🥀شہـدا.......
ما جز ڱـناه چیزے دیگرے در ڪـولہ باریـمان نداریم😢
شہـدا.......
ما شرمنـده امام زمانیـم😞
از قول ما به آقا بگید... ما دوستـت داریم
بہ مولـایمان بگید جنگے ڪه با شیـطان داریـم جنگ سختےاست
😭 شما ما را کمک کنید.😓
#تلنگر
#مالک
@khademenn
داشتم تو جبہہ مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو یه خمپاره اومد و بومممممم ..... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش . بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت : من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم . اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید .
بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزیون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر ...
با همون لهجه اصفهونیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده😂
#طنز
#مالک
@khademenn
وصیت نامه شهید🌷
خواهر عزیزم
هرگاه خواستے از حجاب خارج شوے و لباس اجنبے را بپوشے به یاد آور که اشک امام زمانت را جارے میکنے به خون هاے پاکے که ریخته شد براے حفظ این وصیت خیانت میکنے به یاد آر که غرب را در تهاجم فرهنگے اش یارے میکنے و فساد را منتشر میکنے و توجه جوانے که صبح و شب سعے کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنے به یاد آر حجابے که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمے حفظ کند تغییر میدهے ...
تو هم شامل آبرویے بعد از همه این ها اگر توجه نکردے (متنبه نشدے)
هویت شیعه را از خودت بردار (دیگه اسم خودتو شیعه نزار)
شهید علاء حسن نجمه
تراب الحسین
خاک حسین
#وصیتنامه
#مالک
@khademenn
معرفی شهید🌷
«علاء حسن نجمه»
ملقب به نام جهادی (تراب الحسین)، رزمنده جوان و خوش سیمایی از سرزمین مقاومت یعنی لبنان بود. او عشق به جهاد و شهادت را در زادگاهش شهرک «عدلون» آموخت اما شراب دلنشین شهادت را در کربلای حلب سوریه چشید.
<علاء>۲۵ ساله (متولد ۸/۱/۱۹۹۳ – ۱۸/۱۰/۱۳۷۰) یتیمی بود که خود برای خواهر و برادران یتیمش پدری میکرد. علاوه بر آنکه در کنار مادرش سرپرستی خواهر و سه برادرش را بر عهده داشت و در ترییبت آنها تلاش میکرد، برای فرزندان دوستان شهیدش به ویژه شهید «علی ناصر» نقش پدری دلسوز داشت که همواره پیگیر احوالات آنها بود و با رفتنش بار دیگر دو فرزند شهید «علی ناصر» خود را یتیم دیدند.
ادامه👇🏻👇🏻
#زندگینامه
#مالک
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#رمانعاشقانہمذهبے🦋 #مقتدابھشهدا🌹 #پارت_15 امام جماعت جدید را که دیدم، لجم درآمد. سخنرانی هم نکرد.
#رمانعاشقانہمذهبے🦋
#مقتدابھشهدا🌹
#پارت_16
درست یک هفته بعد که رفتم نمازخانه، دیدم با عبای سفید آنجا ایستاده! یخ کردم انگار! سرخوردم کنار دیوار و چشم هایم را بستم. نمیدانستم باید چه احساسی داشته باشم.
اواسط سال بود که تصمیم گرفتم رشته معارف اسلامی را انتخاب کنم. پدر و مادرم مخالف نبودند اما معتقد بودند حیف نمره های خوب من است که بروم معارف و فامیل پشت سرمان حرف میزنند. معلم ها سرزنشم میکردند و حتی پدرم را خواستند که مجبورم کند در تیزهوشان درس بخوانم اما خوشبختانه پدرم انتخاب را به خودم واگذار کرد. چندهفته درباره رشته معارف تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که با روحیات و شخصیت من سازگار است. برای خودم هدف تعیین کرده بودم و از درستی انتخابم مطمئن بودم اما حرفهای دیگران آزارم میداد و باعث میشد مدام شک کنم.
از نظر روحی تحت فشار بودم. تصمیم گرفتم با آقاسید مشورت کنم.
حرفهایم که تمام شد، تبسم ملایمی کرد و گفت: بله انتخاب خوبیه، حتی من پیشنهاد میدم برید حوزه!
– پدر و مادرم اصلا موافق حوزه نیستن.
– اگه مطمئنید انتخابتون عاقلانه ست، سست نشید. چه اشکال داره کسی که درسش خوبه بره معارف بخونه؟ لازم نیست حتما شاگردای ممتاز برن ریاضی و تجربی. مهم اینه که درسی که میخونید رو دوست داشته باشید. اصلا شما برید معارف تا بقیه هم بفهمن که علم علمه..! اصلا اگه توی مشتتون یه الماس باشه، ولی همه مردم بگن گردوئه، شما حرف کدوم رو قبول میکنید؟ مهم اینه که شما به الماس بودنش مطمئنید.
حرفهایش پایه های یقین را به راهی که داشتم محکم میکرد. چندروز متوالی از او مشورت گرفتم و با اطمینان رشته ام را انتخاب کردم.
