مقابله با ضد فرهنگ!
وقتی تصمیم گرفتم اسم زینب را برای دختر دومم انتخاب کنم، مواجه شدم با یک فرهنگ اشتباه!
فرهنگی که باعث شده بود کوچک و بزرگ به من بگویند:« اسم بچه را زینب نگذار». چرا؟
چون کسی که اسمش زینب باشد در زندگی اش مصیبت های زیادی میبیند!
خیلی از این دید ناراحت شدم. زیرا در نگاه من هیچوقت حضرت زینب، زنی مصیبت دیده نبوده است. با این گفتمان تصمیم صد درصدی برای انتخاب اسم زینب گرفتم.
چون به نظرم انتخاب اسم زینب مقابله با یک ضد فرهنگ بود.
حضرت زینب هیچوقت برای من نماد یک زن غم دیده و مصیبت زده نبوده است. چرا که زنی که غم دیده و مصیبت زده باشد، کنش گری فعال ندارد و فقط یک گوشه نشسته و زار زار گریه میکند!
زن مصیبت زده کسی هست که حتی توانایی کارهای شخصی خودش را ندارد.
اما وقتی به زندگی حضرت زینب سلام الله علیها نگاه میکنیم. در طول عمر مبارکشان در هر نقشی که داشتند، چه دختر بودن چه خواهر بودن و چه همسر بودن و حتی مادر بودن، بهترین نقش نمایی را انجام داده اند.
کجای تاریخ سراغ دارید مادری بر تن فرزندان خود لباس رزم بپوشد و بعد هم به خاطر اینکه مبادا امام زمان شرم کند، بالای سر جنازه نرود؟
در کجای تاریخ سراغ دارید زنی با وجود اینکه در یک نصف روز ۱۸تن از محارم خود را از دست داده است، چنان خطبه ای حماسه ای بخواند تا ورق پیروزی برگردد و دشمنی را که کوس پیروزی بر سر داده است را، رسوا کند؟
کجای تاریخ سراغ دارید زنی که ۱۸تن از محارمش را از دست داده است، مدیر و مدبّر باشد و نه تنها از فرزندان اسیر و غم دیده نگه داری میکند بلکه با حمایت و بیمار داری از امام سجاد علیه السلام، ایشان را در امان نگه میدارد؟
چنین زن قدرت مندی در طول تاریخ، کم یاب یا نایاب است و فقط کسانی میتوانند این گونه باشند که الگوی خود را زینب کبری سلام الله علیها قرار دهند.
زینبم، زینب گونه زندگی کن!
زنی شجاع، قدرتمند و با ایمان!
دوساله شدنت مبارک!🌷
✍🏻مریم زارعی
#فرهنگ_اشتباه
#زینب
#تولد_دوسالگی
#مادرم_با_افتخار
#مادری_را_با_همه_ی_سختی_هایش_دوست_دارم
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
هدایت شده از از جان نوشت🥰
مادرْ دانشجو!
(روایتی طنزگونه به مناسبت روز دانشجو)
در بین کسانی که ما مادران دانشجو را می بینند، چند طیف وجود دارد!
برخی با نگاه عاقل اندر سفیهی می گویند:«که چه؟! بشین تو خونه ات بچه هات رو بزرگ کن!؟ حالا درس میخونی که چی بشه؟! آخرش باید پوشک بچه عوض کنی!»
برخی که خودشان قبل تر ها این دوران را گذرانده اند می گویند:«ما هم این دوران رو گذروندیم، تموم میشه، نگران نباش. بچه ها بزرگ میشن. خودت نابود میشی فقط، ببین منم نابود شدم!»
و برخی که دوست دارند خودشان هم با وجود بچه درس بخوانند اما شرایط درس خواندن فراهم نیست می گویند:«والا تنت سالمه، من درس نخونده و کار نکرده، با همین کارای خونه، هم پا درد دارم هم دست درد دارم هم... خوش به حالت!!»
و کسانی که همدل هستند و بعضا همراه، می گویند:«خدایی همت بالایی داری، آفرین خدا توانت بده، فقط چجوری با این بچه ها و کار خونه میتونی درس بخونی؟»
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
میخواهم شرح مختصری دهم از آماده شدن و رفتن به دانشگاه یعنی حدود ساعت ۵:۳۰صبح تا ۸:۳۰!
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
از خواب که بیدار می شوم بعد از نماز صبح وارد آشپزخانه می شوم، آشپزخانه ای که سعی میکنم؛ هر شب، قبل از خواب ناهار فردا را آماده کرده باشم و ظرف کثیفی نباشد و تا حد زیادی مرتب باشد.
