eitaa logo
از او بگو
120 دنبال‌کننده
362 عکس
115 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 ⃣6⃣ پس وقتى (ع) مى آيد پشت سر (عج) نماز مى خواند، معلوم مى شود كه مقام (عج)، بالاتر از (ع) است. اگر (ع) به اذن خدا توانست در گهواره سخن بگويد (عج) هم به اذن خدا مى تواند اين كار را بكند. اكنون (عج)، سر خود را به سوى آسمان مى گيرد و چنين دعا مى كند: "بار خدايا! وعده اى را كه به من دادى محقّق نما و زمين را به دست من پر از عدل و داد نما. بار خدايا! به دست من گشايشى براى دوستانم قرار بده". آرى، در اين لحظات براى ظهورش دعا مى كند، او مى داند كه دوستانش سختى هاى زيادى خواهند كشيد. او براى دوستانش هم دعا مى كند. جلو مى رود تا (عج) را در آغوش بگيرد. به بازوىِ راست (عج)نگاه مى كند، مى بيند كه با خطّى از نور آيه 81 سوره "اسرا" بر آن نوشته شده است: (جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِـلُ) حق آمد و باطل نابود شد. به راستى كه باطل، نابودشدنى است. در فكر فرو مى رود به راستى چه رمز و رازى در اين آيه است كه بر بازوى (عج) نوشته شده است؟ https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣6⃣ آيا مى دانى سرگذشت اين چيست؟ بت پرستان در كنار كعبه صدها بت قرار داده بودند و آن بت ها را به جاى خداى يگانه مى پرستيدند. وقتى پيامبر در سال هشتم هجرى شهر مكّه را فتح نمود به سوى آمد و همه آن بت ها را سرنگون ساخت. وقتى پيامبر بت ها را بر زمين مى انداخت، اين را با صداى بلند مى خواند. اكنون همان آيه به بازوى (عج) نوشته شده است، زيرا او كسى است كه همه بت هاى جهان را نابود خواهد كرد. بت هايى كه بشر با دست خود ساخته يا با ذهن خود آفريده است و آنها را پرستش مى كند. امروز بايد اين آيه بر بازوى (عج) نوشته باشد تا همه بدانند كه اين دست و بازو با همه دست ها فرق مى كند. اين دست، همان دستى است كه پايان همه سياهى ها را رقم خواهد زد. (عج) در هاله اى از نور است. جلو مى آيد او را در پارچه اى مى پيچد و در آغوش مى گيرد. (عج) به چهره عمّه مهربانش لبخند مى زند، مى خواهد او را ببوسد، بوى خوشى به مشامش مى رسد كه تا به حال آن را احساس نكرده است. شايد اين بوى گل است! خوشا به حال حكيمه! اوّلين كسى است كه چهره دلرباى (عج) را مى بيند. قطراتى از آب را بر چهره (عج) مى يابد، گويا موهاى اين نوزاد خيس است. تعجّب مى كند. ولى به زودى راز قطرات آب بر چهره زيباى اين كودك را مى يابد. نمی دانم آيا نام "رضوان" را شنيده اى؟ او اى است كه مأمور اصلى بهشت است. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣6⃣ لحظاتى پيش، "رضوان" به دستور خدا، (عج) را در آب "كوثر" غسل داده است. و تو مى دانى كه نهرى است كه در بهشت خدا جارى است. صدايى به گوش مى رسد: "عمّه جان! پسرم را برايم بياور تا او را ببينم". اين (ع) است كه در بيرون اتاق ايستاده است و مى خواهد فرزندش را ببيند. معلوم است پدرى كه سال ها در انتظار فرزند بوده است اكنون چه شور و نشاطى دارد. حكيمه (عج) را به نزد پدر مى برد، همين كه چشم پسر به پدر مى افتد سلام مى كند. پدر لبخندى مى زند و جواب او را با مهربانى مى دهد. مهدى(عج) را بر روى دست پدر قرار مى دهد. فرزندش را در آغوش مى گيرد و بر صورتش بوسه زده و به گوشش اذان مى گويد. امام دستى بر سر فرزند خويش مى كشد و مى گويد: به اذن خدا، سخن بگو فرزندم! همه هستى منتظر شنيدن سخن (عج) است. (عج) به صورت پدر نگاه مى كند و لبخند مى زند. پدر از او خواسته است تا سخنى بگويد. به راستى او چه خواهد گفت؟ او بايد چيزى بگويد كه دل پدر شاد شود. اين سال ها است كه گرفتار ظلم و ستم عبّاسيان است. صداى زيباىِ (عح) سكوت فضا را مى شكند: بسم الله الرّحمن الرّحيم گويا او مى خواهد بخواند! گوش كن، او آيه پنجم سوره "قصص" را مى خواند: 🌹وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ🌹 و ما اراده كرده ايم تا بر كسانى كه مورد ظلم واقع شدند، منّت بنهيم و آنها را پيشواى مردم گردانيم و آنها را وارث زمين كنيم. چرا (عج) اين آيه را مى خواند؟ چه رازى در اين آيه وجود دارد؟ من با شنيدن اين آيه به ياد خاطره اى افتادم. آيا دوست دارى آن خاطره را برايت بگويم ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣6⃣ اين وعده بزرگ خداست و خدا هميشه به وعده هاى خود عمل مى كند. اكنون (عج) در آغوش پدر اين آيه را مى خواند تا همه بدانند او وعده خدا را محقّق خواهد كرد. و اگر كسى اهل دقّت باشد مى تواند امروز خيلى چيزها را بفهمد. (عج) اين آيه را مى خواند تا با مادر خويش سخن بگويد. همان مادر مظلومى كه در مدينه به خانه اش حمله كردند و آنجا را به آتش كينه سوزاندند! (س) اوّلين كسى بود كه مورد ظلم و ستم واقع شد و حقّش را غصب كردند. (عج) مى خواهد با مادرش سخن بگويد: اى مادر پهلو شكسته ام! ديگر غمگين مباش كه من آمده ام! من آمده ام تا براى اين ، پايانى باشم. اين وعده خداست. چرا (عج) در آغوش پدر اين آيه را مى خواند؟ چرا ياد از مظلوميّت اين خاندان مى كند؟ كيست كه مظلوميّت اين خاندان را نداند؟ تو كه خبر دارى و خوب مى دانى تا پيامبر زنده بود اين خاندان عزيز بودند; امّا وقتى پيامبر رفت، ظلم ها و ستم ها آغاز شد. مسلمانان چقدر زود روز غدير را فراموش كردند و حكومت سياهى ها فرا رسيد و چه كارها كه نكردند! خدا به پيامبرِ خود خبر داده بود كه بعد از او با (س) چه مى كنند. دل پر از غم شده بود. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣7⃣ شبى كه به رفت، چشمانش به نورِ (عج) افتاد كه در عرش خدا بود. در آن هنگام به پيامبر گفت: " كسى است كه با انتقام از دشمنان، دل هاى دوستان تو را شفا خواهد داد. او "لاّت" و "عُزّى" را از خاك بيرون خواهد آورد و آنها را به آتش خواهد كشيد". مى دانم مى خواهى بدانى كه "لاّت" و "عُزّى" چه هستند؟ آنها دو بُت بزرگ زمان جاهليّت بودند كه مردم آنها را به جاى پرستش مى كردند. اين دو بت، نمادِ جهل مردم روزگار هستند. لاّت و عُزّى، حقيقت كسانى است كه بى جهت قداست پيدا مى كنند و بتِ مردم مى شوند و در سايه اين قداست دروغين به ظلم و ستم مى پردازند. آنها در مقابل مى ايستند و تلاش مى كنند تا حق را از بين ببرند. به راستى چرا بايد و در آتش بسوزند؟ چرا خدا در شب اشاره مى كند كه (عج) اين دو بت را آتش خواهد زد؟ چرا؟ شايد اين كنايه از ديگرى باشد! آيا مى خواهى با كسانى كه نمادِ لاّت و عُزّى هستند آشنا شوى؟ بيا بار ديگر به نگاهى داشته باشيم! در شهر بعد از وفات پيامبر، حوادث زيادى روى داد، كسانى كه به عنوان جانشين پيامبر روى كار آمده بودند، ظلم و ستم را آغاز كردند... تازه از دنيا رفته بود و دو نفر تصميم گرفته بودند از (ع) بيعت بگيرند. دو مرد به سوى خانه وحى مى آمدند; اوّلى، رئيس بود و دوّمى، معاون! آنها به مردم گفته بودند تا هيزم زيادى جمع كنند. مردم هم به حرف هاى آنها گوش كردند و مقدار زيادى هيزم كنار خانه (س) جمع نمودند. به راستى آنها مى خواستند با آن هيزم ها چه كنند؟ دوّمى درِ خانه (س) را محكم زد، فاطمه به پشت در آمد: ــ كيستيد و چه مى خواهيد؟ ــ فاطمه! به بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم ! ــ آيا مى خواهى اين را آتش بزنى ؟ ــ به خدا قسم ، اين كار را مى كنم ، زيرا اين كار براى حفظ اسلام بهتر است . ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى ؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى ؟ ــ اى ! ساكت شو ، محمّد مرده است ، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست ، همه شما بايد براى بيعت بيرون بياييد ، حال اختيار با خودتان است ، يكى از اين دو را انتخاب كنيد: بيعت با ، يا آتش زدن همه شما. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣7⃣ هیچ کس باور نمیکرد که اینان می خواهند خانه (س) را به آتش بکشند . آنها این سخن را از پیامبر شنیده بودند:. هر کسی را آزار دهد مرا آزار داده است ". پس چرا آنها میخواستند درِ خانه (س) را آتش بزنند؟ امّا بار ديگر صداى دوّمى در فضاى مدينه پيچيد: ــ اى ! اين حرف هاى زنانه را رها كن ، برو به بگو براى بيعت با خليفه بيايد . ــ آيا از نمى ترسى كه به خانه من هجوم مى آورى ؟ ــ در را باز كن، اى ! باور كن اگر اين كار را نكنى من خانه تو را به آتش مى كشم . (س) به يارى (ع) آمده بود، آنها چه بايد مى كردند؟ بعد از لحظاتى، دوّمى در حالى كه شعله آتشى را در دست داشت به سوى خانه (س) آمد. او فرياد مى زد: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" . هيچ كس باور نمى كرد ، آخر به چه جرم و گناهى مى خواستند اهلِ اين خانه را آتش بزنند ؟ چند نفر جلو آمدند و گفتند: ــ در اين خانه و و هستند . ــ باشد ، هر كه مى خواهد باشد ، من اين خانه را آتش مى زنم . هيچ كس جرأت نداشت مانع كارهاى دوّمى شود . سرانجام او نزديك شد و شعله آتش را به هيزم ها گذاشت ، آتش كشيد . درِ نيم سوخته شد . او جلو آمد و لگد محكمى به در زد . ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣7⃣ (س) پشت در ايستاده بود... صداى ناله (س) بلند شد . دوّمى درِ خانه را محكم فشار داد ، صداى ناله (س) بلندتر شد . ميخِ در كه از آتش، داغ شده بود در سينه (س) فرو رفت . بعد از مدّتى (س) بر روى زمين افتاد. فريادى در فضاى پيچيد: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با چه مى كنند " اوّلى همه اين صحنه ها را مى ديد و هيچ اعتراضى نمى كرد، چرا كه او خودش دستور اين كارها را داده بود. در آن روزِ و ، اوّلى و دوّمى با كمك هم، اين صحنه هاى دردناك را آفريده بودند. چه لزومى دارد كه من نام آنها را ببرم. تو خودت آن دو نفر را خوب مى شناسى. اكنون من سؤال مهمّ دارم: آيا آن دو نفر كه خانه (س) را آتش زدند و او را مظلومانه كردند، نبايد سزاى كار خود را ببينند؟ اگر (عج) در آغوش پدر از مظلوميّت اين سخن مى گويد، براى اين است كه قلبش داغدار مادرش (س) است. (عج) هنوز در آغوش پدر است. پدر، گلِ را مى بويد و مى بوسد. پدر گاه دست به چشمان زيباى فرزند خود مى كشد و گاه با او سخن مى گويد، گويا در اين لحظه، تمام شادى هاى دنيا در دل اين موج مى زند. پدر دستِ كوچك (عج) را در دست گرفته و آن را مى بوسد. اين همان دستى است كه انتقام ظلم هايى را كه بر (س) و فرزندان او شده است، خواهد گرفت. بايد اين دست را بوسه زد. اين دست، دست . اين همان دست است كه همه زمين را پر از و خواهد كرد در حالى كه پر از ظلم و ستم شده باشد. ! آيا آنچه را من مى بينم تو هم مى بينى؟ پدر قدم هاى (عج) را غرق بوسه مى كند! اين كار چه حكمتى دارد؟ من تا به حال كمتر ديده يا شنيده ام كه پدرى، پاىِ را ببوسد. وقتى (ع) بر پاى مهدى بوسه مى زند در واقع، تمام هستى بر قدم هاى (عج) بوسه مى زند. به راستى در اين كار چه رمز و رازى نهفته است؟ من بايد براى تو گوشه اى از قصّه را بگويم: به رفته بود. او هفت آسمان را پشت سر گذاشته و به رسيده بود. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣7⃣ پيامبر به معراج رفته بود. او هفت آسمان را پشت سر گذاشته و به ملكوت رسيده بود. او از ها عبور كرده و به ساحت قدس الهى رسيده بود و خدا با او سخن گفت: "اى ! تو بنده من هستى و من خداى تو ! تو نورِ من در ميان بندگانم هستى ! من كرامت خويش را براى اَوصياى تو قرار دادم". در جواب گفت: "اَوصياى من، چه كسانى هستند؟". خطاب رسيد: "به عرش من نگاه كن!". پس به عرش نگاه كرد و در آنجا نورهايى را ديد كه بسيار درخشان بودند. اين ها نور دوازده امام(ع) بودند. در كنار نور آنها نور (س) قرار داشت. خدا در عرش خود سيزده نور (على و ، و (ع) و بقيه امامان تا (عج) را قرار داده بود. پيامبر نگاه كرد و در ميان همه اين نورها، يكى را ديد كه ايستاده است و نور او از همه درخشنده تر است. به راستى اين نور كه بود؟ خداوند به پيامبر خود گفت: "اين همان است، او است، همان كه انتقام خون دوستان مرا مى گيرد و دل هاى مؤمنان را شفا مى بخشد. او دين مرا زنده مى كند". (ع) بوسه بر پاى (عج) مى زد و اين براى ما سؤال شد. اكنون مى توانيم به سؤال خود جواب بدهيم: از همان لحظه اى كه خدا نور (عج) را در عرش خود آفريد آن نور ايستاده بود، او "قائم" بود. واژه "قائم" به معناى "ايستاده" است. .. https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣7⃣ اصلاً وجود (عج) براى و ايستادن است. هستى او براى برخاستن و قيام است. بى جهت نبود كه چون (ع) نام (عج) را شنيد از جا برخاست و دست بر سر گذاشت. چه زيباست كه تو هم وقتى نام او را مى شنوى از جاى خود بلند شوى و به نشانه احترام دست بر سر بگيرى. آرى، امشب (ع) بر پاى (عج) بوسه مى زند، اين پاى مبارك، نمادِ حاكميّت خداست، نمادِ پايان ظلم است. نماد و آزادگى واقعى بشر است. هنوز پرندگانى سبز رنگ بالاى سر (عج) در حال پروازند. به راستى اين ها از كجا آمده اند؟ چقدر زيبايند! همين سؤال را مى خواهد از (ع) بپرسد: ــ سرورم! اين پرندگان از كجا آمده اند؟ ــ عمّه جان! اين ها پرنده نيستند، اين ها هستند. ــ اينجا چه مى كنند؟ ــ خبر به آنها رسيده است (عج) به دنيا آمده است. آنها آمده اند تا فرمانده خود را بينند. زمانى كه (عج) ظهور كند اين به يارى او خواهند آمد و در واقع سربازان او خواهند بود. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣7⃣ گويا اين از كربلا به سامرّا آمده اند. معمولاً در آسمان ها هستند، چه شده است كه اين از كربلا به اينجا آمده اند؟ شايد فكر كنى كه اين فرشتگان براى زيارت (ع) به كربلا آمده بودند و وقتى خبر تولّد (عج) را شنيدند به اينجا آمدند؟ آيا موافقى براى رسيدن به جوابِ بهتر به گذشته سفر كنيم. به 194 سال قبل... طوفان سرخ میوزيد، دشت پر از خون بود، لاله ها بر زمين افتاده بودند. امام (ع) غريبانه، تنها و تشنه در وسط ميدان ايستاده بود. او از پشت پرده اشكش به يارانِ خود نگاه مى كرد. همه پر كشيدند و رفتند. چه با وفا بودند و صميمى! طنينِ صداى امام در دشت پيچيد: "آيا يار و ياورى هست تا مرا كند؟". هيچ جوابى نيامد. كوفيان، سرِ خود را پايين گرفتند. آرى! ديگر هيچ خداپرستى در ميان آنها نبود، آنها همه عاشقان دنيا بودند و به سكّه هاى طلاى يزيد فكر مى كردند. فرياد غريبانه را پاسخى نبود امّا... صداى غربت (ع)، شورى در آسمان انداخت. فرشتگان تاب شنيدن نداشتند. (ع) بى يار و ياور مانده بود. در يك چشم به هم زدن، چهار هزار فرشته به كربلا آمدند. آنها به (ع)گفتند: "اى ! تو ديگر تنها نيستى! ما آمده ايم تا تو را يارى كنيم، ما تمام دشمنان تو را به خاك و خون مى نشانيم". همه آنها، منتظر اجازه (ع) بودند تا به دشمنان هجوم ببرند. امّا به آنها اجازه مبارزه نداد. همه تعجّب كردند. آنها گفتند: ــ مگر تو نبودى كه در اين صحرا فرياد مى زدى: "آيا كسى هست مرا يارى كند". اكنون ما به يارى تو آمده ايم. ــ من ديدار را انتخاب كرده ام. مى خواهم تا با خود، درخت اسلام را آبيارى كنم. آن روز به خون (ع) نياز داشت. اگر او نمى شد يزيد اسلام را نابود مى كرد و هيچ اثرى از آن باقى نمى گذاشت. اين خون (ع) بود كه جانى تازه به بخشيد. .. https://eitaa.com/az_o_bego
برای امام زمانم چه کنم؟ 6⃣7⃣ اكنون من مهمّ دارم: آيا آن دو نفر كه خانه (س) را آتش زدند و او را مظلومانه كردند، نبايد سزاى كار خود را ببينند؟ اگر (عج) در آغوش پدر از مظلوميّت اين خاندان سخن مى گويد، براى اين است كه قلبش داغدار مادرش (س) است. (عج) هنوز در آغوش پدر است. پدر، گلِ را مى بويد و مى بوسد. پدر گاه دست به چشمان زيباى فرزند خود مى كشد و گاه با او مى گويد، گويا در اين لحظه، تمام شادى هاى دنيا در دل اين موج مى زند. پدر دستِ كوچك (عج) را در دست گرفته و آن را مى بوسد. اين همان دستى است كه انتقام ظلم هايى را كه بر (س) و فرزندان او شده است، خواهد گرفت. بايد اين دست را بوسه زد. اين دست، دست . اين همان دست است كه همه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد در حالى كه پر از ظلم و ستم شده باشد. همسفرم! آيا آنچه را من مى بينم تو هم مى بينى؟ پدر قدم هاى (عج) را غرق بوسه مى كند! اين كار چه حكمتى دارد؟ من تا به حال كمتر ديده يا شنيده ام كه پدرى، پاىِ فرزندش را ببوسد. وقتى (ع) بر پاى مهدى بوسه مى زند در واقع، تمام هستى بر قدم هاى (عج) بوسه مى زند. به راستى در اين كار چه رمز و رازى نهفته است؟ من بايد براى تو گوشه اى از قصّه معراج را بگويم: پيامبر به رفته بود. او هفت آسمان را پشت سر گذاشته و به رسيده بود. .. https://eitaa.com/az_o_bego
برای چه کنم؟ 7⃣7⃣ پيامبر به رفته بود. او هفت آسمان را پشت سر گذاشته و به ملكوت رسيده بود. او از ها عبور كرده و به ساحت قدس الهى رسيده بود و خدا با او سخن گفت: "اى ! تو بنده من هستى و من خداى تو ! تو نورِ من در ميان بندگانم هستى ! من كرامت خويش را براى اَوصياى تو قرار دادم". پيامبر در جواب گفت: "اَوصياى من، چه كسانى هستند؟" خطاب رسيد: "به عرش من نگاه كن!". پس به عرش نگاه كرد و در آنجا نورهايى را ديد كه بسيار درخشان بودند. اين ها نور دوازده (ع) بودند. در كنار نور آنها نور (س) قرار داشت. خدا در عرش خود سيزده نور (على و ، و (ع) و بقيه امامان تا (عج) را قرار داده بود. پيامبر نگاه كرد و در ميان همه اين نورها، يكى را ديد كه ايستاده است و نور او از همه درخشنده تر است. به راستى اين نور كه بود؟ خداوند به پيامبر خود گفت: "اين همان است، او است، همان كه انتقام خون دوستان مرا مى گيرد و ظهورش دل هاى مؤمنان را شفا مى بخشد. او دين مرا زنده مى كند". (ع) بوسه بر پاى (عج) مى زد و اين براى ما سؤال شد. .. https://eitaa.com/az_o_bego
