که ای انسان، تو ابدی هستی. تو برای اینجا نیستی. تو برای جای دیگری هستی، با تاکید خاصی سخن میگفت. با همان طنین صدای دلنوازش: برادرم! خواهرم! عزیز دلم! 🔹او حلوا را چشیده بود و توقع داشت که ما غرق شدگان دیار کثرات، از حلوا حلوا گفتن او دهانمان شیرین شود. علامه جان! جان ِ جان. اینگونه نیست. از ما توقع زیادی نداشته باش. ما در حد همان روشن کردن اینترنت و چرخ زدن در آن ونهایتا در سوگت هم چند استوری ناقابل گذاشتن همت داریم، نه در حد ساختن ابدیت. نه در حد اذکار سحرگاهی و قرآن نیمه شب. ما تازه نیمه شب پلک هایمان گرم میشود. همان اوقاتی که تو با ذکر یونسیه ی در سجده ها و با لا اله الا الله گفتن هایت، حقایق را به بند میکشیدی ودر نفس خود می آوردی، ما غافلان دیار عشق، در غفلت محض خود فرورفته بودیم. 🔹غصه ی من از رفتن علامه، نه به این دلیل بود که شاگردی اش را کرده باشم یا قدری در محضرش تلمذ نموده باشم. نه؛ غصه ی من این است که از بین ما کسی رفت که دیدنش، شنیدن حرف هایش، ما را یاد خود حقیقی مان می انداخت. یاد چیزی که باید میشدیم. یاد ظرفیتی که در وجودمان داریم و آن را به لجن زار بیهوده کاری ها کشانده ایم. یاد اینکه منم میتوانم این قدر خوب باشم؛ منم میتوانم چنین منقطع باشم و سر در گریبان ابد فروبرده باشم. اما صد حیف...؛ تا قبل، میشد گه گاهی علامه را دید و دمی از نور قدسی اش حداقل به خود تشری زد که ای غافل بیچاره! کمی به خود بجنب. خودت را حرکت بده بلکه کمی شبیه او شوی. بلکه همین تشر زدن به خود، موجب رشدمان میشد. ولی اکنون دیگر اویی نیست که مقابل چشمانمان باشد...اما از الآن، باید برای دل خودمان فاتحه ای بخوانیم. دیگر کسی نیست که برای ما از ابد بگوید. ما را درفکر فرو ببرد و حتی باعث شود که به خودمان تشری بزنیم... یادت گرامی. دلم برایت تنگ میشود.
به نام‌خدا ▪️فارغ از آنکه حضرت آیت الله صافی چه بیان فرمودند و آن طلبه ی دلسوز چه در پاسخ گفت، باید به حال حریت فکری و آزاد اندیشی و همه ی مفاهیمی از این قبیل که گوش عالم را با آن کر کرده بودیم، بگرییم. ▪️جالب اینجاست که ول کن قضیه هم نیستند؛ دیدار ها تمامی ندارد، پیام های مسئولین بلند پایه هم که انتها ندارد؛ کار آن طلبه ی بیچاره هم که نزدیک بود به دادگاه ویژه بکشد. خود آیت الله صافی از آن طلبه گذشتند ولی امان از برخی کاسه ی داغ تر از آش ها... ▪️دستتان درد نکند؛ چنان گربه را دم حجله کشتید که دیگر کسی قدم از قدم برنمیدارد... ▪️گویا با این کار ها شان مرجعیت دوباره به جایگاه اصلی خود بازگشت و همه چیز گل وبلبل شد. نمیدانید که شان مرجعیت همان شان دین است و اگر کمی شیشه ی دودی پژو پارس های سازمانی خود را پایین بدهید ونیم نگاهی به همین خیابان های قم خودمان بیندازید، شان دین و مرجعیت دستتان می آید. زیاده عرضی نیست؛ به کار خود برسید. یا علی https://eitaa.com/az_dell/51
به نام خدا 🔸دمی با کره ی جنوبی(۱)🔸 ▪️چندی پیش به مدت چند روز فراغتی برایم حاصل شد و توفیق شد سریال اسکوئید گیم را که آوازه ی آن سراسر فضای مجازی را پر کرده است ببینم. چقدر به دلم نشست و فارغ از هر گونه نقد فنی که به نحوه ی ساخت فیلم و جلوه های به کار رفته در آن وجود داشت، اما من از جهت مورد بحث خودم و آنچه که میخواهم در این سلسله نوشتار به آن بپردازم، آن فیلم را در نهایت قوت دیدم و بسیار از آن لذت بردم. ▪️چند سال پیش، در همین کانال نوشتاری به نام "حقیقتی از جنس شکلات تلخ به همراه چای نبات" نوشتم در بیان ارتباطات میان آدمیان. در آن نوشتار در مقام بیان تاملی در کیفیت شکل گیری روابط بین آدمیان و علل و انگیزه های شکل گیری و فروپاشی آن روابط بودم؛ و از دید برخی از دوستان گرمابه و گلستان، چه بسا لختی بی رحمانه هم نگاشته شده بود. اما از قدیم گفته اند که واقعیت تلخ است؛ چه بسا شاید تلخی آن با چای نباتی غلیظ از بین برود. ▪️این فیلم، واقعا به شکل بسیار هنرمندانه ای، با کنار هم قرار دادن پازل های مختلف، عمق روابط انسان ها را بسیار بی رحمانه به رخ آنها میکشد؛ آنها را به تامل وا میدارد و در قسمت آخر هم نتیجه ی نسبتا اخلاقی خود را میگیرد. ▪️قطعا در نتیجه گیری انتهایی فیلم،( همانجا که آن مرد با پیرمرد شماره ی یک بازی ملاقات