#قسمت_بیست_ویکم
محسن پشت سر هم پیام میداد که :《زهراخانم فقط جواب بده تا برایت توضیح بدم .》بالاخره جواب دادم. محسن گفت :《اینی که دیدی تلفنن روخاموش کرده بودم، به این خاطر بود که حس کردم رابطهٔ ما داره گناه آلود می شه .حالا هم اگه اجازه بدی می خوام بیام خواستگاری.》 این را که گفت، انگار خدا دنیا را به من داده است .قلبم آرام شد. روز عرفه رفتیم اصفهان ،سر مزار حاج احمد کاظمی .دست گذاشتم روی سنگ قبرش و به او گفتم:《 حاجی !من هم جای دخترت؛ خودت برام پدری کن .》آن روز محسن را هم آنجا دیدم .می دانستم ارادت خاصی به حاج احمد دارد .البته روز قبل از عرفه ،من مادر و مادربزرگ محسن به خانهٔ ما آمدند. مادر محسن با دیدن من گفت :《عروسی را که دنبالش می گشتم پیدا کردم.》همیشه سرنماز دعای ثابتم این بودو از خداوند می خواستم،کسی رو به عنوان شوهردر زندگی من قرار بدهد که مورد تأیید حضرت زهرا﴿صلوات الله علیها﴾باشد.روی این دعا اصرارخاصی داشتم. شنبه روزی بود که محسن با خانواده اش به خواستگاری من آمد. آن روز متوجه شدم که او ارادت خاصی به حضرت زهرا ﴿صلوات الله علیها ﴾دارد به من گفت:《 همیشه از خدا خواستم همسری نصیبم کنه که هم نامش زهراباشه و هم از خانواده سادات و مورد تأیید ایشون باشه.》این راکه گفت،همان جا حس کردم در این دوره و زمانه اگر یک نفرباشد که حضرت زهرا﴿صلوات الله علیها﴾بخواهداورا تأییدکند.
#برگرفته ازکتاب زیرتیغ
🌹یازهرا🌹
♡☆❤️❤️❤️☆♡ ꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