eitaa logo
🦋از جنس پروانه🦋
68 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
19 فایل
بٻࢪاهہ مۍرۆم ٺو مڕآ سـڕ بھ ࢪآھ ڪݩ…🙃♥¦ سلامـ ࢪفیق💞^^ ڪپۍ‽⇜حلآلٺ ࢪفیق-!😎 حذف لوگو‽ ⇜ نکن عزیزم-!😄 ممنونم که ما رو به دوستاتم معرفی میکنی(: http://payamenashenas.ir/Parvaneh ــــ°•|🦋💕|•°ـــــــــــــــــــــــــــــ
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿 همه چیز را جمع کرده‌ام. با سه تا چمدان آمده ام، با همان‌ها هم برمی‌ گردم. زندگی همین است. همانطور که آمده ای می‌روی. به قول سهراب سپهری: -وقت رفتن به همان عریانی، که به هنگام ورود آمده ایم... وفاء وارد اتاقم می‌شود و می‌گوید: -دلم خیلی برات تنگ می‌شه. -منم همینطور. جلو می‌روم و در آغوشش می‌گیرم. در گوشم می‌گوید: -منم همین روزا برمی‌ گردم کشور خودم. باهام در ارتباط باش. محکمتر می‌فشارمش و می‌گویم: -اگه رفتی کربلا برام دعا کن، باشه؟ -باشه عزیزم. حتما. ارمیا برایم چمدان‌ها را می‌برد و داخل صندوق عقب می‌گذارد. حالش از همیشه گرفته تر است. حال من بهتر از او نیست. نه کیفورم و نه غمگین؛ چیزی میان این دو. شوق بازگشت به ایران را، غصه دور شدن از ارمیا کمرنگ می‌کند؛ به اضافه غم سنگینی که از فهمیدن یک راز بیست و چندساله بر دلم نشسته است. میان راه، همراه ارمیا زنگ می‌خورد و برای جواب دادنش کنار خیابان پارک می‌کند. نمی دانم پشت تلفن چه می‌شنود که این طور آشفته می‌شود و می‌گوید: -یعنی چی؟ مطمئنید؟ سعید؟ شاید اشتباه شده! کلافه دستش را میان موهایش می‌کشد و بعد از چندثانیه می‌گوید: -کِی؟ کجا آخه؟ پریشانی ارمیا من را هم پریشان می‌کند. معلوم نیست دوباره چه اتفاقی افتاده! این مدت انقدر اتفاقات عجیب و غیرقابل باور تجربه کرده‌ام که فهمیده ام باید خودم را برای هر چیزی آماده کنم. -باشه. باشه. می‌رسونمش و برمی‌گردم یه فکری می‌کنم. ولی آخه مگه می‌شه؟ -مامانمو چکار کنم؟ نمی دانم چه می‌شنود. فقط ناخودآگاه زیر لب آیه‌الکرسی می‌خوانم. ادامه دارد ... ✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا کپی‌به‌هیچ‌عنوان‌مورد‌رضایت‌صاحب‌اثر‌نمی‌باشد