eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
346 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
「💔🖇•••」 شده‌باعکس‌کسـےحـرف‌دلت‌رابزنـے؟! ودلت‌رابـھ‌همین‌شیوه‌تسلابدهـے!(:♥ . .🥀!' | ----------------------------- |@az_shohada_ta_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑فووووووري فوووووووري🛑 بدون شك مهمترين كليپ امسال ديدنش فقط امروز(جمعه) براى هر ايرانى واجب البته اگر بذارن پخش بشه 😉 📡🎥 حتمااااا تا آخرش ببينيد؛ مطمئنم پشيمون نميشين! واسه هركسي كه ميتونى بفرس تا خبردار شه . براى دانلود كليپ هاى بيشتر به كانالمـــون يه ســرى بزنين دست پُــر مياين بيرون😉👇🏻 @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa لطفا نشر دهيد🎥💫
AUD-20210603-WA0000.mp3
6.91M
مداحی 🕊✨ می باره بارون روی سر مجنون توی خیابون @az_shohada_ta_karbala
شـہـیـد خـࢪازے : گـاہـے یـڪ نـگـاه حـࢪام شـہـادت ࢪا بـࢪای ڪسـے ڪہ لـیـاقـت داࢪد ، سـالـہـا عـقـب مـے انـدازد 😭چـہ بـࢪسـہ بـہ ڪسـے ڪہ هـنوز لـایـق شـہـادت ࢪا نـشـان نـدادہ !😰 @az_shohada_ta_karbala
✨دوران طلایی✨ یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی مان را به رخمان بکشد . هر وقت وارد اتاق می شدم ، نیم خیز هم که شده ، از جاش بلند می شد . می گفتم : "علی جان ، مگه من غریبه هستم ؟ چرا به خودت زحمت میدی؟ "می گفت : "احترام به والدین ، دستور خداست " یک روز که خانه نبودم ، از جبهه آمده بود . دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه حیاطه ، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند . وقتی رسیدم ، بهش گفتم : " الهی بمیرم مادر ، تو با یک دست ، چطور این همه لباس رو شستی ؟ " گفت : اگه دو دست هم نداشتم ، باز هم وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو ، زحمت شستن لباس ها رو بکشی ! " نوجوانی شهید علی ماهانی🕊🍃 📚 نماز ولایت ، والدین 📚 @az_shohada_ta_karbala
شـہادٺ نـام گـࢪفـٺ وقـتـے خـ‌ـ♥️ــدا ڪسـے ࢪا ڪشـٺ از شـدٺ عـشـق💓 @az_shohada_ta_karbala
شهید آوینی : بال نمی خواهم این پوتین های کهنه هم می تواند مرا به آسمان ها ببرد ! من هم بالی نمی خوام بی شک با چادرم هم می توانم مسافر آسمان باشم 😍❤️ حال من با چـ🌹ـا دࢪم خوش است👍😘 @az_shohada_ta_karbala
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_57 ـــ کجایی تو مهیا کنار سارا نشست ـــ رفتم
🌷 🍂 💜 مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت سارا ونرجس با دیدن مریم که نگران به طرف شهاب می رفت به سمتش دویدند مریم کنار مهیا ایستاد چند بار شهاب را صدا کرد اما شهاب صدایش را نشنید به طرف مهیا برگشت ـــ مهیا این دیوونه داره چیکار میکنه برا چی رفته اونجا؟ نرجس و سارا هم با نگرانی به مهیا خیره شده بودند مهیا که ترسید واقعیت را بگویید چون میدانست کتک خوردنش حتمی هست شانه های را به نشانه ی نمیدانم بالا برد محسن به طرف دخترها آمد ــــ چیزی شده خانم مهدوی؟ ــــ آقای مرادی شهاب رفته قسمتی که مین هست محسن سرش را به اطراف چرخاند تا شهاب را پیدا کند با دیدن شهاب چند بار صدایش کرد مریم نالید ــــ تلاش نکنید صداتونو نمیشنوه مریم روی زمین نشست ــــ الان چیکار کنیم مهیا از کارش پشیمان شده بود خودش هم نگران شده بود باورش نمی شد شهاب به خاطرش قبول کرده باشه که وسط مین ها برود به شهاب که در حال عکاسی بود نگاهی کرد اگر اتفاقی برایش بیفتد چی ؟؟؟ مهیا از استرس و نگرانی ناخون هایش را می جوید شهاب که کارش تمام شده بود به طرف بچه ها آمد تا از سیم های خاردار رد شد مریم به سمتش آمد ــــ این چه کاریه برا چی رفتی میدونی چقدر خطرناکه ! ــــ حالا که چیزی نشده شهاب می خواست دوربین را به مهیا بدهد که مهیا با چشم به مریم اشاره کرد شهاب که متوجه منظورش نشد چشمانش را باریک کرد مهیا به مریم بعد خودش اشاره کرد و دستش را به علامت سر بریدن بر روی گردنش کشید شهاب خنده اش را جمع کرد محسن به طرفش رفت ـــ مرد مومن تو دیگه چرا ?? اینهمه تو گوش این دانش آموزا خوندی که نرن اونور الان خودت رفتی!! ـــ چندجا شناسایی کردم