با روشن کردن زیارت آل یاسین با صدای فرهمند، شروع میکنم به صبحانه درست کردن و تغذیه ی بچه ها را آماده کردن، سهم هر کدام را جدا میگذارم و سعی میکنم به قول استادمان، عدالت مراوده ای در آن رعایت شده باشد. مثلا اگر برای هر دو نارنگی و سیب گذاشتم سعی میکنم اندازه ی نارنگی و تعداد قاچ های سیب یکی باشد و شبیه به هم!
کیف هایشان را آماده میکنم، ناهار پدر خانواده را جدا در ظرفی میگذارم چون ایشان صبح که برود شب می آید.
لباس بچه ها را آماده میکنم اگر اتو لازم باشد اتو میکنم. ظرف هایی که برای مهیا کردن صبحانه آماده شده است را می شویم، ساعت تقریبا ۶:۵۰یا ۷ شده است. بچه ها معمولا خودشان بیدار می شوند اگر بیدار نشده باشند. با کلمات محبت آمیز و البته گاهی چون اثر ندارد با کلمات غیر محبت آمیز و کمی هم چاشنی تندی و بلندی صدا، بیدارشان میکنم. اگر با خوشی و روی گشاده بیدار شدند که خب الحمدلله فورا آماده می شویم و به سمت مهد می رویم. اما امان از روزهایی که با بهانه های جورواجور بیدار می شوند، روزهایی که تعدادشان هم کم نیست!
یک روز این یکی چوب شور می خواهد و آن یکی ژله!
یک روز این یکی پیش دبستانی نمی خواهد و آن یکی می خواهد حتما به مهد برود!
یک روز این یکی میخواهد با چادر سیاهی برود که دو وجب از قدش بلندتر است و آن یکی میخواهد با روسری ای برود که در پیش دبستانی پوشیدنش منع شده !
یک روز این یکی میخواهد به کلاس پیش دبستانی خواهرش برود و آن یکی میخواهد به مهد خواهر کوچک تر برود چون دلش برای مربی سال پیشش تنگ شده!
خلاصه اکثر قریب به اتفاق روزها، بعد از هزار جور کلنجار رفتن و کلک زدن های مادرانه و قربان و صدقه رفتن، بچه ها به مهد و پیش دبستانی می روند!
و مادری خسته و نالان می ماند که دیگر توانِ سرِ کلاس رفتن ندارد! و وقتی دارد به این روزها فکر میکند و چالش های هر روز را در ذهن خودش مرور میکند! میبیند اوه اوه کسی که از پنج صبح بیدار بوده حالا، با پنج دقیقه یا ده دقیقه تأخیر (حتی گاهی بیشتر) به کلاسِ درس رسیده است!
حالا نمیداند بعد از سه ساعت نرمشِ روحی و جسمی وقتی به کلاس تاریک( به خاطر روشن بودن نورافکن (پروژکتور) و دیدن صفحه ی پاور) رسیده است، بخوابد یا به درس گوش دهد!
▫️▫️▫️▫️▫️▫️
علی ای حال این مهم نگاشته شد تا همگان بدانند. ۳ ساعت از ۲۴ساعت یک مادرِ دانشجو، چگونه میگذرد!
و آن چنان هم آش دهان سوزی نیست که دیگران به آن غبطه بخورند.
شب بیداری ها، گذشتن از تفریحات معمول مثل ندیدن فیلم های سریالی و...، سختی های ویژه ی شب امتحان، بیماریِ خانواده، راضی کردن دل همسر و بچه ها و اساتید و غیره و غیره، زنِ میدان میخواهد! گفتم زن میدان زیرا درس خواندن هم نوعی جهاد علمی محسوب می شود. (البته اگر به ثمر بنشیند)
خلاصه ی مطلب این است که درس خواندنِ مادرِ دانشجو به قول شاعر:
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
اگر مجنون نباشی و پا در وادیِ علم بگذاری!
نمی شود، نه اینکه نخواهی، شدنی نیست!
روز دانشجو، به همه ی دانشجویان خصوصا مادران دانشجو مبارک!🌷
✍🏻مریم زارعی
#الحمدلله_علی_کل_حال
#دانشجو
#مادر_دانشجو
#مادری_را_با_همه_ی_سختی_هایش_دوست_دارم
https://eitaa.com/az_jan_nevesht