eitaa logo
‹ از جنسِ من ›
222 دنبال‌کننده
231 عکس
26 ویدیو
9 فایل
• از جنسِ من براے او... تو نیز بخوان :) • دانشجوی زبان و ادبیات فارسی🍃 • من: @Elahe_Eslami پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17360051554497
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم اللہ...🕊 ° ° دستش را جلو آورد و قطرات اشک را از گونه‌ی خیسم کنار زد. بغض، صدایم را مرتعش کرد. _ آینده‌تو قشنگ بساز، جای منم زندگی کن! کنارش زدم و قدم در پیاده رو گذاشتم. همان لحظه ماشینی ایستاد. بابا از ماشین پیاده شد و صدایم کرد. _ترلان... ترلان! نمی‌خواستم بایستم. قدم‌هایم را بزرگ‌تر برداشتم و سرعتم را بیشتر کردم. صدای قدم‌هایش بلند شد. به گمانم دوید. دستش شانه ام را لمس کرد و محکم فشرد. ایستادم. نگاه حیرانش روی چهره‌ی داغانم افتاد. _ترلان! باباجان! _من دختر تو نیستم، من بچه ی این خانواده نیستم! دست از سرم بردارید! بذارید بمیرم! پشت کردم که سریع انگشتانش را بین بازویم پیچید و مرا برگرداند. پرده ی اشک روی چشمانش را گرفته بود و صدایش می‌لرزید. گ _حق داری عزیزدلم... حق داری! ولی تو رو خدا آروم باش! بذار حرف بزنیم، با آرامش! با خشونت بازویم را از دستش خارج کردم و با گریه داد زدم: ولم کن! می خوام تنها باشم! با سرعت تا کنار خیابان دویدم. سوار اولین تاکسی‌ای که مقابل پایم ترمز کرد شدم. سرم را به صندلی تکیه دادم. اشک های داغی از چشم هایم فوران می کرد و گونه هایم را ملتهب. _دخترم؟ نگاهم به آینه کشیده شد. مرد مسنی که از آینه نگاهم می کرد از پشت پرده ی تار اشک به چشمم آمد. _حالت خوبه؟ _نه! بطری آبی را عقب گرفت. _بخور دخترم. رنگ به روت نیست! بطری را گرفتم و با جرعه ای آب، لب های خشک و گلوی سوزانم را تر کردم. _کجا ببرمت؟ _نمی‌دونم! ماشین را کنار خیابان نگه داشت. _خانواده نداری؟ _نه! ترحم در چشمانش هویدا شد. _کجا می خوای بری؟ یاد خانم صادقی افتادم. سریع کاغذ کوچکی را که داده بود از کیفم در آوردم و مقابلش گرفتم. _اینجا میرم. کاغذ را گرفت و راه افتاد. دوباره سرم را به صندلی تکیه دادم و چشمانم را با درد بستم. چقدر این روزها سیاه اند و تلخ! کی قرار است این درد تمام شود؟! قیافه‌ی تک تک آدم‌ها از مقابل چشمم عبور کرد. عمو، زنعمو، بابا، مامان، پرستش و ستایش! ستایش حرف‌هایمان را شنیده بود. بچه نبود که بگویم نمی‌فهمد! خدا خدا کردم چیزی به پرستش نگوید وگرنه می‌شد قوز بالای قوز! ° [کپی‌، انتشار و حتی ذخیره‌ی داستان، حرام] ° @az_jense_man