eitaa logo
از او بگو
115 دنبال‌کننده
391 عکس
124 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣8⃣ در زبان به آن كسى كه تازه با او آشنا شده ايم، مى گوييم: "اَهلاً و سَهلاً"; امّا به دوست عزيزى كه براى ديدارش اشك شوق مى ريزيم، مى گوييم: "مَرحَباً بِكَ". جمله اوّل براى كسى است كه تازه با او آشنا شده اى. تو مى خواهى به او بگويى: " غريبى نكن! تو مهمان ما هستى". امّا جمله دوّم فقط براى كسى است كه با تمام وجود به او می ورزيم و او را دوست داريم. در واقع ما مى خواهيم به او بگوييم: "عزيزم! اين خانه، خودت است، همه زندگىِ من از آنِ توست. تو به خانه خودت آمده اى". ميزبان وقتى به خود اين كلمه را مى گويد، مى خواهد به او اعلام كند كه تو در خانه من راحت باش، گويى كه همه چيز از آن خودت است، اينجا خانه خودت است. همسفرم! خدا در صبح روز نيمه شعبان (عج) را به عرش برده و به او گفته است: "مَرحَباً بكَ". در واقع خدا با اين سخن مى خواسته چنين بگويد: من! تو به عرش من آمدى. تو مهمان من هستى. بدان كه همه هستى، از آنِ توست! و عرش من خانه توست. آسمان ها و زمين، عرش و فرش، همه از براى توست. من! در اينجا غريبى نكنى! قدم بگذار كه خانه، خانه توست. ما بايد به اين نكته توجّه كنيم كه چرا خداوند به (عج) نگفت: "اَهلاً و سَهلاً". ... https://eitaa.com/az_o_bego
3⃣8⃣ اين جمله را به غريبى مى گويند كه تازه با او آشنا شده اند، امّا (عج) كه غريبه نيست! خدا به مى گويد: "مَرحَباً بِكَ"، تا فرشتگان خيال نكنند (عج) غريبه است، نه، نور (عج) هزاران سال پيش در عرش خدا بوده است. هنوز هيچ فرشته اى خلق نشده بود كه اين نور اينجا بود. خدا همه محبّتى را كه به (عج) دارد با اين جمله نشان مى دهد، خدا مهدى را دوست دارد و چه بسيار هم او را دوست دارد! اكنون همه منتظرند تا ادامه سخن خدا را بشنوند. تا اين لحظه خدا فقط به (عج) خوش آمد گفته است. بِكَ اُعطى اين دوّمين جمله اى است كه از اعلى به گوش مى رسد. فرض كن يك نفر را خيلى دوست دارى، وقتى او را مى بينى به او مى گويى: "به خاطر تو زنده ام". امّا يك وقت است كه تو او شده اى، در اينجا يك واژه "فقط" را در اوّل جمله ات مى آورى و مى گويى: "فقط به تو زنده ام". اضافه كردن واژه "فقط"، معناى جمله را تغيير مى دهد. آيا مى دانى براى مفهوم واژه "فقط" در زبان از چه واژه اى استفاده مى شود؟ عرب ها كار را خيلى راحت كرده اند، آنها به جاى اين كه واژه براى مفهوم "فقط" درست كنند، با پيش انداختن قسمتى از جمله، اين كار را مى كنند. اُعطى بِكَ : به واسطه تو عطا مى كنم. بِكَ اُعطى : فقط به واسطه تو عطا مى كنم. در اين جمله، واژه "بِكَ" بر واژه "اعطى" مقدّم شده است. * * * خدا به (عج) مى گويد: بِكَ اُعطى فقط تو محور عطا و بخشش من مى باشى! همه هستى و جهان را به وجود تو خلق كرده ام. تويى گل سرسبد هستى! من به هر كس، هر چه بدهم به خاطر تو مى دهم. گوش كن! سخن ادامه دارد: بِكَ اَغْفِرُ به واسطه تو گناهان را مى بخشم. هر كس كه بخواهد توبه كند و به سوى من بازگردد به واسطه تو، خود را به او نازل مى كنم. تو تنها راه ارتباطى با من مى باشى. هر كس كه محتاج من است بايد سراغ تو بيايد. ! اين جمله هايى است كه خدا با (عج) مى گويد. خدا به (عج) حكومت بر تمام جهان را مى دهد و تمامى رحمت هاى خود را به او عطا مى كند. از اين لحظه به بعد هر خيرى و بركتى به كسى برسد از راه (عج) مى رسد. اگر كه بزرگ ترين فرشته خداست حاجتى داشته باشد بايد بداند كه خدا حاجت او را به واسطه (عج) مى دهد. روزى همه بندگان به واسطه (عج)مى رسد. يادم باشد كه اگر حاجت مهمّى دارم بايد دست توسّل به (عج) بزنم، زيرا او بعد از خدا و به اذن خدا، همه كاره اين عالم است. اگر يك وقت شيطان مرا فريب داد و گناهى كردم، بايد خدا را به حقّ (عج)قسم بدهم كه گناهم را ببخشد، زيرا همه عفو و بخشش خدا به دست اوست. ... https://eitaa.com/az_o_bego
