راهنماییッ↯
🌺بہ همسنگࢪے هاے جدیدی ڪہ بھ سنگࢪمۅن پیۅستند خوش آمد عࢪض میکنیم🌺
اولین قسمت رمان(روی هشتگ ها کلیک کنید)
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿↯(رمانی که برای آن دعوت شدید)
#پارت1 و....
پی دی اف رمان #جانممۍࢪۅد💜
اولین قسمت رمان #مقتدابھشهدا🌹↯
#پارت_یک و…
پی دی اف رمان#پلاڪ_پنہان🌷 در کانال زیر
@shohada73
زندگینامه شهید حججی
به روایت پدرومادر
#قسمت_اول و…
👇🏻به روایت همسر👇🏻
#قسمت_شانزدهم و…
👇🏻به روایت دوستان👇🏻
#قسمت_پنجاه_ویکم و…
*
معرفی شهید🌸=#زندگینامه
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
🌸#پارت1
با حس یه چیزی روی صورتم
چشمامو باز کردم.
با دیدن امیربالای سرم یه جیغ بنفشی کشیدم.
امیر دستشو گذاشت روی دوتا گوشش.
امیر: چته دیونه ،مگه جن دیدی ؟
- نمیری تو،تو خوده جنی،سکته کردم این چه قیافه ایه
که درست کردی ؟
امیر: جدی ؟ ،پس از فردا همینجوری بیدارت میکنم تا
زودتراز شرت خلاصشم
( بالش کنار دستمو پرت کردم سمتش) :زبونت لال شه
امیر:پاشو ،پاشو ،باید بریم فرش بشوریم
-من خوابم میاد ،خودت برو زحمتش و بکش
امیر:نیای ،بد میبینیاااااا
-برو بابا
( دراز کشیدمو سرمو گذاشتم زیرپتو )
چند دقیقه بعد امیرپتومو کنارزد توی دستش که کف
بود ،کفو مالید به صورتم
-وااااااییییی امیرررر میکشمت
حالا امیربدو ،من بدو
امیراز در خونه رفت توی حیاط
منم یه جارو که دم در خونه بود و برداشتمو دنبالش کردم
امیر شیلنگ آب و باز کرد و گرفت سمت من
امیر: آیه بیای جلو ،آب بارونت میکنم
-من تو رو میکشم ،من پوستت و قلفتی میکنم
امیر: فعلن که سلاح اصلی دست منه
.یه قدم رفتم سمتش که شیلنگ آب و گرفت سمت من، و
جیغ کشیدم.
مامان از داخل خونه اومد بیرون.
مامان: چه خبرتونه
- مامان ببین پسرت ،چیکار کرده با من
( مامان با دیدن صورت کفیم ،خندید )
- میخندی مامان
مامان : (یه کم لبخند شو محو کرد )عع امیر،این چه کاری
بود کردی
امیر: تقصیر خودشه ،بهش گفتم بیا بد میبینی
-یعنی دعا کن دستم بهت نرسه
صدای زنگ دراومد
امیر:رضاست ،اومده کمک
با شنیدن این حرف ،تن تن رفتم داخل خونه ،صورتمو
شستم و از داخل پذیرایی ،پرده رو کنارزدم
دیدم امیر و رضا در حال شستن فرش هستن ،با دیدن رضا
لبخندی به لبم اومد
مامان: به چیمیخندی؟
- ها، هیچی
مامان : لباست و بپوش برو کمکشون
- باشه
『⚘@khademenn⚘』