میکند) ان قلت هایی دارم اما در مسیری که کارگردان و نویسنده ی این فیلم، آن را به نمایش میکشد، بسیار همسو هستم و حقیقتا زبان تحسین برای آن میگشایم. ایده پرداز این فیلم، سعی کرده است با عبور از کلیشه ها وتعارفات روزمره ی زندگی و چاکرم، مخلصم های هر روزی مان، ما را متوجه پشت پرده ی روابطمان کند. بگذارید عمق بحث را با یک مثال، کمی ملموس تر کنم. ▪️نزدیکترین افراد به خودتان را در نظر بگیرید. مثلا صمیمی ترین دوستتان را. همان که هر روز او را میبینید؛ همانکه برایتان تا کنون، در مواقع متعدد کلی مرام به خرج داده است. همانکه اگر از این طرف شهر به او زنگ بزنید که فلانی، ماشینم خراب شده است، سریع خودش را به شما میرساند و از هیچ کمکی دریغ نمیکند.آری! دقیقا همین فرد را در نظر بگیرید. حال میخواهم عمق این رابطه را برایتان مشخص تر کنم. درنگاه اول، گمان میکنیم که این شخص، ته ِ رفاقت است. خدای مرام است. سرشار است از ایثار و از خودگذشتگی. او برای من از خواب و خوراکش هم میزند. این آن چیزی است که ما از ظاهر این ارتباط در ذهنمان منعکس میشود. اما سوال این است که ایثار و گذشت، مرام و خاکی بودن، چه زمانی این قدر ارزشمند است؟ اگر به تو بگویند که رفیقت هم در ته دلش، وقتی دارد به تو کمک میکند، همان موقع دارد در ذهنش چرتکه میاندازد و سر وقتش تلافی اش را ولو با یک کباب کوبیده ی ساده هم که شده، در می آورد، چه حسی به شما دست میدهد؟ آیا همچنان او را با گذشت و خاکی و خدای مرام میدانید؟ یا صرفا او را یک معامله کننده ای که امروز مرامش را سرمایه گذاری کرده و فردا سودش را نوش جان میکند، تلقی میکنید؟ ▪️ ادعای بنده این است که این موقعیت های حساس است که عمق روابط را به ما گوشزد میکند وفیلم اسکوئید گیم به شکل بسیار هنرمندانه ای این موقعیت های حساس را سوژه ی داستان خودش کرده است. 📣با قسمت های بعدی این نوشتار همراه باشید تا مصداقی تر به آن بپردازیم. https://eitaa.com/az_dell/52
به نام خدا 🔸دمی با کره ی جنوبی(2) ▪️در محضر اسکوئید گیم بودیم؛ جذابیت ِ این سریال برای من آنجا بود که این فیلم، با طراحی داستانی خودش، و در قالب بازی های متعدد به خوبی نحوه ی شکل گیری روابط وفروپاشی آن را نشان میدهد. البته این سریال زوایا و خفایای بسیار زیادی دارد و اگر کسی دقت بیشتری درآن به خرج بدهد، آن را پر از رموز مختلف خواهد یافت. لیکن بنده تنها به بخشی از این اثر هنری و رموز آن میپردازم. اگر دوستان عزیز دوست دارند که جوانب دیگر آن را مطلع شوند لینک های زیر را پیشنهاد میدهم: https://www.zoomg.ir/movie-tv-show-review/338736-squid-game-review/ https://www.zoomg.ir/cinema-articles/338951-interesting-facts-about-squid-game/ ▪️اما به اصل بحث خود بازگردیم؛ قرار بود که از این قسمت به صورت مصداقی تر به اتفاقات این داستان بپردازیم. بنده چند حادثه را مورد بررسی قرار میدهم ولکن قطعا مصداق های بیشتری درجهت موضوع بحث وجود دارد اما ذهنم یارای مصادیق بیشتر را نداشت. ▪️پلان یک: در بازی اول که "چراغ قرمز، چراغ سبز" بود، دیدیم که در لحظات آخر، درآن هنگامی که نفس ها در سینه حبس شده بود و جنازه های خون آلود، سایه ی ترس و ناباوری را بر چهره ی بازیکن ها انداخته بود(همچنین بینندگان فیلم) شخصیت اصلی فیلم(سونگ گی هون) پایش به جایی گیر کرد ونزدیک بود که به زمین بیفتد و آن وقت گلوله ها بودند که او را درآغوش میگرفتند، ناگهان یک شخصیت هندی( علی) که ظاهرا مسلمان هم بود، یقه ی او را از پشت میگیرد و مانع افتادن او بر زمین میشود. این مساله، همان چیزی است که بسیار در زندگی خود مشاهده میکنیم و زندگی ما مشحون است از همین ایثار ها و دستگیری ها. این پلان را در نظر داشته باشید. ▪️پیش از بیان سایر پلان ها، در نظر داشته باشید که افراد حاضر در مسابقه، کسانی هستند که پس از پلان اول، همگی در خوابگاه خود جمع شدند و تصمیم گرفتند تا مسابقه را خاتمه دهند.