ازشون عکس گرفتم بعد بیایم پاکسازی کنیم دوربین را به طرف مهیا گرفت ـــ خیلی ممنون خانم رضایی مریم به طرف مهیا برگشت ــــ تو میدونستی می خواد بره اونورتا مهیا می خواست جواب بدهد شهاب گفت ــــ نه نمی دونستن من فقط ازشون دوربینشونو خواستم ایشونم هم لطف کردن به من دادن شهاب در دلش گفت ـــ بفرما دروغگو هم که شدی کم کم همه سوار اتوبوس شدند شهاب مکان بعدی را پادگان محالتی در جاده ی حمیدیه اعلام کرد که امشب آنجا مستقر می شوند مهیا نگاهی به اطرافش انداخت محسن کنار راننده در حال هماهنگی برنامه فردا بودند مریم هم خواب بود مهیا سرش را به صندلی جلو نزدیک کرد شهاب چشمانش را بسته بود مهیا آرام صدایش کرد ــــ سید سید شهاب چشمانش را باز کرد و سرجایش نشست ــــ بله بفرمایید ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت101 بعد ازپیاده شدن، امیر ص
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 سوار ماشین شدیم امیر هم قبل ازاینکه حرکت کنه، ساندویجش و خورد و کلی تشکر کرد از سارا و قربون صدقه اش رفت سارا هم پشیمون شد بره خونشون با هم رفتیم سمت پارک نزدیک خونمون ماشین و گذاشتیم پارکینگ و پیاده سمت پارک حرکت کردیم وارد پارک شدیم چند قدمی رفتیم که دیدم هاشمی روی یه نیمکت نشسته هاشمی با دیدنمون بلند شد و سمت ما اومد بعد ازاحوالپرسی منو ساراروی نیمکت نشستیم ده دقیقه ای گذشت و کسی حرفی نزد هاشمی رو کرد به امیر گفت : داداش احیاناً دلت نمیخواد واسه خانومت یه بستنی بخری ؟ امیرم که منظور حرفشو فهمید خندید و گفت:پول ندارم هاشمی هم دست کرد تو جیبش یه ده تومنی داد به امیر امیر هم بدون هیچ خجالتی پول و ازش گرفت و به سارا اشاره زد که پاشه از کارامیر خندم گرفت بعد ازرفتن امیر هاشمی با فاصله روی نیمکت نشست هاشمی: امیر گفت که میخواین باهام صحبت کنین - ببخشید میشه حرفایی که دیشب زدین و دوباره بگین! هاشمی با تعجب نگاهم کرد و گفت: چرا؟ - آخه دیشب اینقدراز دیدنتون شکه بودم که نفهمیدم چی گفتین هاشمی خندید و گفت: باشه چشم نمیدونم کی دلبسته شما شدم ،اولین روز دیدارمون ،یا تو شلمچه یا شایدم معراج ،اولش فکر میکردم دختر سرسختی باشین ولی کم کم که باروحیه تون آشنا شدم فهمیدم نه شما سرسختی تون فقط با نامحرماست ،این باعث شد بیشتربهتون علاقه مند بشم ، وقتی موضوع روبه امیر گفتم ،فکر میکردم الان میزنه سیاه و کبودم میکنه ولی برخلاف انتظارم خیلی با لبخند جوابمو داد درباره شما گفت ،درباره گذشته تون ،اینکه میترسین دوباره عاشق بشین ،اینکه شاید اصلا عاشق نشین،من بهتون حق میدم که همچین فکری داشته باشین ولی من از شما فقط میخوام که یه فرصت به من بدین تا بتونم قلبتونو مال خودم کنم از شنیدن حرفاش آروم شدم ،نمیدونستم دلیل این آرامش چیه خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
آن‌کھ‌از‌شرم‌گنھ باید‌کند‌غیبت‌منـــــم تۅ‌چرا‌جور‌گنه‌کاران‌عالم‌میکشی؟💔🥀 💚 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌『🌙͜͡🌿 ‌』 ↝ 📝نوشته‌بود:↯ ایݩ چشم‌ها👀 فرۺِ زیر پاےِ مهدے‌‌سٺ🍃✨ تمیز نگهشاݩ دار... •. ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
شبتون مهدوی 🍃🦋 عشقتون فاطمی❤️😍 ارزتون دیدن حرم بی بی زینب✨😍 یاعلی مدد تا فردا🖐🏻🌸 التماس دعا 🙏🏻
*سلامـ بر منتظران !* ✋🏻 ⭕️ سریع باش! 🔹 کسانی بہ امام زمانشان خواهند رسید کہ اهل سرعت باشند! و الا تاریخ کربلا نشان دادھ کہ قافلہ‌ۍ حسینی معطل کسی نمی‌ماند. 🤲🏻 🍃♥️ رائحة الحیاة ♥️🍃 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🪴•• {اللّٰهُ‌یُنَجِّیکُم‌مِنْها‌وَمِنْ‌کُلِّ‌کَرْبٍ..} -خداست‌که‌شمارا‌از‌آن‌تاریکی‌ها و‌از‌هر‌اندوهی‌نجات‌میدهد..!🌱 ۶۴ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🖇📌سیزدهمین‌دوره‌ریاسټ‌جمهوری شمارش‌آرا‌تاکنون: ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
°•<💎❄>•° •|درایـن‌آلودگـی‌شهـر🖐🏻! •|چہ‌پـوششـی‌بهتـرازچآدر؟! •|درزبآن‌عـربی‌''چ''نـدآریـم🍂.. •|چـآدریعنـی‌↓•• جـاے‌دُر‌وگـوهـــر👀..! ! •|تومـثل‌دُر‌گـرآن‌قیمـت‌هستـی.. •|قـدرخودتـوبدون:)🖐🏻! ---🌱--- 💙⃟📘¦⇢ @az_shohada_ta_karbala🕊