4⃣8⃣ هنوز با مهمان عزيزش سخن مى گويد. لحظاتى مى گذرد... اكنون وقت خداحافظى فرا رسيده است. مهمانى بزرگ تمام شده است. گوش كن! خدا با و روح القدس سخن مى گويد: اى فرشتگان من! را به نزد پدرش بازگردانيد و به او بگوييد كه نگران فرزندش نباشد، من حافظ و نگهبان هستم تا روزى كه قيام كند و حق را به پا دارد و باطل را نابود كند. من با خود فكر مى كنم: چه رمز و رازى در اين سخن نهفته است؟ چرا خدا اين پيام را براى (ع) مى فرستد؟ مگر خطرى جانِ (عج) را تهديد مى كند؟ آيا دشمن نقشه اى دارد؟ نمى دانم. بايد صبر كنيم. اين راز را به زودى كشف مى كنيم. (ع) در كنار سجاده خود نشسته است. او نماز خود را تمام كرده و به آسمان نگاه مى كند. نگاه كن! او دست خود را بلند مى كند و (عج) را از فرشتگان مى گيرد. (عج) در آغوش گرم پدر است. پدر او را مى بوسد و مى بويد، بوىِ آسمان ها را گرفته است. اكنون وارد مى شود، لبخندى بر لب دارد، او خيلى خوشحال است. حال خوب است و مى تواند به فرزندش شير بدهد. (ع) (عج) را به حكيمه مى دهد تا او را به نزد مادر ببرد. حكيمه (عج) را مى گيرد و به سوى مى رود: تو ديگر تمام هستى شده اى! ... https://eitaa.com/az_o_bego
5⃣8⃣ همه جهان به تو افتخار مى كند كه تو عزيزترين در نزد خدا هستى! گل خودت را بگير و او را با شيره جانت سيراب كن! نوزادش را براى اوّلين بار در آغوش مى گيرد. شيرين ترين لحظه براى يك مادر وقتى است كه براى اوّلين بار را در آغوش مى گيرد و مى خواهد به او شير بدهد. هيچ قلمى نمى تواند خوشحالى يك مادر را در آن لحظه روايت كند. فرزندش را مى بوسد و مى بويد، او را در آغوشش مى فشارد و به او شير مى دهد. هوا ديگر روشن شده است و هنوز (عج) در آغوش مادر است و مادر او را نوازش مى كند. در اين لحظه ها هر دوست دارد ساعت ها با فرزندش خلوت كند و هزاران بار فرزندش را ببوسد و ببويد. ببين كه نرجس چگونه با (عج) سخن مى گويد! او زلال ترين عشقِ مادرى را نثار فرزندش مى كند. ناگهان صداى درِ خانه به گوش مى رسد. رنگ از چهره مى پرد، گويا او ترسيده است. چه خبر است؟ صداى در بار ديگر به گوش مى رسد. خداى من! هر روز در همين وقت ها، اوّلين جاسوس زن مى آمد تا از خانه گزارشى براى خليفه ببرد. چه كند؟ در خانه را باز كند يا نه؟ اگر اين جاسوس بيايد و (عج) را ببيند چه خواهد شد؟ ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 6⃣8⃣ جايزه اى بسيار زياد به كسى مى دهد كه خبرهاى مخفى اين خانه را به او برساند. اگر خليفه خبر دار بشود كه (عج)به دنيا آمده است حتماً او را مى كند. آخر آنها چقدر بى رحم هستند، چرا مى خواهند را كه تازه به دنيا آمده است به قتل برسانند؟ اضطراب تمام وجود مرا فرا مى گيرد، قلم از دستم مى افتد. از سوز دل دعا مى كند: خدايا خودت كمك كن! او اشك در چشم دارد، با خود فكر مى كند كه (عج) را در كجا پنهان كنم؟ در يك چشم به هم زدن، پرندگانى زيبا حاضر مى شوند; نه آنها پرندگانى معمولى نيستند; آنها از عرش خدا هستند. (ع) فرزندش را از نرجس مى گيرد و با يكى از آن سخن مى گويد. فكر مى كنم كه او با جبرئيل سخن مى گويد: "مهدى را به آسمان ها ببر و از او محافظت نما". آن فرشته نزديك مى آيد، (عج) را از دست پدر مى گيرد و مى خواهد به سوى آسمان پر بكشد. نگاهى به چهره فرزندش مى كند، اشك در چشمانش حلقه مى زند و مى گويد: "مهدى! من تو را به آن كسى مى سپارم كه مادرِ ، فرزندش را به او سپرد". و ديگر فرشتگان به سوى آسمان پر مى كشند و را با خود مى برند. خداى من! دارد گريه مى كند! او تازه مى خواست نوزادش را در بغل بگيرد، امّا نشد. (ع) متوجّه گريه نرجس مى شود، رو به او مى كند و مى گويد: "گريه نكن! به زودى در آغوش تو خواهد بود و او فقط از سينه تو شير خواهد خورد". نگاه به خيره مى ماند. امام براى او آيه چهاردهم سوره را مى خواند: 🌹فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ🌹 را به مادرِ او باز گردانديم تا قلب او آرام گیرد... ..... https://eitaa.com/az_o_bego
7⃣8⃣ نگاه به امام خيره مى ماند. امام براى او آيه چهاردهم سوره قصص را مى خواند: 🌹فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ🌹 را به مادرِ او باز گردانديم تا قلب او آرام گيرد. چرا اين آيه را براى خواند؟ اين چه حكايتى دارد؟ بايد به تاريخ نگاهى بياندازيم... داستان يوكابد، مادرِ (ع) را كه يادت هست؟ روزى او در گوشه اتاق خود نشسته بود. او خيلى نگران جانِ بود. فرعون در جستجوى نوزادان پسر بودند. آنها هزاران پسر را سر بريده بودند. يوكابد به (ع) نگاه مى كرد و اشك مى ريخت. او رو به كرد و گفت: خدايا چه كنم؟ لحظه اى بعد، صدايى به گوش او رسيد: "اى مادر ! فرزند خود را در اين صندوق بگذار و آن را به آب بيانداز". اين صدا از سوى بود كه به گوش يوكابد رسيده بود. او نگاهى به اطراف خود انداخت. صندوقى را ديد. اين صندوق را از آسمان آورده بودند. فرزندش را در آن صندوق نهاد و به سوى رود حركت كرد و صندوق را در آب انداخت. امواجِ سهمگينِ آب، صندوق را با خود بردند. اين امواج به سوى مى رفتند. با حسرت به صندوق نگاه كرد، او با خود فكر كرد كه سرانجام چه خواهد شد؟ نكند او در دريا غرق شود؟ مادر بى تاب شده بود و مهرِ مادرى در وجودش شعله مى كشيد و اشكش جارى شد. بار ديگر صدايى به گوشش رسيد: "ما را به تو باز مى گردانيم و دل تو را شاد مى كنيم". .... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣8⃣ با شنيدن اين سخن آرام شد و به خانه خود رفت. امّا امواج دريا (ع) را به كجا برد؟ فصل بهار بود و ملكه ، هوس دريا كرده بود. او همراه با فرعون به كنار ساحل آمده بود تا هوايى تازه كند. سايبانى براى در كنار ساحل درست كرده بودند. كنيزان زيادى در صف ايستاده بودند. ملكه در كنار نشسته بود و به دريا خيره شده بود. نسيم میوزيد. صداىِ موسيقى آب به گوش مى رسيد. در دريا شناور بود! همه نگاه ها به آن سو رفت. امواج دريا آرام آرام، صندوق را به طرف آورد. كنيزان به سوى صندوق رفته و آن را باز كردند، زيبايى را در صندوق يافتند و او را براى ملكه آوردند. سال ها از زندگى زناشويى ملكه با فرعون مى گذشت امّا آنها بچّه اى نداشتند. وقتى ملكه نگاهش به افتاد، خداوند مهرِ (ع) را در دل او قرار داد. بى اختيار موسى(ع) را در بغل گرفت و او را بوسيد و گفت: چه بچّه نازى! سپس رو به فرعون كرد و گفت: اى فرعون! اين بچّه را به عنوان فرزند خود قبول كن! ببين چه خوشگلى است! فرعون مى ترسيد اين همان كسى باشد كه قرار است تاج و تخت او را نابود كند، او مى خواست اين را هم به قتل برساند ملكه اصرار زيادى كرد و به او گفت: آخر تو بعد از اين همه سال، نبايد فرزند پسرى داشته باشى كه بعد از تو اين تاج و تخت را به ببرد؟ ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ? ⃣8⃣ با اصرار ملكه، در تصميم خود دچار ترديد شد. نگاهى به كرد، در قلب او تصرّفى كرد و فرعون احساس كرد اين بچّه را دوست دارد. آرى، فقط كه همه دل ها به دست اوست! همه نگاه كردند و ديدند كه فرعون، (ع) را در بغل گرفته است و او را مى بوسد و مى گويد: پسرم! همان لحظه اى كه (ع) در بغل فرعون بود، زيادى در مصر كشته مى شدند. قدرت و عظمت را ببين كه چگونه موسى(ع) را در آغوش فرعون حفظ مى كند تا به وعده خود عمل كند. همه به پايكوبى و رقص مشغول هستند، خداىِ دريا به فرعون پسرى عنايت كرده است!! در اين هنگام، ناگهان صداى گريه (ع) بلند شد، ملكه فهميد كه اين بچّه گرسنه است و بايد به او شير داد. او سريع افرادى را به سطح شهر فرستاد تا همه زنان شيرده را در قصر جمع كنند. ملكه با به قصر رفت. زنان زيادى آمده بودند امّا (ع) از آنها شير نمى خورد و فقط گريه مى كرد. غصّه مى خورد و از گرسنگى فرزندش خيلى ناراحت بود! به راستى چقدر كارهاى خدا عجيب ولى با حكمت و زيباست! فرعون كه هفتاد هزار نوزاد را كشته است تا (ع) به دنيا نيايد، براى گرسنگى موسى غصّه مى خورد و ناراحت است. ... https://eitaa.com/az_o_bego
0⃣9⃣ به راستى چقدر كارهاى خدا عجيب ولى با حكمت و زيباست! فرعون كه هفتاد هزار نوزاد را كشته است تا موسى(ع) به دنيا نيايد، براى گرسنگى موسى غصّه مى خورد و ناراحت است. موسى(ع) خواهرى داشت كه از اين موضوع باخبر شد. او به مادر خود خبر داد و از او خواست تا او هم براى شير دادنِ فرزند نزد فرعون برود. وقتى موسى(ع) در آغوش مهربان مادر خود قرار گرفت، شروع به شير خوردن كرد. ملكه وقتى اين صحنه را ديد به سوى فرعون رفت و با شوقى زياد فرياد زد: اى فرعون! بچّه ما شير مى خورد! شادى تمام وجود فرعون را فرا گرفت. ملكه نگاه كرد ديد كه موسى(ع) با چه آرامشى در آغوش اين مادر خوابيده است. او رو به مادر موسى(ع) كرد و گفت: آيا حاضر هستى كه بچه ما را به خانه خود ببرى و او را براى ما بزرگ كنى؟ البته تو بايد هر روز او را اينجا بياورى تا ما بچّه خودمان را ببينيم؟ مادر موسى(ع) لبخندى زند و تقاضاى ملكه را پذيرفت. ملكه دستور داد تا هديه هاى بسيار ارزشمند به او دادند و او را همراه با نوزادش با احترام روانه خانه خودش كردند. هنوز ظر نشده بود كه مادر در خانه خودش نشسته بود و موسى(ع) را در آغوش گرفته بود. او با خود فكر مى كرد كه چگونه به وعده خود وفا كرد. و چقدر زيبا در اين آيه از آرامش مادر (ع) سخن مى گويد: 🌹فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ🌹 را به او باز گردانديم تا قلب او آرام گيرد. وقتى اين آيه را مى شنود، اشك چشم خود را پاك مى كند و قلبش آرام مى شود. ... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 💞 حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود? قسمت 1⃣9⃣ درِ خانه با شدّت بيشترى كوبيده مى شود، گويا آن جاسوس زن رفته و مأموران را خبر كرده است، گويا آنها شك كرده اند. در را باز كنيد! حكيمه با سرعت مى رود در را باز مى كند، مأموران همراه با جاسوس زن وارد خانه مى شوند. آنها همه جاى خانه را مى گردند، به همه اتاق ها سر مى زنند، امّا هيچ چيز تازه اى نمى بينند. همه چيز در شرايط عادى است، براى همين آنها نااميدانه از خانه بيرون مى روند. همسفرم! من به راز سخنِ خدا پى مى برم. آيا يادت هست وقتى مهدى(عج) در عرش بود و مهمانى خدا تمام شد، خدا به فرشتگان گفت: "به پدرِ مهدى بگوييد كه نگران نباشد، من حافظ و نگهبان مهدى هستم". خدا مى دانست كه به زودى مأموران به اين خانه خواهند آمد و اينجا را بازرسى خواهند كرد. امام_عسكرى(ع) نگران جانِ پسرش است، اگر فرعونِ زمان خبردار شود كه مهدى(عج) به دنيا آمده است، حتماً او را شهيد مى كند. هيچ كس نمى تواند مهدى(عج) را به شهادت برساند، زيرا خدا حافظ و نگهبان اوست. خدا كارى خواهد كرد كه خبر ولادت مهدى(عج) از دشمنان پنهان بماند. امروز يكشنبه، هفدهم ماه شعبان است. سه روز است كه اين نوزاد آسمانى به دنيا آمده است. فرشتگان گاه گاهى او را از آسمان به نزد مادر مى آورند و بعد از مدّتى او را به آسمان باز مى گردانند. امام_عسكرى(ع) در خانه خود نشسته است و به موضوع مهمّى فكر مى كند; از طرفى بايد ولادت مهدى(عج) از حكومت عبّاسى مخفى بماند و از طرف ديگر بايد شيعيان از اين موضوع با خبر بشوند. شيعيان بايد حجّت خدا را بشناسند، مهدى(ع) امام دوازدهم آنها است. بايد (عج) را به آنها معرّفى كرد تا در آينده آنها دچار فتنه ها نشوند. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 💞 حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود قسمت 2⃣9⃣ امام_عسكرى(ع) مى داند كه در آينده عدّه اى پيدا خواهند شد و اين گونه با شيعيان سخن خواهند گفت: "امام يازدهم از دنيا رفت و هيچ فرزندى از او باقى نماند". بايد فتنه آنها را خنثى كرد. اين وظيفه بسيار سنگينى است كه خدا بر عهده (ع) گذاشته است، وظيفه اى كه بسيار مهمّ و اساسى است. تو خود مى دانى كه معرّفى مهدى(عج) به شيعيان بايد با دقّت زيادى انجام شود. كافى است يكى از جاسوسان خليفه از اين موضوع باخبر بشود و به خليفه گزارش بدهد، آن وقت خليفه براى به دست آوردن مهدى(عج)، ممكن است به كارى دست بزند: دستگيرى امام_عسكرى(ع)، زندانى و شكنجه كردن او، كشتن نرجس و... خدا بايد كمك كند تا امام_عسكرى(ع) بتواند اين مأموريّت را به خوبى انجام دهد. شب هيجدهم شعبان است، هوا مهتابى است، زير نور ماه همه جا به خوبى نمايان است. من با خود فكر مى كنم: چند مأمور در كوچه اى كه خانه امام در آنجا قرار دارد ايستاده اند. آنها همه چيز را زير نظر دارند. 🔮نویسنده: مهدی خدامیان آرانی ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود قسمت 3⃣9⃣ كم كم ابرهاى سياه آسمان را مى پوشانند، ديگر مهتاب پيدا نيست، همه جا در تاريكى فرو مى رود. صداى رعد و برق به گوش مى رسد، باران تندى مى بارد. سر تا پاى مأموران خيس شده است، يكى از آنها مى گويد: ــ زير اين باران، هيچ كس از خانه بيرون نمى آيد، خوب است ما برويم و در جايى پناه بگيريم. ــ فكر خوبى است. آنها خود را با عجله به مركز فرماندهى مى رسانند، مى بينند كه همه، از فرمانده گرفته تا مأمور، مست شده اند و اكنون در خواب هستند، گويا اينجا بزم شراب برپا بوده است. آنها وقتى اين صحنه را مى بيند نفس راحتى مى كشند، هيچ كس تا صبح به هوش نمى آيد، آنها با خود مى گويند: مى توانيم اين چند ساعت را راحت بخوابيم. موقعى كه اذان صبح را بگويند به محل نگهبانى خود خواهيم رفت. در تاريكى شب، گروهى به سوى خانه (ع) مى روند. در اين كوچه هيچ نگهبانى نيست. آنها مى توانند به راحتى به خانه امام بروند. گويا امام قبلاً از همه آنها دعوت كرده است تا امشب براى مسأله مهمّى به خانه او بيايند. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 💞 حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود قسمت 4⃣9⃣ همه در حضور امام نشسته اند. امام مى خواهد با آن ها سخن بگويد، فرصت زيادى نيست، بايد سريع به سراغ اصلِ موضوع رفت. امام به آنها خبر مى دهد كه خدا به وعده اش عمل كرده و امام_دوازدهم شيعه به دنيا آمده است. همه خوشحال مى شوند، بعضى ها به سجده مى روند و خدا را شكر مى كنند. امام از جا برمى خيزد و از اتاق بيرون مى رود، بعد از مدتّى، او در حالى كه مهدى(عج) را روى دست گرفته است، وارد اتاق مى شود. همه از جاى خود بلند مى شوند و احترام مى كنند. اشك در چشم آنها حلقه مى زند. چهره مهدى(عج) مانند ماه مى درخشد، خالى كه در گونه راستش است مثل ستاره مى درخشد. امام_عسكرى(ع) به آنان رو مى كند و مى گويد: "اين فرزند من است و امامِ شما بعد از من است. او همان قائم است كه قيام خواهد كرد و همه دنيا را پر از عدالت خواهد نمود". سخن امام_عسكرى(ع) كوتاه است، او پيام مهمّ خود را به شيعيان منتقل كرد. اكنون آنها مى دانند كه امام_زمانشان كيست. هر كدام از آنها بايد سفيرانى باشند كه در زمان مناسب اين پيام را به ديگران برسانند. آرى، اين پيام بايد به همه برسد، به همه تاريخ! خط امامت ادامه پيدا كرده است. دنيا هرگز بدون امام باقى نمى ماند. اگر لحظه اى امام_معصوم نباشد دنيا در هم پيچيده مى شود. مستحب است پدر براى فرزندش كه تازه به دنيا آمده است "عَقيقِه" بكند. مى پرسى عقيقه يعنى چه؟ وقتى خدا به تو بچّه اى مى دهد گوسفندى تهيّه مى كنى و آن را ذبح مى كنى و با گوشتش غذايى تهيّه مى كنى و آن غذا را به مردم مى دهى. اين كار باعث مى شود تا بلاها از فرزند تو دور شود. به اين كار عقيقه مى گويند. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 5⃣9⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود? امام_عسكرى(ع) مى خواهد تا براى فرزندش، عقيقه كند، قلم و كاغذ در دست مى گيرد و نامه اى به بعضى از ياران نزديك خود در شهرهاى مختلف مى نويسد و از آنها مى خواهد تا گوسفندانى را خريدارى نموده و براى مهدى(عج) عقيقه كنند. گويا سيصد گوسفند خريدارى مى شود و همه آنها به نيّت سلامتى مهدى(عج) ذبح مى شوند. خيلى از شيعيان از اين غذا مى خورند و فقط چند نفرى از راز ولادت مهدى(عج)باخبر مى شوند. تولّد حضرت_مهدى(عج) بايد مخفى بماند، مبادا دشمنان خبردار بشوند. امروز جمعه، بيست و يكم ماه شعبان است. هفت روز است كه مهدى(عج) به دنيا آمده است. حكيمه دلش براى ديدن مهدى(عج) تنگ شده است. او به سوى خانه امام_عسكرى(ع) مى آيد تا گل نرجس را ببيند. حكيمه وارد خانه مى شود و خدمت (ع) مى رود. سلام مى كند و جواب مى شنود. امام به او مى گويد: فرزندم مهدى را برايم بياور. حكيمه به نزد نرجس مى رود، سلام مى كند و مى بيند كه مهدى در آغوش مادر آرام گرفته است. اكنون مهدى را براى امام_عسكرى(ع) مى آورد. پدر فرزندش را در آغوش مى گيرد، او را مى بوسد و با او سخن مى گويد: پسرم! عزيزم! برايم از كتاب هاى آسمانى بخوان! و مهدى شروع به خواندن مى كند. اوّل "صُحُف ابراهيم(ع)" را به زبان سريانى مى خواند. سپس كتاب هاى آسمانى نوح، ادريس و صالح(ع) را مى خواند. تورات موسى(ع) و انجيل عيسى(ع) و قرآن محمّد(ص) را هم مى خواند. پدر با تمام وجودش به صداى فرزندش گوش مى دهد. (ع) بهترين قارى قرآن است❗️ ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 6⃣9⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود همسفرم! ديگر موقع بازگشت است، خودت مى دانى كه ما نبايد در اين شهر زياد بمانيم. آماده سفر مى شويم. ما نمى توانيم به خانه امام_عسكرى(ع) برويم. از همين جا دست روى سينه مى گذاريم و خداحافظى مى كنيم. از شهر بيرون مى آييم. سوارى را مى بينيم كه آشنا به نظر مى آيد. آيا تو او را مى شناسى؟ سلام مى كنم و مى گويم: ــ آيا ما قبلاً همديگر را جايى نديده ايم؟ ــ فكر مى كنم در خانه امام_عسكرى(ع) همديگر را ملاقات كرديم. آن شبى كه (ع)، خبر ولادت فرزندش را به شيعيانش داد. ــ يادم آمد. شما از ياران امام عسكرى(ع) هستيد. اكنون كجا مى رويد؟ ــ امام نامه اى را به من داده است تا آن را به ايران ببرم. ــ چه جالب. ما هم داريم به ايران مى رويم. ــ پس ما مى توانيم همسفران خوبى براى هم باشيم. حركت مى كنيم....وقتى وارد خاكِ ايران مى شويم او به من خبر مى دهد كه اين نامه براى يكى از شيعيان شهر قم است. من خوشحال مى شوم زيرا من هم به شهر قم مى روم. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 7⃣9⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود ما دشت ها، كوه ها و صحراها را پشت سر مى گذاريم. روزها و شب ها مى گذرد. حالا ديگر در نزديكى شهر قم هستيم. قم پايتخت فرهنگى جهان تشيّع است. امروز شيعيان در سامرّا و بغداد و كوفه در شرايط سختى هستند; قم پايگاهى براى مكتب تشيّع شده است. شيعيان در اين شهر از آزادىِ خوبى برخوردار هستند. من رو به نامه رسان مى كنم و مى پرسم: ــ ببخشيد، شما نامه را مى خواهيد به چه كسى بدهيد؟ ــ (ع) اين نامه را به من داده تا به احمد_بن_اسحاق_قمّی بدهم. آيا تو او را مى شناسى؟ ــ همه او را مى شناسند او از علماى بزرگ اين شهر است و همه به او احترام مى گذارند. اهل قم او را "شيخ" صدا مى زنند ــ من مى خواهم به خانه او بروم. خيلى مى شوم كه مى توانم به او كمكى بكنم; شايد به اين وسيله بتوانم از متن نامه باخبر شوم. ابتدا براى زيارت به حرم حضرت معصومه(س) مى رويم. آن بانويى كه خورشيد اين شهر است. ساعتى در حرم مى مانيم، نماز زيارت مى خوانيم، اينجا بوى مدينه مى دهد، تو بوىِ گل ياس را مى توانى در اينجا احساس كنى. بعد از زيارت به سوى خانه شيخ مى رويم، در را مى زنيم امّا متوجّه مى شويم كه شيخ در خانه نيست. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 8⃣9⃣ ? از آشنايان سؤال مى كنيم كه شيخ را كجا مى توانيم پيدا كنيم، جواب مى دهند بايد به خارج از شهر برويم. كنار رودخانه. در آنجا مسجدى مى سازند. او در آنجاست. تو از من مى پرسى: چرا مسجد را در خارج از شهر مى سازند؟ من نمى دانم چه جوابى به تو بدهم، صبر كن تا از يكى بپرسم. به سمت خارج شهر حركت مى كنيم تا به كنار رودخانه برسيم. نگاه كن، گويا همه مردم شهر در اينجا جمع شده اند. همه مشغول كار هستند و در ساختن اين مسجد كمك مى كنند. يكى از دوستانم را مى بينم. صدايش مى زنم و از او توضيح مى خواهم. او مى گويد: ــ مگر خبر ندارى كه اين مسجد به دستور امام ساخته مى شود؟ ــ نه، من مسافرت بودم و تازه از راه رسيده ام. ــ چند ماه قبل نامه اى از سامرّا به شيخ احمد بن اسحاق رسيد. در آن نامه امام_عسكرى(ع) از شيخ خواسته شده بود تا مسجد بزرگى در اين مكان ساخته شود. ــ چرا اين مسجد در خارج از شهر ساخته مى شود؟ ــ اين دستور امام است. اين مسجد براى هميشه تاريخ شيعه است. روزگارى خواهد آمد كه شهر قم بسيار بزرگ مى شود و اين مسجد در مركز شهر خواهد بود. به زودى ساختمان مسجد تمام مى شود و تو مى توانى در آن نماز بخوانى. شيعيان در طول تاريخ به اين مسجد خواهند آمد و خواهند خواند. شايسته است تو نيز وقتى به قم سفر مى كنى در اين مسجد نمازى بخوانى. اينجا مسجد امام_عسكرى(ع) است. به سوى شيخ احمد بن اسحاق مى رويم تا فرستاده امام_عسكرى(ع)، نامه را تحويل بدهد. او همان پيرمردى است كه آنجا در كنار جوانان كار مى كند. نزد او مى رويم. سلام مى كنيم و جواب مى شنويم. نامه رسان به او خبر مى دهد كه نامه اى از سامرّا آورده است. چهره شيخ مانند گل مى شكفد. او به سوى رودخانه مى رود تا دست گِل آلود را بشويد، فصل بهار است و در رودخانه آب زلالى جارى شده است. اكنون شيخ نامه را تحويل مى گيرد و بر روى چشم مى گذارد. همه مى خواهند بدانند در اين نامه چه نوشته شده است. شيخ عادت داشت كه نامه هاى (ع) را براى مردم قم مى خواند. شيخ نامه را باز مى كند و آن را مى خواند، اشك شوق در چشمانش حلقه مى زند. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 9⃣9⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود همه منتظر هستند بدانند در نامه چه چيزى نوشته شده است; امّا شيخ نامه را در جيب خود مى گذارد و به سوى خانه خود حركت مى كند. همه تعجّب مى كنند; چرا او نامه را براى آنها نمى خواند؟ چرا؟ خوب نگاه مى كنم، واقعاً خودت هستى؟ درست ديده ام، خودت هستى. به سويت مى آيم: ــ سلام، همسفر! ــ سلام، آقاى نويسنده، حال شما چطور است؟ ــ خوبم. شما كجا، اينجا كجا؟ ــ دلم هواى زيارت (س) را كرده بود. معلوم مى شود كه از شهر خودت به قم آمدى تا دختر خورشيد را زيارت كنى، آفرين بر تو! صبر مى كنم تا تو تمام شود و با هم به خانه برويم. وقتى از حرم بيرون مى آييم تو رو به من مى كنى و مى گويى: ــ آيا مى شود با هم به خانه شيخ برويم؟ ــ كدام شيخ؟ ــ همان شيخى كه (ع) براى او نامه نوشته بود. ــ شيخ احمد_بن_اسحاق را مى گويى. باشد. امّا حالا تو خسته سفر هستى. فردا به آنجا مى رويم. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 0⃣0⃣1⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود ــ يك حسىّ به من مى گويد همين الآن بايد به آنجا برويم. ــ باشد. همين الآن مى رويم. به سوى بازار حركت مى كنيم. وقتى به كوچه شيخ مى رسيم، مى بينيم كه شيخ از خانه بيرون مى آيد. گويا او بارِ سفر بسته است. نزديك مى شويم، سلام كرده و مى گويم: ــ ما داشتيم به خانه شما مى آمديم. ــ ببخشيد من الآن مى خواهم به مسافرت بروم. ــ به سلامتى كجا مى رويد؟ ــ به اميد خدا مى خواهم به سامرّا بروم. تا نام سامرّا را مى شنوى، همه خاطرات آنجا برايت زنده مى شود، ديدار ، بوى بهشت، زيارت آفتاب! رو به من مى كنى. من با نگاهت همه چيز را مى فهمم. تو مى خواهى كه همراه شيخ به سامرّا برويم. اين چنين مى شود كه به سوى سامرّا حركت مى كنيم. ما همراه با شيخ احمد بن اسحاق سفر كرده ايم و اكنون در نزديكى شهر هستيم. وقتى وارد شهر مى شويم به سوى خانه همان پيرمردى مى رويم كه نامش بِشر بود. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 1⃣0⃣1⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود آيا او را به ياد دارى؟ همان پيرمردى كه به دستور امام به بغداد رفت و بانو نرجس را به سامرّا آورد. درِ خانه بِشر را مى زنيم. او با ديدن ما خيلى خوشحال مى شود و ما را به داخل خانه مى برد. از اوضاع شهر سامرّا سؤال مى كنيم. او براى ما مى گويد كه سپاهيان مُهتَدى - همان خليفه زاهدنما - را كشتند و با خليفه اى جديد به نام مُعتَمد بيعت كردند. اين خليفه جديد بيشتر به فكر خوش گذرانى و عيّاشى است. من رو به بِشر مى كنم و در مورد امام_عسكرى(ع) و فرزند مهدى(عج) سؤال مى كنم. خدا را شكر كه آنها در سلامت كامل هستند، اكنون مهدى(عج) حدود سه سال دارد. خوب است در مورد بانو نرجس هم سؤالى از او بكنم. نمى دانم چه مى شود تا نام بانو را به زبان مى آورم اشك در چشم بِشر حلقه مى زند. من نگاهى به او مى كنم و از او مى خواهم توضيح بدهد. بِشر برايم مى گويد كه نرجس آرزو مى كرد مرگ او زودتر از مرگ امام_عسكرى(ع) باشد و اكنون بانو به آرزوى خود رسيده است. او در بهشت مهمان حضرت_فاطمه(س) است. نرجس از خدا خواسته بود كه مرگش زودتر از محبوبش فرا برسد. امّا به راستى در اين خواسته او چه رازى نهفته بود؟ شايد نرجس مى خواسته است به دو بانوى بزرگ اقتدا كند، خديجه(س) قبل از پيامبر(ص) از دنيا رفت، فاطمه(س) هم قبل از على(ع) در فرصت مناسبى همراه شيخ به خانه امام_عسكرى(ع) مى رويم، اين سعادت بزرگى است كه مى توانيم با امام ديدارى تازه كنيم. اين ديدار روح تازه اى به ما مى دهد. امام محبّت زيادى به شيخ مى كند و با او سخن مى گويد و به سؤال هاى او پاسخ مى دهد. بعد از لحظاتى شيخ سكوت مى كند. هر كس جاىِ او باشد دوست دارد كه مهدى(عج) را ببيند، اين آرزوى اوست; امّا نمى داند كه آيا اين آرزو را به زبان بياورد يا نه؟ آيا من لياقت دارم (عج) را ببينم؟ آيا خدا اين توفيق را به من مى دهد؟ شيخ در همين فكرهاست كه ناگهان (ع) او را صدا مى زند: "اى احمد بن اسحاق! بدان كه از آغاز آفرينش دنيا تا به امروز، هيچ گاه دنيا از حجّت_خدا خالى نبوده است و تا روز قيامت هم، دنيا بدون حجّت_خدا نخواهد بود. رحمتهاى الهى كه بر شما نازل مى شود و هر بلايى كه از شما دفع می شود به برکت حجت خداست". ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 2⃣0⃣1⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود اكنون شيخ رو به امام_عسكرى(ع) مى كند و مى گويد: "آقاى من! امام بعد شما كيست؟". امام_عسكرى(ع) لبخندى مى زند و سپس از جا برمى خيزد و از اتاق خارج مى شود. بعد از لحظاتى، امام_عسكرى(ع) در حالى كه كودك سه ساله اى را همراه خود دارد وارد اتاق مى شود. شيخ به چهره اين كودك نگاه مى كند كه چگونه مانند ماه مى درخشد. امام_عسكرى(ع) رو به شيخ مى كند و مى گويد: "اين پسرم مهدى(عج) است كه سرانجام همه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد". اشك در چشم شيخ حلقه مى زند. او نمى داند چگونه خدا را شكر كند كه توفيق ديدار (عج) را نصيب او كرده است. مشتاقانِ بى شمارى آرزو دارند تا گل نرجس را ببينند و از اين ميان امروز او انتخاب شده است. شيخ به فكر فرو مى رود. او مى فهمد كه چرا توفيق اين ديدار را پيدا كرده است. شيعيان قم از تولّد مهدى(عج) خبر ندارند. اگر براى (ع) اتفاقى پيش بيايد، چه كسى بايد براى مردم، امام بعدى را معرّفى كند؟ امروز او انتخاب شده است تا مهدى را ببيند و اين خبر را به قم ببرد و مردم را به حقيقت راهنمايى كند. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 3⃣0⃣1⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود مردم قم بايد امام_دوازدهم خود را بشناسند. چه كسى بهتر از او می تواند این ماموریت را انجام بدهد؟ همه مردم قم به راستگویی او ایمان دارند. شيخ به فكر فرو رفته است، او به مأموريّت مهمّ خود فكر مى كند. بعد از مدتّى، امام_عسكرى(ع) رو به او مى كند و مى گويد: به خدا قسم! زمانى فرا مى رسد كه فرزندم از ديده ها پنهان مى شود و روزگار غيبت فرا مى رسد. در آن روزگار فتنه هاى زيادى روى مى دهد و بسيارى از مردم، دين و ايمان خود را از دست مى دهند. كسانى از آن فتنه ها نجات پيدا خواهند كرد كه در اعتقاد به امامت فرزندم ثابت قدم بمانند و براى ظهور او دعا كنند. شيخ كه با دقّت به اين سخنان گوش كرده است به فكر فرو مى رود. به زودى روزگار غيبت آغاز خواهد شد، روزگارى كه ديگر نمى توان امام را ديد، براى شيعيان روزگار سختى خواهد بود، فتنه ها از هر طرف هجوم خواهد آورد. شيخ سخن (ع) را به دقّت بررسى مى كند. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ . 4⃣0⃣1⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود راه نجات از آن فتنه ها مشخص شده است. هر كس بخواهد در آن روزگار، اهل نجات باشد، بايد به دو ويژگى توجّه كند: الف:ثابت بودن بر اعتقاد به مهدى(عج) ب:دعا كردن براى ظهور مهدى(عج) شيخ با خود مى گويد كه وقتى به قم بروم اين سخن ارزشمند را براى مردم نقل خواهم كرد تا آنها به وظيفه خود آشنا شوند، او در همين فكر است كه صدايى توجّه او را به خود جلب مى كند: 🌹اَنا بَقِيّةُ الله : من ذخيره خدا هستم🌹 اين صدا از كيست⁉️ درست حدس زدى، اين امام توست كه خود را معرّفى مى كند. چرا (عج) خود را اين گونه معرّفى مى كند⁉️ حتماً ديده اى بعضى افراد، وسايل قيمتى تهيّه كرده و آن را در جايى مطمئن قرار مى دهند. آن وسايل، ذخيره هاى آنها هستند. خدا هم براى خود ذخيره اى دارد. او پيامبران زيادى براى هدايت بشر فرستاد. پيامبران همه تلاش خود را انجام دادند امّا آنها نتوانستند يك حكومت الهى را به صورت هميشگى تشكيل بدهند، زيرا زمينه آن فراهم نشده بود. ادامه_دارد... https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 5⃣0⃣1⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود خدا مهدى(عج) را براى روزگارى ذخيره كرده است كه زمينه ظهور فراهم شود و در آن روز، مهدى(عج)، حكومت عدل الهى را در همه جهان برپا خواهد نمود. آرى، مهدى(عج)، بَقيّةُ الله است، او ذخيره خداست. او يادگار همه پيامبران است. همسفرم! امروز كه مهدى(عج) در آغوش پدر است و بيش از سه سال ندارد، خودش را معرّفى مى كند، فردا نيز خود را اين گونه معرّفى خواهد كرد. فرداى را مى گويم. فردايى كه در انتظارش هستى. وقتى كه خدا به مهدى(عج) اجازه ظهور بدهد او به كنار كعبه مى آيد. آن روز فرشتگان دسته دسته براى يارى او خواهند آمد. جبرئيل با كمال ادب به نزد او خواهد رفت و چنين خواهد گفت: "آقاى من! وقت ظهور تو فرا رسيده است". (عج) به كنار درِ كعبه رفته و به خانه توحيد تكيه خواهد زد و اين آيه را خواهند خواند: 🌹بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ🌹 اگر شما اهل ايمان هستيد بقيّةُ الله برايتان بهتر است. آن روز صداى مهدى(عج) در همه دنيا خواهد پيچيد: 🌹من بقيةُ الله و حجّت خدا هستم🌹 همسفرم! ، چقدر زيبا، مهدى(عج) را معرّفى مى كند: بَقِيَّةُ اللَّه. از اين به بعد هر وقت اين آيه قرآن را مى خوانى به ياد مهدى(عج) مى افتى. ✅نویسنده: مهدی خدامیان آرانی https://eitaa.com/az_o_bego
عرض سلام و ادب خدمت عزیزانی که تازه به ما پیوستند و همچنین همراهان همیشگی کانال از او بگو سفارش میکنم رمان کانال با عنوان را حتما بخونید ، زندگینامه (عج) و تولد (عج‌) میباشد . از صدتا رمان الکی با ارزش‌تره😉 مطالعه کنید تا از حضرت_مهدی (عج) و مادر ایشان بیشتر بدونید😍 ان‌شاءالله از خواندنش لذت ببرید😊 موفق باشید یا علی https://eitaa.com/az_o_bego