8⃣7⃣ اكنون مى توانيم به سؤال خود جواب بدهيم: از همان لحظه اى كه خدا نور (عج) را در عرش خود آفريد آن نور ايستاده بود، او "قائم" بود. واژه "قائم" به معناى "ايستاده" است. اصلاً وجود (عج) براى و ايستادن است. هستى او براى برخاستن و است. بى جهت نبود كه چون (ع) نام (عج) را شنيد از جا برخاست و دست بر سر گذاشت. چه كه تو هم وقتى نام او را مى شنوى از جاى خود بلند شوى و به نشانه احترام دست بر سر بگيرى. آرى، امشب (ع) بر پاى (عج) بوسه مى زند، اين پاى مبارك، نمادِ حاكميّت ، نمادِ پايان ظلم است. نماد آزادى و آزادگى واقعى بشر است. هنوز پرندگانى سبز رنگ بالاى سر (عج) در حال پروازند. به راستى اين ها از كجا آمده اند؟ چقدر زيبايند! همين سؤال را مى خواهد از (ع) بپرسد: ــ سرورم! اين از كجا آمده اند؟ ــ عمّه جان! اين ها پرنده نيستند، اين ها هستند. ــ اينجا چه مى كنند؟ ــ خبر به آنها رسيده است (عج) به دنيا آمده است. آنها آمده اند تا فرمانده خود را بينند. زمانى كه (عج) ظهور كند اين فرشتگان به يارى او خواهند آمد و در واقع سربازان او خواهند بود. ... https://eitaa.com/az_o_bego
9⃣7⃣ بعد از حسين(ع)، اين چهار هزار فرشته در كربلا ماندند، آنها منتظرند تا (عج) به دنيا بيايد تا به ديدارش بيايند آنها سربازان (عج) هستند و آماده اند تا در هنگام او را يارى كنند الله اكبر! الله اكبر! اين صداى صبح است كه به گوش مى رسد، وقت نماز است. دو فرشته از طرف خدا به زمين مى آيند. اين دو از بزرگ ترين فرشتگان آسمان ها هستند. گويا يكى از آنان است و ديگرى روح القدس! جبرئيل را كه مى شناسى؟ همان فرشته اى كه امين وحى است و آيات را بر پيامبر نازل كرد روح القدس هم فرشته اى است كه در شب قدر نازل مىشود آيا مى دانى آنها براى چه آمده اند؟ آنها آمده اند تا (عج) را به آسمان ها ببرند. او را به عرش ببرند، هم اكنون خدا مى خواهد (عج) را ببيند شايد بگويى كه خدا در همه جا هست، پس چرا فرشتگان مى خواهند (عج)را به عرش ببرند؟ شنيده اى كه هم در شب معراج به آسمان ها سفر كرد. او به ملكوت خدا رفت و در آنجا خدا با او سخن گفت به راستى چرا خدا را به معراج برد؟ مى توانست با پيامبرش در روى زمين سخن بگويد ... https://eitaa.com/az_o_bego
0⃣8⃣ خداوند مى خواست تا همه اهل آسمانها، مقام پيامبر را با چشم خود ببينند خدا خود را به يك مهمانى مخصوص دعوت كرده بود روز نيمه آغاز شده است و خدا يك مهمان عزيز دارد خدا آخرين خودش را مى خواهد به همه فرشتگان و اهل آسمان ها نشان بدهد در اين لحظه، بهترين و بزرگ ترين فرشتگان آمده اند تا (عج) را از هفت آسمان عبور دهند و او را به عرش خدا ببرند (ع) فرزندش را به جبرئيل و روح القدس مى دهد و خودش مشغول نماز صبح مى شود اين چنين است كه سفر آسمانى (عج) آغاز مى شود... نگاه كنيد! اين زيباترين تابلويى است كه من كشيده ام از هر در او علامتى است. از هر نقشى در او نشانى است و از هر گلستان در او گلى! من با دست خودم او را آفريده ام اى بشتاب! اى برخيز! برويد، زود هم برويد، مرا برايم بياوريد. "قائم" را به نزد من آوريد همان كه صاحب الأمر، صاحب العصر، صاحب الزّمان است او پسر من و فرزند و است گل چقدر تماشايى است! فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ... https://eitaa.com/az_o_bego
1⃣8⃣ من هستم كه در وجود اين گل، زيبايى همه گل ها را نهاده ام من مى خواهم با يك ، بهار بياورم، آن هم كه خزانى ندارد ! همه بر او سلام كنيد كه او هستى است. رسم است وقتى به دنيا مى آيد او را روى دست فاميل و دوستان قرار مى دهند و هر كسى هديه اى به عنوان چشم روشنى مىدهد معلوم است هر كس كه اين را بيشتر دوست داشته باشد هديه و چشم روشنىِ بهترى مى دهد هيچ كس (عج) را به اندازه خدا دوست ندارد خدا از هستى، منتظر آمدن اين گل بود. به همه مژده آمدن او را داده بود اكنون، (عج)، مهمان خدا شده است. به راستى به او چه هديه و چشم روشنى خواهد داد؟ متحيّر ايستاده است، فرشتگان منتظرند، همه هستى، است (عج) در پيشگاه خدا ايستاده است. كه ناگهان، از غيب صدايى مىرسد "مَرحَباً بِكَ عَبْدى خدا با (عج) با زبان عربى سخن گفت. مى دانم دوست دارى بدانى معناى اين جمله چه مىشود ! ترجمه اين جمله اين است: خوش آمدى بنده من! مى بينم كه نگاهم مىكنى؟ تو به اين ترجمه ساده قانع نمى شوى و دارى تا اين جمله را براى تو بيشتر توضيح بدهم. عزيزم! براى اين عبارت بايد مثالى بزنم: فرض كن چند روزى است كه با يك نفر آشنا شده اى. يك روز در خانه نشسته اى و صداى زنگ را مىشنوى بلند مى شوى و در را باز مى كنى. مى بينى همان جديد توست. او را به داخل دعوت مى كنى و به او مى گويى: خوش آمدى امّا يك وقت است يك دارى كه سال هاست او را مى شناسى. او عزيزترين توست. او در زندگى بارها در مشكلات به تو كمك مادى و كرده است. تو خيلى مديون او هستى و مدّتى است او را نديده اى و دلت برايش تنگ شده است فرض كن كه او الآن درِ را مىزند، برمى خيزى و به سوى درِ مى روى. باور نمى كنى. ذوق مى كنى. او را در بغل مى گيرى. شوق مى ريزى و با تمام وجودت مى گويى خوش آمدى تو به هر دو نفر خوش آمد گفتى; امّا اگر تو زبان بودى، براى اين دو موقعيّت هرگز از يك جمله استفاده نمى كردى! ... https://eitaa.com/az_o_bego