آنها جاخورده بودند. گمانشان یک بازی ساده بود، نه یک بکُش بکُش واقعی!! دقت کنید. آنها کسانی بودند که به خاطر بدهی های بالا، در معرض از دست دادن کبد و کلیه و دست و پا و چشم خود بودند. به همین خاطر بعد از بیرون رفتن از مسابقه با یک تامل اندک، به یک دوراهی پر ریسک ولی ارزشمند رسیدند. یا مسابقه میدهند و یا مسابقه نمیدهند. اگر مسابقه بدهند یا برنده میشوند؛ که در اینصورت میتوانند تا هفت نسلشان خدایی کنند یا اینکه مسابقه را برنده نمیشوند که در اینصورت قطعا کشته میشدند. خب این شخص که میداند اگر مسابقه هم ندهد، کلیه و چشم خود را باید در راه بدهی های خود بپردازد؛ لذا این ریسک را با جان و دل پذیرا میشود. خدا را چه دیدید؟ شاید او بتداند برنده شود! پس این دو راهی، یک دوراهی بسیار جدی و حیاتی است که ایده پرداز این داستان، به شکل کاملا خودآگاه و غیر منعطفانه ذهن مخاطب را در این دوراهی قرار میدهد. لذا وقایع داستان را کاملا از این دید مضطرانه مد نظر خود قرار دهید. ▪️پلان دو: شخصیت اصلی فیلم، یک رفیق هم محله ای داشت که او در محله ی شان، معروف به نخبگی و هوش بالا بود(چو سانگ وو) ؛ مادرش در محله ماهی میفروخت و افتخار میکرد به اینکه پسرش در بهترین دانشگاه دولتی کره، مشغول تحصیل است. بی خبر از اینکه پسرش پس از سوتی های بسیاردر عرصه ی اقتصادی به درجه ی بالایی از بدهی و ناچاری رسیده بود وناچارا او هم دراین مسابقه شرکت کرده بود. شخصیت اصلی وقتی در مسابقه، هم محله ای اش را میبیند هم خوشحال میشود و هم شگفت زده. شگفت زده از درماندگی ِ نخبه ی محله ی شان و خوشحال از اینکه میتواند با او کار تیمی کند و مسابقه را قدم به قدم پیش ببرد. ♦️فعلا این دو پلان را در ذهن خود داشته باشید تا انشاالله در نوشتارهای بعدی با عرضه ی پلان های دیگر، به ادامه ی مقصود خود بپردازیم. https://eitaa.com/az_dell/53
▪️به نام خدا▪️ 🔰دمی با کره ی جنوبی(3) ▪️درادامه ی نوشتار گذشته در صدد بیانی مصداقی تر پیرامون سریال اسکوئید گیم بودیم. بیان کردیم که این سریال، در قالب طراحی بازی های مختلف، به شکلی کاملا بی رحمانه، البته صادقانه به علل ایجاد و از بین رفتن روابط بین انسان ها میپردازد. این سریال پس از نشان دادن وقایع متعدد، انگیزه ی پنهان روابط بین انسان ها را در معرض نمایش و بازدید عموم میگذارد. البته همه ی اینها، یک ذهنیتی برای مخاطب ایجاد میکند تا او بتواند با خضوع تمام، نتیجه گیری پایان داستان را که در همان پلان آخر( یعنی دیدار با پیرمرد شماره یک) به نمایش گذاشته است، بپذیرد. به امید خدا به تدریج به وقایع و نتیجه گیری پایان داستان میپردازیم. ▪️در دو پلان، بازی چراغ سبزو چراغ قرمز را مورد بررسی قرار دادیم. در این بازی، سرنوشت اعضا چندان در گرو یکدیگر نیست. هر کسی خودش باید به فکر خودش باشد وبه موقع شروع به حرکت کند و به موقع بایستد. حتی بیان کردیم که جا برای محبت و کمک کردن به دیگران هم هست؛ کما اینکه علی در یک موقعیت حساس سونگ گی هون را نجات میدهد. ▪️پلان سوم: ایده پرداز این سریال، به گونه ای بازی ها را طراحی کرده که به مرور، افراد به سمت یارگیری و اجتماع های چند نفره میروند. در اولین اجتماع، سونگ گی هون با رفیق هم محله ای اش به همراه پیرمرد و علی، یک گروه را تشکیل میدهند و به سراغ بازی آبنبات لانه زنبوری میروند. واز آن بازی سربلند بیرون می آیند. در نتیجه انگیزه ی آنها برای انجام کار گروهی بیشتر میشود. ▪️پلان چهارم: اما روند داستان از جایی بسیار خطرناک و رک و بی پرده میشود. در بین دو بازی که افراد به استراحت گاه خود برگشته بودند، دعوایی بین دو نفر رخ میدهد. یکی از آنها، دیگری را به راحتی به قتل میرساند. دیگران که توقع برخورد عوامل مسابقه با شخص قاتل بودند، تنها یک صحنه را مشاهده کردند. بازیکن شماره ی 198 حذف شد!!! وسپس مقداری پول در آن دائره ی جادویی ریخته شد. این اقدام پیامی عجیب داشت. آن هم اینکه اگر میخواهید برنده شوید و پول بیشتری کسب کنید، کافیست تا یک دیگر را بکشید. به همین راحتی!!! ▪️پلان پنجم: افراد شرکت کننده پس از قتلی که اتفاق افتاد، دیگر خواب به چشمانشان نمیرفت. کافی بود کسی در خواب بیاید و او را خفه کند. دیگر همه چیز تمام میشد. لذا تمایل به کار جمعی بیشتر از گذشته شد.چرا که هیچ کسی نمیتوانست به تنهایی در مقابل چند صد نفر دیگر مقاومت کند. پس تیم هایی را شکل دادند؛ عده ای زور داشتند و عده ای هم توانایی بیدار ماندن در شب و کشیک دادن. همه از کار تیمی خود خوشحال بودند؛ ونهایتا شب خونی فرامیرسد. ✍ادامه دارد... https://eitaa.com/az_dell/54
