گـفت:خجـالٺنمیکـشی؟!🙊
پـرسیدم:چـرا؟🖇
گـفت:چـادرسـرتکـردی! ☺️
لبخنـدمحـویزدم:تـوچـی؟!🧐
تـوخجـالتنمیکـشی؟🙂
اخـمکـرد:مـنچـرا؟!🤨
آرومدمگـوششگـفتم:🗣
خجـالتنمیکـشیکـہانـقد راحت😔
اشـکامـامزمـانترو در مـیاری😢😭😭
و چـوبحـراج بـہ قشنگـیات مـیزنی؟!💔😞*
#تلنگر
🌺یازهرا🌺
@khademenn
#پروفایل_پسرونه
#آن روزها یڪ #سه_راهی بود
معروف به سه راهی #شهادت
#این روزها یک #سه_راهی هست
معروف به سه راهی #نفس
#تلنگر
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡
꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
#طنز
آشتي...🌱
یکبار من با یکی ازبچهها برسرِموضوعی بحثمان شده بود.
آن بنده خدا قهر کرد و رفت. يكي از بچهها شب به من زنگ زد و گفت: فلاني قهرکرده. باید یک جوری او را برگردانی. من هم گفتم چشم.
ساعت دو نیمه شب بود. زنگ زدم به اون بنده خدا. رفتم پشت انبار، رو به روی بیابون، تکیه زدم به دیوار انبار و نشستم. یک پتو هم روی دوشم بود، داشتم باهاش صحبت میکردم که راضیش کنم برگردد. همینطورکه داشتم توی عالم خودم با اون صحبت میکردم یک دفعه یک گلّه سگ از پشت این دیوار آمدند بیرون.
یکیشان درست روبروی صورت من قرار گرفت و پارس کرد: هپ... من هم از ترس داد زدم هپ... !!😄
دویدم سمت داخل اتاق و با سر رفتم توی اتاق. همین که در را باز کردم شروع کردم به آرام راه رفتن، تا پیش بچهها ضایع نشوم. طوری وانمود کردم که انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. راحت قدم برداشتم. آن بنده خدا هم منتظر بود، هی پشت گوشی میگفت: چی شد؟ گفتم: هیچی، هیچی نشد. با خنده گفت شنیدم سگها دنبالت کردند. همین قضیه موجب شد دوباره آشتی کند و برگردد.🙃
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡
꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
#پروفایل
آنقدر عاشق خدا باش
ڪہ غیر خدارو فراموش ڪنے
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡
꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*