2⃣8⃣ در زبان به آن كسى كه تازه با او آشنا شده ايم، مى گوييم: "اَهلاً و سَهلاً"; امّا به دوست عزيزى كه براى ديدارش اشك شوق مى ريزيم، مى گوييم: "مَرحَباً بِكَ". جمله اوّل براى كسى است كه تازه با او آشنا شده اى. تو مى خواهى به او بگويى: " غريبى نكن! تو مهمان ما هستى". امّا جمله دوّم فقط براى كسى است كه با تمام وجود به او می ورزيم و او را دوست داريم. در واقع ما مى خواهيم به او بگوييم: "عزيزم! اين خانه، خودت است، همه زندگىِ من از آنِ توست. تو به خانه خودت آمده اى". ميزبان وقتى به خود اين كلمه را مى گويد، مى خواهد به او اعلام كند كه تو در خانه من راحت باش، گويى كه همه چيز از آن خودت است، اينجا خانه خودت است. همسفرم! خدا در صبح روز نيمه شعبان (عج) را به عرش برده و به او گفته است: "مَرحَباً بكَ". در واقع خدا با اين سخن مى خواسته چنين بگويد: من! تو به عرش من آمدى. تو مهمان من هستى. بدان كه همه هستى، از آنِ توست! و عرش من خانه توست. آسمان ها و زمين، عرش و فرش، همه از براى توست. من! در اينجا غريبى نكنى! قدم بگذار كه خانه، خانه توست. ما بايد به اين نكته توجّه كنيم كه چرا خداوند به (عج) نگفت: "اَهلاً و سَهلاً". ... https://eitaa.com/az_o_bego
3⃣8⃣ اين جمله را به غريبى مى گويند كه تازه با او آشنا شده اند، امّا (عج) كه غريبه نيست! خدا به مى گويد: "مَرحَباً بِكَ"، تا فرشتگان خيال نكنند (عج) غريبه است، نه، نور (عج) هزاران سال پيش در عرش خدا بوده است. هنوز هيچ فرشته اى خلق نشده بود كه اين نور اينجا بود. خدا همه محبّتى را كه به (عج) دارد با اين جمله نشان مى دهد، خدا مهدى را دوست دارد و چه بسيار هم او را دوست دارد! اكنون همه منتظرند تا ادامه سخن خدا را بشنوند. تا اين لحظه خدا فقط به (عج) خوش آمد گفته است. بِكَ اُعطى اين دوّمين جمله اى است كه از اعلى به گوش مى رسد. فرض كن يك نفر را خيلى دوست دارى، وقتى او را مى بينى به او مى گويى: "به خاطر تو زنده ام". امّا يك وقت است كه تو او شده اى، در اينجا يك واژه "فقط" را در اوّل جمله ات مى آورى و مى گويى: "فقط به تو زنده ام". اضافه كردن واژه "فقط"، معناى جمله را تغيير مى دهد. آيا مى دانى براى مفهوم واژه "فقط" در زبان از چه واژه اى استفاده مى شود؟ عرب ها كار را خيلى راحت كرده اند، آنها به جاى اين كه واژه براى مفهوم "فقط" درست كنند، با پيش انداختن قسمتى از جمله، اين كار را مى كنند. اُعطى بِكَ : به واسطه تو عطا مى كنم. بِكَ اُعطى : فقط به واسطه تو عطا مى كنم. در اين جمله، واژه "بِكَ" بر واژه "اعطى" مقدّم شده است. * * * خدا به (عج) مى گويد: بِكَ اُعطى فقط تو محور عطا و بخشش من مى باشى! همه هستى و جهان را به وجود تو خلق كرده ام. تويى گل سرسبد هستى! من به هر كس، هر چه بدهم به خاطر تو مى دهم. گوش كن! سخن ادامه دارد: بِكَ اَغْفِرُ به واسطه تو گناهان را مى بخشم. هر كس كه بخواهد توبه كند و به سوى من بازگردد به واسطه تو، خود را به او نازل مى كنم. تو تنها راه ارتباطى با من مى باشى. هر كس كه محتاج من است بايد سراغ تو بيايد. ! اين جمله هايى است كه خدا با (عج) مى گويد. خدا به (عج) حكومت بر تمام جهان را مى دهد و تمامى رحمت هاى خود را به او عطا مى كند. از اين لحظه به بعد هر خيرى و بركتى به كسى برسد از راه (عج) مى رسد. اگر كه بزرگ ترين فرشته خداست حاجتى داشته باشد بايد بداند كه خدا حاجت او را به واسطه (عج) مى دهد. روزى همه بندگان به واسطه (عج)مى رسد. يادم باشد كه اگر حاجت مهمّى دارم بايد دست توسّل به (عج) بزنم، زيرا او بعد از خدا و به اذن خدا، همه كاره اين عالم است. اگر يك وقت شيطان مرا فريب داد و گناهى كردم، بايد خدا را به حقّ (عج)قسم بدهم كه گناهم را ببخشد، زيرا همه عفو و بخشش خدا به دست اوست. ... https://eitaa.com/az_o_bego