▪️▪️زبان ِ ول در این- رل▪️▪️ 🔷 جواد شمقدری، مستند ساز جوان را تقریبا با چند قسمت مستند انقلاب جنسی اش میشناسم. طرح او درآن مستند، خوش فکرانه والبته جسورانه بود. از جسارتش در به تصویر کشیدن واقعیات جنسی جامعه ی غرب وایران که به سبب فضای فرهنگی حاکم برجامعه، کمتر مورد بررسی قرار میگرفت خوشم می آمد. تا جایی که احیانا در سخنرانی ها و جلساتی که با دوستان جوان و نوجوان داشتم، حتما آنها را ترغیب به دیدن این مستند میکردم. 🔸خبرآمد که او مستندی جدید ساخته که البته از نامش مشخص بود باز هم در رابطه با همان مسائل جنسی و دغدغه های جوانان است.بگذریم از هزینه ی سنگین حدودا28 هزار تومنی (که از بلیط یک فیلم سینمایی هم گران تر است)، در نهایت آن را خریدم و با اشتیاق به تماشای آن نشستم... ✍در پست زیر بخوانید...👇
▪️به جرئت میتوانم بگویم که مستند این- رل در حقیقت، یک زبان ِ ول بود. همانند کسی بود که در ناف لات خانه های تهران، دهانش را باز کرده و دارد با یک حالت لاابالی گرانه ای تو را مورد خطاب قرار میدهد. ▪️حال جواد را در این مستند اصلا نمیتوانم درک کنم. او به دنبال چه دغدغه ای بود؟ چه چیز تازه ای را میخواست به نمایش بگذارد؟ اساسا غایت وجودی هر مستندی، ارائه ی اطلاعات نو و مخفی از دید مخاطبان وبینندگان است؛ خب همه ی ما در طول روز بارها وبارها ارتباطات بدون چهارچوب در خیابان را میبینیم. شمقدری چه چیز خاصی را به نمایش گذاشته است؟ 🔰مهمترین نقدهایی که به ذهنم میرسد به صورت خلاصه این چنین است: ▪️ملاک شمقدری برای انتخاب بافقی چه بوده است؟ یک شخصی که از ابتدای مستند الفاظ خارج از عرف را ادا میکند و دم به دم سیگار میکشد. لباس های تنگ و چسبان میپوشد و مکررا با یک زن نامحرم شوخی میکند. جناب شمقدری چه دلیلی داشت که از دلاوری در انقلاب جنسی، به بافقی در این رل رسیدی؟ ▪️در ابتدای مستند، پسر جوان، به دفتر مرجع تقلید خودش زنگ میزند و میگوید چه کار باید بکنم؟ پاسخ گو میگوید تقوا داشته باش، تهجد داشته باش. او میگوید همه چیز را امتحان کردم و به نتیجه نرسیدم. کانه توقع دارد پاسخ گو به او بگوید برو زنا کن یا دوست دختر بگیر وحرام خدا را حلال کند!! بعد هم به او میگوید شما موردی برای ازدواج نداری؟!! شمقدری با این کار، نهایت سادگی و سطحی نگری خود را به نمایش گذاشته است. پاسخ گوی دفتر مرجع تقلید را در حد یک خاله(که رفقا با اصطلاح خاله آشنا هستند!!!) تقلیل میدهد و موردِ ازدواج نداشتن او را در نهایت به سخره میگیرد. چقدر تباه!!! ▪️مساله ی بعدی آن دختر چادری ای بود که در میانه ی مستند وارد میشود و روش های جذب دختران را به آن پسر آموزش میدهد. سوال اینجاست که چرا باید یک دختر چادری مورد استفاده قرار گیرد؟ آن هم یک دختر چادری با هزار مَن آرایش و هزار جور قِر در زیر چادر. که از قضا کادر دوربین جوری تنظیم شده بود که دامن رنگی زیر چادرش به خوبی واضح شود. اصلا فلسفه ی وجودی این دختر در این مستند چیست؟ فقط میتوانم بگویم چقدر تباه!!! ▪️ نکته ی بعدی در راستای همان چیزی که گفتم- مبنی براینکه نفهمیدم در نهایت این مستند برای چه ساخته شد- اینجا هم میگویم که دلیل این همه آموزش دوستی با جنس مخالف آن هم از زبان جنس مخالف چه میباشد؟ مخاطب را به چه نتیجه ای میخواهد برساند؟ ▪️ سوال بعدی این است که با رفتن به سراغ گلزار شهدا و در نهایت، دوست شدن با یک دختر چادری و با گفتن این جمله در انتهای مستند که "او هم دنبال دوست شدن بود نه دنبال ازدواج"، چه نتیجه ای را میخواست دنبال کند؟ چرا یک دختر چادری در این میان انتخاب شده بود. آیا این تکررِ تعرض به دختران چادری و همه را از یک قماش نشان دادن مغرضانه نبود؟ آیا او نمیخواهد بگوید همانطور که دختر درون کافی شاپ، دنبال رل زدن است، دختر چادری درون گلزار هم چنین است؟ ▪️نقد بعدی به پلان سربند بستن، درون گلزار شهدا است. شمقدری و آن مجری سست، پیش از راهی کردن آن جوان، برسر او سربند میبندند ویکی از نواهای دوران جنگ پخش میشود. سربندی که برای تمام ما جنبه ی تقدس دارد، اکنون پیش از راهی کردن این جوان برای دختر بازی، آن هم در گلزار شهدا به کار میرود. همین قدر تباه!!!
