از فطرس ملک به همه پر شکسته ها
حی علی کرامت گهواره حسین(ع)...♥️
[استوری ولادت ارباب]
#ولادت_امام_حسین
#استوری
__________________🕊️
『⚘@khademenn⚘』
__________________🕊️
#تلنگر📿
وقتی که ما فراموش کاریم
خودت میایی و واسطه می شوے !
پُلی میزنی بین خودت و بنده ها...
ماه رجـب وشـعبان و رمـضان را
سـر راهمان قرار می دهـی
منت مان را می کشی کـه
به کوچـکترین عـملت برای خُـودم
آن چه کـه خودت فکر نمی کنی ، می دهم !
و ما باز هم فراموش کارم
و گاهی می خوانیم ات ...
ماه رجب به اتمام رسید
و حـسرت استفاده نکردن از آن ماند بر دل
و ماه شعبان آمد و امید به بهتر شدن اوضاعـم...
#الهـیوربیمنلیغیرک
『⚘@khademenn⚘』❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینک...
ماه شعبان از راه رسید!
میشود توشهای برداشت
در این ماه...
برای رسیدن به سعادت!
بسمالله و السلام!💐
#استوری
『⚘@khademenn⚘』
روزی از فرداها
شاید در رویاها
دستت را میگیرم..
#پروفایل_پسرونه
『⚘@khademenn⚘』
اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ
وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ..
#دعای_عهد
『⚘@khademenn⚘』❤️💐
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_9
مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت. به محض رسیدن به اتاق استرس شدیدی گرفت نمی دانست برگردد یا وارد اتاق شود،بلاخره تصمیم خودش را گرفت، در را ارام باز کرد و وارد اتاق شد،
پدرش روی تخت خوابیده بود ومادرش در کنار پدرش رو صندلی خوابش برده.
ارام ارام خودش را به تخت نزدیک کرد ،نگاهی به دستگاه های کنار تخت انداخت از عددها وخطوط چیزی متوجه نشد.
به پدرش نزدیک شد، طبق عادت بچگی دستش را جلوی بینی پدرش گذاشت تا مطمئن شود نفس مے کشد ،با احساس گرمای نفس های پدرش نفس آسوده ای کشید.
دستش را پس کشید اما نصف راه پدرش دستش را گرفت ،احمد آقا چشمانش را باز کرد، لبان خشکش را با لبش تر کرد و گفت:
ــــ اومدی بابا .منتظرت بودم چرا دیر کردی؟
و همین جمله کوتاه کافی بود تا قطره های اشک پشت سر هم بر روی گونه ی مهیا بشینند.
ــــ ای بابا چرا گریه میکنی نفس بابا
اصلا میدونی من یه چیز مهمیو تا الان بهت نگفتم .
مهیا اشک هایش را پاک کرد و کنجکاوانه پرسید:
ـــ چی؟؟
احمد اقا با دستش اثر اشک ها را از روی صورت دخترکش پاک کرد.
ـــــ اینکه وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی
مهیا با خنده اعتراض کرد:
ـــ اِ بابا
احمد اقا خندید
ـــ اروم دختر مادرت بیدار نشه
دکتر گوشی ها را از گوشش دراورد.
ــــ خداروشکر آقای معتمد حالتون خیلے بهتره فقط باید استراحت کنید و ناراحت یا عصبی نشید ،پس باید از چیزهایی که ناراحتتون میکنه دوربشید.
ـــــ ببخشید آقای دکتر کی مرخص میشن
ــــ الان دیگه مرخصن.
مهیا تشکر کرد .احمد آقا با کمک مهیا و همسرش اماده شد و پس از انجام کارهای ترخیص به طرف خانه رفتند . مهیا به دلیل شب بیداری و خستگی بعد از خوردن یک غذای سبک به اتاقش رفت وآرام خوابید..
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگࢪ🌱🔗
_میرے سوࢪیہ چیکار؟؟؟
_میرم دشمنامو بکشم…♥️
『⚘@khademenn⚘』
#امامزمانارواحنافداهفرمودند💚:↯
منمظلومترینفردعالمهستم...