4⃣8⃣ هنوز با مهمان عزيزش سخن مى گويد. لحظاتى مى گذرد... اكنون وقت خداحافظى فرا رسيده است. مهمانى بزرگ تمام شده است. گوش كن! خدا با و روح القدس سخن مى گويد: اى فرشتگان من! را به نزد پدرش بازگردانيد و به او بگوييد كه نگران فرزندش نباشد، من حافظ و نگهبان هستم تا روزى كه قيام كند و حق را به پا دارد و باطل را نابود كند. من با خود فكر مى كنم: چه رمز و رازى در اين سخن نهفته است؟ چرا خدا اين پيام را براى (ع) مى فرستد؟ مگر خطرى جانِ (عج) را تهديد مى كند؟ آيا دشمن نقشه اى دارد؟ نمى دانم. بايد صبر كنيم. اين راز را به زودى كشف مى كنيم. (ع) در كنار سجاده خود نشسته است. او نماز خود را تمام كرده و به آسمان نگاه مى كند. نگاه كن! او دست خود را بلند مى كند و (عج) را از فرشتگان مى گيرد. (عج) در آغوش گرم پدر است. پدر او را مى بوسد و مى بويد، بوىِ آسمان ها را گرفته است. اكنون وارد مى شود، لبخندى بر لب دارد، او خيلى خوشحال است. حال خوب است و مى تواند به فرزندش شير بدهد. (ع) (عج) را به حكيمه مى دهد تا او را به نزد مادر ببرد. حكيمه (عج) را مى گيرد و به سوى مى رود: تو ديگر تمام هستى شده اى! ... https://eitaa.com/az_o_bego
5⃣8⃣ همه جهان به تو افتخار مى كند كه تو عزيزترين در نزد خدا هستى! گل خودت را بگير و او را با شيره جانت سيراب كن! نوزادش را براى اوّلين بار در آغوش مى گيرد. شيرين ترين لحظه براى يك مادر وقتى است كه براى اوّلين بار را در آغوش مى گيرد و مى خواهد به او شير بدهد. هيچ قلمى نمى تواند خوشحالى يك مادر را در آن لحظه روايت كند. فرزندش را مى بوسد و مى بويد، او را در آغوشش مى فشارد و به او شير مى دهد. هوا ديگر روشن شده است و هنوز (عج) در آغوش مادر است و مادر او را نوازش مى كند. در اين لحظه ها هر دوست دارد ساعت ها با فرزندش خلوت كند و هزاران بار فرزندش را ببوسد و ببويد. ببين كه نرجس چگونه با (عج) سخن مى گويد! او زلال ترين عشقِ مادرى را نثار فرزندش مى كند. ناگهان صداى درِ خانه به گوش مى رسد. رنگ از چهره مى پرد، گويا او ترسيده است. چه خبر است؟ صداى در بار ديگر به گوش مى رسد. خداى من! هر روز در همين وقت ها، اوّلين جاسوس زن مى آمد تا از خانه گزارشى براى خليفه ببرد. چه كند؟ در خانه را باز كند يا نه؟ اگر اين جاسوس بيايد و (عج) را ببيند چه خواهد شد؟ ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 6⃣8⃣ جايزه اى بسيار زياد به كسى مى دهد كه خبرهاى مخفى اين خانه را به او برساند. اگر خليفه خبر دار بشود كه (عج)به دنيا آمده است حتماً او را مى كند. آخر آنها چقدر بى رحم هستند، چرا مى خواهند را كه تازه به دنيا آمده است به قتل برسانند؟ اضطراب تمام وجود مرا فرا مى گيرد، قلم از دستم مى افتد. از سوز دل دعا مى كند: خدايا خودت كمك كن! او اشك در چشم دارد، با خود فكر مى كند كه (عج) را در كجا پنهان كنم؟ در يك چشم به هم زدن، پرندگانى زيبا حاضر مى شوند; نه آنها پرندگانى معمولى نيستند; آنها از عرش خدا هستند. (ع) فرزندش را از نرجس مى گيرد و با يكى از آن سخن مى گويد. فكر مى كنم كه او با جبرئيل سخن مى گويد: "مهدى را به آسمان ها ببر و از او محافظت نما". آن فرشته نزديك مى آيد، (عج) را از دست پدر مى گيرد و مى خواهد به سوى آسمان پر بكشد. نگاهى به چهره فرزندش مى كند، اشك در چشمانش حلقه مى زند و مى گويد: "مهدى! من تو را به آن كسى مى سپارم كه مادرِ ، فرزندش را به او سپرد". و ديگر فرشتگان به سوى آسمان پر مى كشند و را با خود مى برند. خداى من! دارد گريه مى كند! او تازه مى خواست نوزادش را در بغل بگيرد، امّا نشد. (ع) متوجّه گريه نرجس مى شود، رو به او مى كند و مى گويد: "گريه نكن! به زودى در آغوش تو خواهد بود و او فقط از سينه تو شير خواهد خورد". نگاه به خيره مى ماند. امام براى او آيه چهاردهم سوره را مى خواند: 🌹فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ🌹 را به مادرِ او باز گردانديم تا قلب او آرام گیرد... ..... https://eitaa.com/az_o_bego
7⃣8⃣ نگاه به امام خيره مى ماند. امام براى او آيه چهاردهم سوره قصص را مى خواند: 🌹فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ🌹 را به مادرِ او باز گردانديم تا قلب او آرام گيرد. چرا اين آيه را براى خواند؟ اين چه حكايتى دارد؟ بايد به تاريخ نگاهى بياندازيم... داستان يوكابد، مادرِ (ع) را كه يادت هست؟ روزى او در گوشه اتاق خود نشسته بود. او خيلى نگران جانِ بود. فرعون در جستجوى نوزادان پسر بودند. آنها هزاران پسر را سر بريده بودند. يوكابد به (ع) نگاه مى كرد و اشك مى ريخت. او رو به كرد و گفت: خدايا چه كنم؟ لحظه اى بعد، صدايى به گوش او رسيد: "اى مادر ! فرزند خود را در اين صندوق بگذار و آن را به آب بيانداز". اين صدا از سوى بود كه به گوش يوكابد رسيده بود. او نگاهى به اطراف خود انداخت. صندوقى را ديد. اين صندوق را از آسمان آورده بودند. فرزندش را در آن صندوق نهاد و به سوى رود حركت كرد و صندوق را در آب انداخت. امواجِ سهمگينِ آب، صندوق را با خود بردند. اين امواج به سوى مى رفتند. با حسرت به صندوق نگاه كرد، او با خود فكر كرد كه سرانجام چه خواهد شد؟ نكند او در دريا غرق شود؟ مادر بى تاب شده بود و مهرِ مادرى در وجودش شعله مى كشيد و اشكش جارى شد. بار ديگر صدايى به گوشش رسيد: "ما را به تو باز مى گردانيم و دل تو را شاد مى كنيم". .... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣8⃣ با شنيدن اين سخن آرام شد و به خانه خود رفت. امّا امواج دريا (ع) را به كجا برد؟ فصل بهار بود و ملكه ، هوس دريا كرده بود. او همراه با فرعون به كنار ساحل آمده بود تا هوايى تازه كند. سايبانى براى در كنار ساحل درست كرده بودند. كنيزان زيادى در صف ايستاده بودند. ملكه در كنار نشسته بود و به دريا خيره شده بود. نسيم میوزيد. صداىِ موسيقى آب به گوش مى رسيد. در دريا شناور بود! همه نگاه ها به آن سو رفت. امواج دريا آرام آرام، صندوق را به طرف آورد. كنيزان به سوى صندوق رفته و آن را باز كردند، زيبايى را در صندوق يافتند و او را براى ملكه آوردند. سال ها از زندگى زناشويى ملكه با فرعون مى گذشت امّا آنها بچّه اى نداشتند. وقتى ملكه نگاهش به افتاد، خداوند مهرِ (ع) را در دل او قرار داد. بى اختيار موسى(ع) را در بغل گرفت و او را بوسيد و گفت: چه بچّه نازى! سپس رو به فرعون كرد و گفت: اى فرعون! اين بچّه را به عنوان فرزند خود قبول كن! ببين چه خوشگلى است! فرعون مى ترسيد اين همان كسى باشد كه قرار است تاج و تخت او را نابود كند، او مى خواست اين را هم به قتل برساند ملكه اصرار زيادى كرد و به او گفت: آخر تو بعد از اين همه سال، نبايد فرزند پسرى داشته باشى كه بعد از تو اين تاج و تخت را به ببرد؟ ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ? ⃣8⃣ با اصرار ملكه، در تصميم خود دچار ترديد شد. نگاهى به كرد، در قلب او تصرّفى كرد و فرعون احساس كرد اين بچّه را دوست دارد. آرى، فقط كه همه دل ها به دست اوست! همه نگاه كردند و ديدند كه فرعون، (ع) را در بغل گرفته است و او را مى بوسد و مى گويد: پسرم! همان لحظه اى كه (ع) در بغل فرعون بود، زيادى در مصر كشته مى شدند. قدرت و عظمت را ببين كه چگونه موسى(ع) را در آغوش فرعون حفظ مى كند تا به وعده خود عمل كند. همه به پايكوبى و رقص مشغول هستند، خداىِ دريا به فرعون پسرى عنايت كرده است!! در اين هنگام، ناگهان صداى گريه (ع) بلند شد، ملكه فهميد كه اين بچّه گرسنه است و بايد به او شير داد. او سريع افرادى را به سطح شهر فرستاد تا همه زنان شيرده را در قصر جمع كنند. ملكه با به قصر رفت. زنان زيادى آمده بودند امّا (ع) از آنها شير نمى خورد و فقط گريه مى كرد. غصّه مى خورد و از گرسنگى فرزندش خيلى ناراحت بود! به راستى چقدر كارهاى خدا عجيب ولى با حكمت و زيباست! فرعون كه هفتاد هزار نوزاد را كشته است تا (ع) به دنيا نيايد، براى گرسنگى موسى غصّه مى خورد و ناراحت است. ... https://eitaa.com/az_o_bego
0⃣9⃣ به راستى چقدر كارهاى خدا عجيب ولى با حكمت و زيباست! فرعون كه هفتاد هزار نوزاد را كشته است تا موسى(ع) به دنيا نيايد، براى گرسنگى موسى غصّه مى خورد و ناراحت است. موسى(ع) خواهرى داشت كه از اين موضوع باخبر شد. او به مادر خود خبر داد و از او خواست تا او هم براى شير دادنِ فرزند نزد فرعون برود. وقتى موسى(ع) در آغوش مهربان مادر خود قرار گرفت، شروع به شير خوردن كرد. ملكه وقتى اين صحنه را ديد به سوى فرعون رفت و با شوقى زياد فرياد زد: اى فرعون! بچّه ما شير مى خورد! شادى تمام وجود فرعون را فرا گرفت. ملكه نگاه كرد ديد كه موسى(ع) با چه آرامشى در آغوش اين مادر خوابيده است. او رو به مادر موسى(ع) كرد و گفت: آيا حاضر هستى كه بچه ما را به خانه خود ببرى و او را براى ما بزرگ كنى؟ البته تو بايد هر روز او را اينجا بياورى تا ما بچّه خودمان را ببينيم؟ مادر موسى(ع) لبخندى زند و تقاضاى ملكه را پذيرفت. ملكه دستور داد تا هديه هاى بسيار ارزشمند به او دادند و او را همراه با نوزادش با احترام روانه خانه خودش كردند. هنوز ظر نشده بود كه مادر در خانه خودش نشسته بود و موسى(ع) را در آغوش گرفته بود. او با خود فكر مى كرد كه چگونه به وعده خود وفا كرد. و چقدر زيبا در اين آيه از آرامش مادر (ع) سخن مى گويد: 🌹فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ🌹 را به او باز گردانديم تا قلب او آرام گيرد. وقتى اين آيه را مى شنود، اشك چشم خود را پاك مى كند و قلبش آرام مى شود. ... https://eitaa.com/az_o_bego