▪️ نقد بعدی هتک حرمت ها و آبروهایی است که در این مستند رفته است. از پسر جوان نقش اول فیلم بگیرید که او را فردی در حال غرق ِ در تمایلات و خواسته های جنسی نشان میدهد تا دوست دختر سابقش که صحنه ی مصاحبه ی او با برنامه ی خانم مژده ی لواسانی را هم در مستند نشان داد و هر کسی میتواند با یک جست و جوی ساده در تلویبیون، چهره ی غیر شطرنجی آن دختر را ببیند؛ تا حتی آن دختر و پسر نوجوان لب ساحل که در حال بوسیدن هم بودند و حتی دختری که در راستای تولید مستند از او سوء استفاده شد و بدون مطلع بودن از جریان داستان به کافی شاپ می آید و در معرض دوربین های مخفی قرار دارد. آیا این موارد هر کدام نمیتواند منجر به از بین رفتن آبروی یک شخص بشود؟ در نهایت میتوانم بگویم این مستند، تباه ترین و سخیف ترین مستندی بود که در تمام عمرم دیده بودم و واقعا از حیث هنری وارزشی با نمره ی مطلوب فرسنگ ها فاصله داشت.خداوند عاقبت امور ما را ختم به خیر کند.
▪️دمی با کُره ی جنوبی(4)▪️ 🔸بسم الله الرحمن الرحیم 🔸سریال بازی مرکب، دردید بنده ابعاد بسیاری دارد و میتوان برای هر کدام از این ابعاد، سلسله پست هایی را ارائه نمود. ما در این سلسله پست ها در صدد بررسی روابط انسانی، در این سریال بودیم. ▪️پس از تحلیل بخشی از پلان ها،اکنون به سراغ یکی از مهمترین قسمت ها میرویم؛ پیش از این بیان کردیم که این سریال به شکل کاملا محسوسی ودر بین دو راهی های مختلف، نشان میدهد که چیزی به نام انسانیت نداریم؛ یگانه مساله ای که در میان روابط بین انسانها حکومت میکند، همانا منافع آنهاست. اینگونه نیست که انسانها، در بین دو راهی انسانیت و ارزش های عالی، و بین زنده ماندن، ارزش ها را انتخاب کنند. خیر؛ انسان ها به دلیل آنکه صرفا منافع خود را میبینند(حتی در کار گروهی)، زنده ماندن و ادامه ی حیات برای آنها از هر چیزی مهمتر جلوه خواهد کرد. 🔸به نظر بنده، نویسنده ی این داستان میخواهد این نکته ی خانمان برانداز را در ذهن مخاطبان القاء کند؛ و چه بسا غایت این فیلم، همین باشد. ▪️آری! این نکته خانمان برانداز است. این نکته تلخ ترین چیزی است که یک انسان میتواند دریافت کند که او بی یار و بی پشتوانه است؛و اینکه او در این کره ی خاکی، چیزی جز خودش را ندارد. به پلان آخر دقت بفرمائید: در آن پلان که قسمت آخر سریال میباشد، مخاطب در قراری که بین سونگ گی هون و پیرمرد شماره یک گذاشته میشود، میفهمد که از قضا نقش اصلی این بازی و گرداننده ی آن، همان پیرمرد داستان ما بوده است. پیرمرد شروع به صحبت کردن میکند.او در رثای انسانیت سخن میگوید. همان چیزی که نویسنده در صحنه های متعدد آن را به نمایش کشیده است. سپس پیرمرد به خیابان اشاره میکند که شخصی بی خانمان در گوشه ای رها شده است و در آن سرمای عجیب دارد جان میدهد؛ هر کسی که از کنار او رد میشود، اندک توجهی به این بی خانمان نمیکند. گویی که اصلا او وجود خارجی ندارد. پیرمرد میگوید دیدی کفتم که انسانیتی وجود ندارد؟ دیدی گفتم که ارزشی در بین ما انسان ها وجود ندارد. اگر وجود داشت هیچ وقت دلمان نمی آمد این بی چاره را در گوشه ای از خیابان به حال خودش رها کنیم. 👈پیرمرد در همین حین جان میدهد. اما دریغ از آنکه در همان لحظه ماشین پلیسی در خیابان این مرد آواره را میبیند و او را سوار میکند!!! سونگ گی هون هر چقدر پیر مرد را صدا میزند که بلند شود و این صحنه ی انسان دوستانه را ببیند، پیرمرد اجابت نمیکند؛ او میخواست این صحنه را برای پیرمرد فریاد بزند.که هنوز هم خبری از انسانیت است. باری! او با همان اعتقاد خود مرد. ❓اما یک سوال باقی میماند که بالاخره انسانیتی وجود دارد؟ یا ندارد؟ نویسنده ی داستان بالاخره قائل به وجود ارزش هایی ورای منافع انسانها هست یا خیر؟ ✅پاسخی که به ذهن بنده میرسد این است که نمیدانم! از طرفی کل سکانس ها در پی القای منفعت طلبی در انسانها بود.از طرفی صحنه ی آخر داستان گونه ی دیگری رقم خورد. چه بسا نویسنده قضاوت را به خود ما واگذار کرده باشد. 📣ادامه دارد... ✍احسان توکلیان فرد