دلم خون است (꧇💔
برایظهورمدعا🤲🏻کنید؛
کهاگردعاکنید:↯
ظهورمنبهسرعتیکچشمبرهمزدن
درستخواهدشد...🥀
『⚘@khademenn⚘
#ایناࢪوداشتہباشےهمہچیزداࢪے🍀
📌بعضیا خوشی و خوشبختی رو در
ریاست،ثروت،شهرت و آزادی شهوانی
میدانند،در حالی که عاقلترین فرد عالم
که به هر دو عالم احاطه و اشراف دارد،
خوشبختی واقعی رو اینگونه معرفی میکند:↯
✍🏻حضرت پيامبر اعظم(ص)فرمودند:↯
به هر شخصی در دنيا چهار خصلت داده
شود،خير دنيا و آخرت به او داده شده و
بهره خويش را از دنیا و آخرت گرفته است:↯
۱- تقوايیكهاوراازحرامهایخدابازدارد.
۲- اخلاقخوشیكهباآندرميانمردم زندگی كند.
۳- حلمیكهباآنجهالتنادانراازخوددورسازد.
۴- زنیشايستهكهدركاردنياوآخرتاوراياریرساند.
🖇بحارالأنوار،ج⁶⁹،ص⁴⁰⁴📗
『⚘@khademenn⚘』
#آیہ_گࢪآفے💞
{ اِنَّ الَذین لا یُومنونَ بِالآخـرَة
زینا لَهُم اعمالُهُم فَهُم یُعمَهون }
🖇 #نملـ⁴📖
ڪسانےڪہبہآخࢪتایماننداࢪند،
اعمالشانࢪابࢪاےآنانزینتمیدهیم،
بہطــوࢪےکــہســࢪگــࢪدانمیشونـد🥀.
『⚘@khademenn⚘』
شعبان،فصلمناجاتبا #خدا💞
وارد #ماھشعبان شدیم؛ماه عبادت،
ماه توسّل،ماه مناجات؛وَ اسمَع دُعائی
اِذا دَعَوتُک،وَ اسمَع نِدائی اِذا نادَیتُک؛
فصل مناجات با خدای متعال،فصل
مرتبط کردن این دلهای پاکْ با معدن
عظمت،با معدن نور؛این را قدر باید
دانست.🤲🏻✨
| #امامخامنھاے🌹|
『⚘@khademenn⚘』
#شہیدآنہ🌹
بدانيــدايندنیـــاجـــایمؤمـننيست.
ايندنيـاقفــسمؤمـــنوبهشتكافـــر
ميباشد.مؤمندرايندنيابايــدسختـی
بكـشــد.بايـدخـودمـانرابــرایســـرای
هميشگیآمادهكنيم.هركــسدرايندنيا
اعمالشايستهداشتهباشدوپيروولايت
فقيهباشد،پيروزاسـت.بايدحسينگونـه
جانرافداكنيمويازينبگونهپيامشهيدان
وحسينيانرابهگـــوشعالـــمبـرسانيــم.
#شھیدموسےاخࢪوے🍁
『⚘@khademenn⚘』
#حدیث🌸
پيامبࢪاکرم(ﷺ)مۍفرمایند:↯
{ اَحَبُّكُمْاِلَىاللّهِاَحْسَنُكُمُاَخْلاقا }
محبوبتࢪينشمادࢪنزدخدا،
خوشاخلاقتࢪينشماست.🌹✨
🖇مجمعالبيان،ج¹⁰،ص⁸⁸📖
『⚘@khademenn⚘』
✍🏻حضرت علی(ع) میفرماید:↯
روزگاری خواهد آمد که از قرآن جز
نشانــی و از اسلام جز نامـی باقــی
نخواهد ماند.مسجدها در آن روزگار
آباد اما از هدایت ویران است.مسجد
نشینان و سازندگان بناهای شکوهمند
مساجد،از بدترین مردم زمین میباشند
که خودشان کانون هر فتنه و جایگاه
هرگونه خطاکاری اند.هرکس از فتنه بر
کنار است او را به فتنه بازگردانند.وهرکس
که ازفتنه عقب مانده او را به فتنه ها
کشانند.که خدای بزرگ می فرماید:به خدا
سوگند! برآنان فتنه ای بگمارم که انسان
صبور هم در آن سرگردان ماند.🌿
🖇نهجالبلاغه،حکمت³⁶⁹📗
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحسین یاحسین یاحسین 😍
خیلییییی میخوامتتتت🤷♀🤩❤️
یاحسین یاحسین یاحسین 😍
شدههههه دلللل به نامتتتت👀🚶♀❤️
#استوری🍃
#ولادت_امام_حسین
#مولودی👏
#حاج_محمود_کریمی
『⚘@khademenn⚘』
๛✦`ღ´-
اربـابـــ خــوبـم تــولــدتـــ مبــارڪـ♥
.
