eitaa logo
🦋از جنس پروانه🦋
68 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
19 فایل
بٻࢪاهہ مۍرۆم ٺو مڕآ سـڕ بھ ࢪآھ ڪݩ…🙃♥¦ سلامـ ࢪفیق💞^^ ڪپۍ‽⇜حلآلٺ ࢪفیق-!😎 حذف لوگو‽ ⇜ نکن عزیزم-!😄 ممنونم که ما رو به دوستاتم معرفی میکنی(: http://payamenashenas.ir/Parvaneh ــــ°•|🦋💕|•°ـــــــــــــــــــــــــــــ
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿 ارمیا تماس را قطع می‌کند و راه می‌افتد. بین راه برای گفتن چیزی دل دل می‌کند. می‌ترسم بپرسم چه شده. وقتی حالم را می‌بیند، سعی می‌کند همه چیز را عادی نشان دهد: -آروم باش. چیز خاصی نیست. خودش هم می‌داند باور نکرده‌ام. با دانه‌های درشت عرق که در این سرما روی پیشانی اش نشسته، محال است باور کنم چیزی نیست. حانان و آرسینه و راشل هم خودشان را رسانده اند فرودگاه. قرار است آرسینه با من برگردد ایران تا مقدمات سفر کربلا را آماده کنیم. وقتی حانان را از دور می‌بینم، اضطراب به جانم می‌افتد که اگر بخواهد برای خداحافظی در آغوشم بگیرد چکار کنم؟ یک لحظه از این که به عنوان دایی، بارها مرا در آغوش گرفته و بوسیده حالم بهم می‌خورد و حالت تهوع می‌گیرم. این یکی را کجای دلم بگذارم؟ یک درگیری ذهنی جدید و اعصاب خوردکن تر از بقیه... وای خدایا به بزرگی خودت ببخش! صدتا صلوات نذر می‌کنم که این بار دلش نخواهد خواهرزاده اش را در آغوش بگیرد. باید سعی کنم عادی باشم... باید دایی صدایش کنم. چه کار وحشتناکی! ارمیا با حانان دست می‌دهد و من تا به خودم می‌آیم، در آغوش راشلم. هنوز دوستش دارم. هنوز برایم مثل یک مادر مهربان است. از ته دلم آرزو می‌کنم احتمال ارمیا برای تهدید جانی راشل اشتباه باشد. در گوشم می‌گوید: -حلالم کن. منو ببخش دخترم. تو تنها دختر منی! منظورش را از دو جمله اول می‌فهمم اما جمله سوم نامفهوم است. پس آرسینه که دختر خودش است چی؟ شاید دوباره می‌خواسته هشدار بدهد نسبت به خانواده شان. یک لحظه به آرسینه هم حس بدی پیدا می‌کنم. وقتی حرف‌های ارمیا و راشل را کنار هم می‌گذارم، به این نتیجه می‌رسم که در برخورد با آرسینه هم باید محتاط باشم. ادامه دارد ... ✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا کپی‌به‌هیچ‌عنوان‌مورد‌رضایت‌صاحب‌اثر‌نمی‌باشد