▪️دمی با کره جنوبی(5)▪️ 🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 🔰رسیدیم به سکانس آخر... 🔸جایی که پیرمرد با اصرار بر اینکه انسانیتی نداریم، جان به جان آفرین تسلیم کرد. آری! او حق داشت. بازی ای که او ساخته بود، خود گواهی بود بر اینکه در دنیا، وقتی بین منافعمان و منافع شخص دیگری تزاحمی حاصل میشود، طبیعتا منافع خودمان را ترجیح میدهیم. مگر عقلمان را ازدست داده ایم، منافع شخص دیگری را بر خود مقدم کنیم؟!! در دنیایی محدود، درجایی که نهایتا اگر از پیک های کرونا و هزاران حوادث دیگرش جان سالم به در ببریم، 80 سال هم بتوانیم زندگی کنیم و دیگر تماااام؛ خب چرا کسی غیر از خودم را نگاه کنم؟ 🔷این همان حقیقت تلخی است که با صد مَن، شکر هم شیرین نمیشود. 🔰اما غرض من از بیان این داستان و تحلیل فیلم، این بود که بگویم این فیلم، بسیار زیبا و در قالب داستان ها و بازی های متعدد به این واقعیت تلخ بین انسانها اشاره کرد و تمام شد و مخاطب را با هزاران سوال و تشویش فکری رها کرد. ♦️لکن به عقیده ی بنده، داستان زندگی ما انسانها، این جا و این گونه تمام نمیشود. 🌏آری اگرما باشیم وهمین عالم خاکی و همین عمر محدود، انسانیتی وجود نخواهد داشت. اما اگر ما باشیم و عمری بی نهایت و وجودی دیگر در سرای باقی وعالم تجرد، آیا داستان زندگی ما انسانها به گونه ای دیگر رقم نخواهد خورد؟؟!! ❓وقتی به تو بگویند از جان خود بگذر وبه بهشت برو؛ و تو خود را محدود به این عالم نبینی، آیا از جان خودت نمیگذری؟ ❓وقتی به تو بگویند،ظلم نکن؛ و دنیای دیگری باشد که مواخذه خواهی شد، آیا باز هم ظلم میکنی؟! ❓وقتی به تو بگویند، گر دست فتاده ای بگیری مَردی؛ و تو به عالمی ورای این دنیای دنی، معتقد باشی و بدانی عمل خود را در آنجا تحویل خواهی گرفت، باز هم بی تفاوت رد خواهی شد؟!! 🔰آن غلظت و تعصب جاهلیت عرب را در نظر بگیرید که دو قبیله سر هیچ و پوچ، چندین دهه به قتل و غارت جان و مال وناموس هم میپرداختند؛ اما اسلام با پرده برداری از عالم غیب چه نعمت بزرگی به این قبائل داد؛آنجا که قرآن کریم در آیه103 سوره آل عمران میفرماید: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﻭ ﻫﻤﮕﻲ ﺑﻪ ﺭﻳﺴﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍ [ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ (ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴﻠﺎم) ] ﭼﻨﮓ ﺯﻧﻴﺪ ، ﻭ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﮔﺮﻭﻩ ﻧﺸﻮﻳﺪ ; ﻭ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻛﻪ [ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺑﻌﺜﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻧﺰﻭﻝ ﻗﺮﺁﻥ ] ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩﻳﺪ ، ﭘﺲ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﻟﻔﺖ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻳﺪ، ﻭ ﺑﺮ ﻟﺐ ﮔﻮﺩﺍﻟﻲ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺑﻮﺩﻳﺪ، ﭘﺲ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ; ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ [ ﻗﺪﺭﺕ ، ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ] ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻳﺪ . ▪️از دید من، انسانیت فقط دراین صورت معنا پیدا میکند و لاغیر. هر آنچه از انسانیت برایمان تصویرکرده اند و دم از آن زده اند، اگر بدون پرده ای ملکوتی باشد، بی ارزش و صرفا شعار است. مثلا به من بگویند به خاطر انسانیت، برو و از وطنت دفاع کن تا همیشه در ذهن مردم قهرمان بمانی و از تو به نیکی یاد کنند!!! حاشا وکلا که چنین کاری کنم. مگر یک قطعه خاک چه ارزشی دارد که به خاطر دفاع از آن، جان عزیز خود را بدهم؟!! میخواهم که صد سال سیاه در ذهن هیچ کس به نیکی نمانم. چه به من میرسد؟!! 🔰آری! خیلی متفاوت خواهد بود که ما انسان را چگونه ببینیم. این است تاثیر انسان شناسی درعلوم اسلامی. 🔰آری! این یک مثال ساده از امتداد انسان شناسی، در سلول های یک سریال کُره ای بود. ما چقدر با انسان شناسی اسلامی اصیل خودمان، امتداد خاص خودمان را ترسیم کرده ایم؟ نمیدانم. ✍احسان توکلیان فرد
