eitaa logo
از او بگو
126 دنبال‌کننده
335 عکس
107 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 ⃣8⃣ با شنيدن اين سخن آرام شد و به خانه خود رفت. امّا امواج دريا (ع) را به كجا برد؟ فصل بهار بود و ملكه ، هوس دريا كرده بود. او همراه با فرعون به كنار ساحل آمده بود تا هوايى تازه كند. سايبانى براى در كنار ساحل درست كرده بودند. كنيزان زيادى در صف ايستاده بودند. ملكه در كنار نشسته بود و به دريا خيره شده بود. نسيم میوزيد. صداىِ موسيقى آب به گوش مى رسيد. در دريا شناور بود! همه نگاه ها به آن سو رفت. امواج دريا آرام آرام، صندوق را به طرف آورد. كنيزان به سوى صندوق رفته و آن را باز كردند، زيبايى را در صندوق يافتند و او را براى ملكه آوردند. سال ها از زندگى زناشويى ملكه با فرعون مى گذشت امّا آنها بچّه اى نداشتند. وقتى ملكه نگاهش به افتاد، خداوند مهرِ (ع) را در دل او قرار داد. بى اختيار موسى(ع) را در بغل گرفت و او را بوسيد و گفت: چه بچّه نازى! سپس رو به فرعون كرد و گفت: اى فرعون! اين بچّه را به عنوان فرزند خود قبول كن! ببين چه خوشگلى است! فرعون مى ترسيد اين همان كسى باشد كه قرار است تاج و تخت او را نابود كند، او مى خواست اين را هم به قتل برساند ملكه اصرار زيادى كرد و به او گفت: آخر تو بعد از اين همه سال، نبايد فرزند پسرى داشته باشى كه بعد از تو اين تاج و تخت را به ببرد؟ ... https://eitaa.com/az_o_bego