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_9 مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت. ب
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_10
چشمانش را آرام باز کرد کش و قوسی یه بدنش داد. نگاهی به ساعت انداخت. ساعت۱۰شب بود،از جایش بلند شد:
ــــ ای بابا چقدر خوابیدم
به سمت سرویس بهداشتی ،رفت صورتش را شست وبه اتاقش برگشت. حال خیلی خوبی داشت، احساس می کرد آرامشی که مدتی دنبالش می گشت را کم کم دارد در زندگی لمسش می کند. نگاهی به چادر روی میز تحریرش انداخت .یاد آن شب،مریم،اون پسره افتاد.
بی اختیار اسمش را زمزمه کرد:
ــــ سید،شهاب،سیدشهاب
تصمیم گرفت چادر را به مریم پس دهد و از مریم و برادرش تشکر کند .
ــــ نه نه فقط از مریم تشکر میکنم حالا از پسره تشکر کنم خودشو برام میگیره پسره ی عقده ای، ولی دیرنیست ???
نگاهی به ساعت انداخت با یاداوری اینکہ شب های محرم هست و مراسم تا اخر شب پابرجاست اماده شد ،تیپ مشکی زد، اول موهایش را داخل شال برد وبه تصویر خود در آیینه نگاه کرد، پشیمون شد ،موهایش را بیرون ریخت ،آرایش مختصری کرد و عطر مورد علاقه اش را برداشت و چند پاف زد، کفش پاشنه بلندش را از زیر تخت بیرون اورد.
چادر را برداشت و در یک کیف دستی قشنگ گذاشت ،در آیینه نگاهی به خودش انداخت:
ـــ وای که چه خوشکلم
یک بوس برای خودش انداخت .به طرف اتاق پدرش رفت .تصمیم گرفته بود هم حال پدرش را بپرسد هم به آن ها بگوید که به هیئت می رود، این نزدیکی به مادر و پدرش احساس خوبی به او می داد.
به طرف اتاق رفت در باز بود پدرش روی تخت نشسته بود ،احساس می کرد پدرش ناراحت هست می خواست جلو برود و جویای حال پدرش شود اما با دیدن عکس هایی که در دست پدرش بودند سرجایش خشک شد ،باور نمی کرد پدرش دوباره به سراغ این عکس ها بیاید..
از ناراحتی و عصبانیت دستانش سرد شدند، دیگر کنترلی بر رفتارش نداشت.
با افتادن کیف دستیِ چادر ازدستش ، احمد اقا سرش را بالا اورد، با دیدن مهیا سعی در قایم کردن عکس ها کرد اما
دیگر فایده ای نداشت...
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#رمانعاشقانہمذهبے🦋 #مقتدابھشهدا🌹 #پارت_14 نزدیک اربعین بود و حال و هوای من هم اربعینی و حسابی از
#رمانعاشقانہمذهبے🦋
#مقتدابھشهدا🌹
#پارت_15
امام جماعت جدید را که دیدم، لجم درآمد. سخنرانی هم نکرد. اصلا دوست نداشتم پشت سرش نماز بخوانم. هم عصبانی بودم و هم از دست خودم خنده ام گرفته بود.
ظهر که رسیدم خانه، اخبار تازه شروع شده بود. حوصله شنیدنش را نداشتم. دراز کشیدم روی مبل و چشم هایم را بستم که صدای گوینده اخبار توجهم را جلب کرد: انفجار تروریستی در حله عراق و شهادت تعدادی از هموطنانمان…
مثل فنر از جا پریدم. تعداد زیادی از زوار ایرانی شهید شده بودند. یک لحظه از ذهنم گذشت: «نکند آقاسید…» قلبم ایستاد و به طرز بی سابقه ای جلوی مادرم زدم زیر گریه. مادر هاج و واج مانده بود: چی شد یهو طیبه؟
– یکی از دوستام اونجا بود!
میدانم دروغ گفتم؛ ولی مجبور بودم. نمیخواستم بگویم نگران امام جماعت مدرسه مان شده ام!
یک هفته ای که از آقاسید خبر نداشتم به اندازه یک قرن گذشت. میخواستم احساسم را نادیده بگیرم. به خودم میگفتم اینها احساسات زود گذر نوجوانیست و نباید بهشان اهمیت بدهم اما نمیشد…
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اربابم 🥰
تولدت مبارک🌱
اقا جون....
میشه سال دیگه این زمان تو حرمت باشم؟ 🙁😢🥰
『⚘@khademenn⚘』