🔸به نام حضرت دوست🔸 ▪️دوستان عزیزم! حقیقتا ما از صحیفه ی سجادیه محروم هستیم. به قول شاعر، آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم. ▪️ الکلام این که مدتی پیش داشتم صحیفه میخواندم، به این عبارت رسیدم که اللَّهُمَّ يَا مُنْتَهَى مَطْلَبِ الْحَاجَاتِ(خدایا! ای نهایت درخواست و تقاضای نیازها.)؛ دیدم همین یک جمله برای عبرت یک عمر کافیست. همینکه بدانیم، آخرِ همه ی نیازها، آخرِ همه ی دست و پا زدن ها، جهتش به سمت حضرت جان است وبس. یعنی خواه ناخواه، از هر کسی، چیزی بخواهیم، در حقیقت از او طلب کرده ایم. حتی اگر خودمان هم متوجه این مساله نباشیم. ▪️به قول جناب فیض کاشانی: گر ز تو رو كنم بغير، ور به تو رو كنم زغير جانب توست هر دو سِير، بى تو بسر نمى‌شود 🔸یعنی به هر کسی رو کنم، در حقیقت از تو طلب کرده ام. علتش هم مشخص است!! چرا که همه ی انسانها،حتی قوی ترینشان، مثل خودمان فقیر ومحتاج هستند؛ 🔸و آقا امام سجاد میگوید که وَ قُلْتُ سُبْحَانَ رَبِّي كَيْفَ يَسْأَلُ مُحْتَاجٌ مُحْتَاجاً وَ أَنَّى يَرْغَبُ مُعْدِمٍ اِلَي مُعْدِمٍ؛ اگر بخواهم خودمانی ترجمه کنم این میشود که: و چقدر ضایع وخنده دار هست که فقیری بر در خانه ی فقیری دیگر، به گدایی برود. 🔸 بیایید کمی به خستگی عمیق وفسیل شده ی درونمان توجه کنیم! علتش چیست؟ علتش توقعات برآورده نشده ای است که از دیگران داریم؛ و دریغا که اگر به این مساله توجه میکردم، عمری خودم را در طلب از دیگرانی چون خودم، به خاک و خون نمیکشیدم. 🔸حال میفهمم توجه به این حقیقتی که امام سجاد یادمان دادند، چه آرامشی میتواند در قلبمان به پا کند. ♦️پ.ن: برای دستیابی به گوهر های ناب بیشتر ر.ک دعای13 صحیفه ی سجادیه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸از امتداد حکمت تا دنده پهنی!!!🔸 🔷 همه ی ما تا کنون بارها کلید واژه ی امتداد حکمت را شنیده ایم؛ بحث های جدی ای هم پیرامون آن شده است. حال بنده میخواهم کمی از این امتداد حکمت استفاده کنم؛ البته نه به نحو بسیار جدی و به طور آکادمیک. بلکه برای رفع مشکل همین روز هایمان...کدام مشکل؟ عرض میکنم خدمتتان. 🔶 یکی از مشکلاتی که ما بچه مذهبی ها این روز ها بسیار با آن درگیر هستیم، کمبود اعتماد به نفس و ترس و اضطراب ناشی از بازنده بودن درون خود احساس میکنیم. مردم را میبینیم؛ فامیل ودوستان را میبینیم؛ دایرکت اینستایمان پر است از فحش هایی که نثار خواهر ومادرمان شده است. هر جا میرویم همه میخواهند ما را بکویند. متهم کنند مارا. خودمانیم.بالاخره فضای جامعه مقداری عصبانی است. چقدرش ما مقصر هستیم چقدرش حکومت؟! فعلا کاری با این مباحث تحلیلی سیاسی ندارم. مطالب دراین مورد زیاد است. 🔶میخواهم از یک جنبه ی دیگر به این مسائل بپردازم. جنبه ای که شاید کمتر به آن پرداخته باشند. "تاثیر حکمت عملی در پهن شدن دنده..." دنده پهنی به معنای بیخیال بودن وکار خود را کردن است؛ اصولی در حکمت متعالیه ی مااست که به زعم بنده میتواند ما را در مواجهه با این حجم از عصبانیت و دلخورِی، نه تنها منفعل و هراسان و افسرده نکند، بلکه فعال و شاداب و شجاع بار بیاورد. 🔷بگذارید از این جا شروع کنم. هیچ وقت یادم نمیرود این مبحث از فلسفه را که استادمان داشت برایمان توضیح میداد، گفت بچه ها، شما همه دارید با خودتان زندگی میکنید. تنها!! تنهای تنها... 🔷کدام بحث بود؟! ذیل بحث " فی النوع و بعض احکامه" بود. در آنجا مرحوم علامه ی طباطبایی میفرمایند که برخی ازانواع هستند که کثیر الافراد میباشند مانند انسان ها. برخی انواع هم هستند که مجرد هستنند وبرای هر نوع، یک فرد بیشتر محقق نمیباشد. آری! شاید بتوانیم بگوئیم که جنبه ی مادی ِ ما انسان ها دارد با یکدیگر زندگی میکند(تازه اگر بتوان نام حیات را روی ان گذاشت) لکن آن بُعد مجرد وروح انسان-که اتفاقا همین بعد است که ادراک کننده ی درد ها، لذت ها، علم وآگاهی ها و...میباشد(واتفاقا محل بحثمان هم از ابتدا روی همین ابعاد بود) – دارای کثرت افرادی نمیباشد. یعنی اینگونه نیست که نوع انسان باشد و افرادی هم تحت آن. خیر! بلکه بنابر حکمت متعالیه، هر فردِ انسان، نوع منحصر به فرد میباشد. 🔹خب پس ما داریم با خودمان، یعنی با نفسمان زندگی میکنیم و بس. حتی در عمیق ترین وعاطفی ترین مواجهات خود با انسان های دیگر، در حقیقت داریم نفس خود را پر وبال میدهیم. ما دائم داریم دنیا را و دیگران را در آینه ی نفس خود میبینیم و این قدر ما با نفسمان تنها هستیم، که گویا فقط اوهست و او هست واو هست. 🔹برآیند من این است که اگر این من هستم و من. پس اگر کسی به من و هفت جد وآبادم هم فحش بدهد، تاثیری در" من " ِ من نمیگذارد. بگذار هر چه میخواهد بگوید. فحش او، صوتی در عالم ماده بود که رها شد ورفت. او را چه کاربا نفس مجرد تو...نفس مجرد تو که با او زندگی نمیکند که نگران بشوی! ترسیده و هراسان بشوی...هر آنچه تکلیف است انجام بده وبس... @az_dell
با سلام خدمت دوستان عزیزم پیرامون اتفاقات اخیر دانشگاه شریف، چند خاطره رو از بنده پذیرا باشید 😁👇
به نام خدا 🔶کلاس کمبریج🔸 🔷حوالی سال 90 بود. تازه وارد دبیرستان شهید دستغیب ناحیه 2 شیراز شده بودم. دبیرستان دستغیب در حقیقت جزء اولین مدارس سمپاد و استعداد های درخشان کشور بود و انصافا در المپیاد ها و کنکور همیشه جزء برترین ها بوده. 🔷ما راهنمایی را در مدرسه ی دیگری خوانده بودیم. کسانی که خودشان راهنمایی در مدرسه دستغیب بودند ، بدون هیچ گونه آزمونی وارد دبیرستان شده بودند. 🔹مدیریت مدرسه برای اینکه ما مثلا خیلی خاص بودیم و باید برنامه ای خاص می‌داشتیم، در کنار برنامه ی زبان انگلیسی رسمی آموزش و پرورش، برایمان کلاس اجباری کمبریج گذاشته بود ک البته چندان پایدار نبود و تعطیل شد. 🔹میخواهم برایتان از یکی از خاطراتم پیرامون کلاس کمبریج بگویم. که بی مناسبت با اتفاقات اخیر دانشگاه شریف نیست. 🔹استاد کمبریج مقداری در اداره کلاس ناتوان بود و همین ناتوانی باعث شد ک بچه ها تا جایی ک می‌شود او را سر کار بگذارند. 🔹یادم است استاد ک میرفت پای تخته و پشتش به ما میفتاد، ب یکباره همه بچه ها صندلی ها را می‌کشیدند تا جلوی جلوی جلوی کلاس. صدای قیژقیژ صندلی ها گوش خراش بود. خیلی گوش خراش دوباره استاد پشتش ک ب ما میشد، همه می‌رفتند عقب. دوباره قیییژ قیییژ... 🔹من جلو می‌نشستم حس میکردم نباید با این کار بچه گانه همراه شوم. بالاخره او استاد بود. یادم است در اثنای کلاس برگشتم پشت سرم را نگاه کردم و دیدم از بین سی و پنج نفر، تنها و تنها من داشتم گوش میکردم خود استاد ناامید شده بود و با لحن سرشار از یاس، ب من گفت برای چ کسی توضیح بدهم آخر؟!!! و درس را قطع کرد... بچه هاا هم ب هیچ جایشان نبود... این خاطره را در گوشه ذهن خود داشته باشید باز هم از اینها دارم.
🔸ادرار روی دیوار و در سطل آشغال 🔹بابت بیان این خاطره عذر میخواهم گمان میکردم ک ایستاده ادرار کردن کار بچه کوچولو هاست و دیگ آدم ها ک بزرگ می‌شوند این کار ها را نمی‌کنند. 🔹تا جایی ک وارد این دبیرستان کذایی شدم. وقتی میرفتم دستشویی میدیدم که طرف درب دسشویی را باز گذاشته و جلوی بچه ها دارد ایستاده ادرار می‌کند و خاطره می‌گوید. روی در و دیوار میپاچید و با هم می‌خندیدند این کار، رویه بود. وضعیت دسشویی های ما افتضاح بود. همیشه کثیف. سطل آشغال را می‌بردند درون دسشویی و درون آن ادرار می‌کردند و آن را می‌ شکستند. 🔶جالب اینجاست ک بعدش هم اصلا اصلا اصلا بدون اینکه دست خود را بشویند می‌رفتند بیرون. 🔹خدا را گواه میگیرم ک یاد ندارم کسی دست خود را پس از دستشویی در آنجا شسته باشد. پ. ن: حدودا 60 درصد بچه های دستغیب یا دانشگاه تهران می‌رفتند یا شریف.... تازه این آمار را دست پایین دادم...
🔹گریه ی استاد صدری 🔶سال 91 بود، یک دبیر ریاضی فوق العاده داشتیم. استاد صدری. بسیار وسواسی. بسیار منظم. بسیار با پرستیج. سر کلاسش باید میخکوب به حل تمرین هایش گوش میکردیم و جزوه می‌نوشتیم. 🔹نزدیک های عید بود. استاد صدری داشت درس میداد، ناگهان در یک حرکت هماهنگ، غالب بچه ها پای خود را به شکل منظم روی زمین میکوفتند. تاق تاق تاق تاق. استاد برمی‌گشت رو ب ما. چند تا لیچار بارمان می‌کرد و دوباره ادامه درس و دوباره تاق تاق تاق تاق. استاد شروع کرد نصیحت کردن ولی اصلا افاقه نکرد، تاق تاق تاق تاق. 🔷بعد عید، یکی از بچه ها از شمال، رفته بود یک کلوچه پیدا کرده بود که مارکش "صدری" بود. پیش از آمدن استاد، آن را به تخته چسباندند.. استاد آمد و دید. هیچ نگفت. 🔸سال 98 بود. یعنی هفت سال بعد. استاد صدری عزیزم را در حالی دیدم که بوتیک لباس زده بود!!!! .. رفتم درون مغازه اش. دقایقی با هم گپ زدیم. می‌گفت من هر وقت از مدرسه ی شما بیرون می آمدم، چشمانم پر از اشک بود. اشک از این همه نفهمی، اشک از این همه بی احترامی. اشک از این همه بچگی....
خدا کنه مادر شهید این کلیپ ضرب و شتم رو نبینه... آخ بمیرم😭