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#رمانعاشقانہمذهبے🦋 #مقتدابھشهدا🌹 #پارت_16 درست یک هفته بعد که رفتم نمازخانه، دیدم با عبای سفید آن
#رمانعاشقانہمذهبے🦋
#مقتدابھشهدا🌹
#پارت_17
چندماه پایانی سال بیشتر در بسیج فعالیت میکردیم. مدیریت کمیته های مختلف را برعهده داشتیم و با همکاری بچه ها جلسه برگزار میکردیم. این میان آقاسید بیشترین کمک را به ما کرد. با این وجود، چیزی مرا آزار میداد. بین بچه های بسیج، توجه آقاسید به من حالت خاصی داشت. انگار سعی میکرد چیزی را در درونش سرکوب کند، سعی میکرد مرا اصلا نگاه نکند و با من روبرو نشود. تازه ۱۵ ساله بودم و میدانستم افرادی درلباس دین و مذهب افراد ساده و کم سن و سالی مثل من را به بازی میگیرند. از این سوءظن متنفر بودم. میترسیدم همه اینها خیال باشد و احساساتم ضرر ببیند. اما خیال نبود. حتی چندنفر از دوستانم این را فهمیده بودند. تلاش کردم مثل آقاسید کمتر با او روبرو شوم. اما هرچه باهم سنگین تر برخورد میکردیم، بیشتر باهم روبرو میشدیم…
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_11 مهیا جلو رفت روبه روی پدرش ایستاد: ـــ این
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_12
با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شدکه مادرش این کار را بکند !
او تصور می کرد الان شاید مادرش او را برای آمدن به هیئت همراهی می کند ولی این لحظات جور دیگری رقم خورد.
با رسیدن به سر خیابون ودیدن هیئت دلش هوای هیئت کرد .خودش هم از این حال خودش تعجب می کرد باورش
نمی شود که علاقه ی به این مراسم پیدا کند .ارام ارام به هیئت نزدیک شد.
ــــ بفرمایید.
مهیا نگاهی به پسر بسیجی که یک سینی پر از چایی دستش بود انداخت ،نگاهی به چایی های خوش رنگ انداخت،بی اختیار نفس عمیقی کشید،بوی خوب چایی دارچین حالش را بهتر کرد، دستش را دراز کرد و یک لیوان برداشت و تشکری کرد .
جلوتر رفت کسی را نمی شناخت ،نگاه های چند خانم و آقا خیلی اذیتش می کرد ،مهیا خوب می دانست این پچ پچ هایشان برای چیست.
کمی موهایش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشت..
بلند شد و از هیئت دور شد.
ـــ ادم اینقدر مزخرف اخه !به تو چه من چه شکلیم چطور زل زده.
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_12 با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_13
به طرف پارک محله رفت نگاهی به چایی تو دستش انداخت. دلش می خواست در این هوای سرد ان چایی را بخورد اما با دیدن چایی یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد. چایی را با حرص بر روی زمین پرت کرد:
ــــ قحطی چاییه مگه برم چایی این جوجه بسیجیارو بخورم .اول چایی میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فراری میدن.
با رسیدن به پارک که این موقع خلوت هست روی نیمکت نشست، هوا سرد بود پاهایش را در شکم خود جمع کرد و
با دستانش خودش را بغل کرد .
امشب هوا عجب سرد بود.
بیشتر در خود جمع شد. حوصله اش تنهایی سر رفته بود:
ـــ ای بابا کاشکی به زهرا و نازی میگفتم بیان،اه چرا هوا اینقدر سرد شده کاشکی چایی رو نمی ریختم.
در حال غر زدن بود ڪه...
ــــ خانم
با صدای پسری نگاهش را به سمت دیگر چرخاند.
چند پسر با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند.
با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن،اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت:
ـــ چرا تنها تنها ...میگفتی بیایم پیشت .
دوستانش شروع کردن به خندیدن
مهیا با اخم گفتـــ :مزاحم نشید.
و به طرف خروجی پارک حرکت کرد
آن ها پشت سرش حرکت میکردن.
به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف
مخالف کشیده شد .با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد، ترس تمام وجودش را
گرفت .هر چقدر تقلا می کرد نمی توانست از دست آن ها خالص شود.
مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت ،پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد ،مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن.
هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند.
پسره فریاد و تهدید می کرد:
ــــ بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت.
پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها را پایش کرده بود .با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید.
با نزدیکی به هیئت، شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بودوهیچکس دوروبرش نبود، مثل اینکه مراسم تمام شده بود.مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن:
ـــــ سید، شهاب، شهاب...
『⚘@khademenn⚘』
#دݪتنگے💔
ࢪوبہقِبلِہمینشینَمخستہباحالےعَجیب🥀
اَزتہدِلمینِویسم📝...
اَنتَفیقلبیحبیب🖇💚(:
#یااباعبدالله✋🏻
『⚘@khademenn⚘』
📌ذڪࢪهاسـ³ھدستہهستن:↯
🌸یه دسته پاک کنندهاند!
گناه و زشتی رو پاک میکنن!
مثل:
« #اَستغفرالله✨»
🌸یه دسته مدادند!
برامون حسنه مینویسند!
مثل:
« #الحمدلله✨»
« #سبحانالله✨»
« #لاالهالاالله✨»
🌸امّا یه ذکری هست↯
که هم پاک میکنه و هم مداده!
گناهانراپاکمیکنهبجاشحسناتمینویسه!✍🏻
و اون ذکر:« #صلواتبرمحمدوآلمحمد✨»
『⚘@khademenn⚘』
کجای لشکر امامم هستم؟.mp3
3.26M
#تلنگر
ویژه #نیمه_شعبان🎉
- نقش من و شما در لشکر امام زمان عج چیست❓
- چه زمانی میتوانیم ادعا کنیم منتظر حقیقی امام زمان بوده ایم❓
💢 پاسخ به این سوالات مهم را چطور میتوانیم پیدا کنیم⁉️
『⚘@khademenn⚘』
#انگیزشے🌈
•هࢪچیزےڪہ↯
بآعٽشڪستہشدنٺمیشه🥀
•همـونـیـہڪہ↯
بآعٽسآختہشدنٺمیشہ🙂🦋
『⚘@khademenn⚘』
#حدیث🌸
#اماممحمدباقر(ع)میفرمایند:↯
وقتی مهدے(عج) وارد کوفه میشود،
بر فراز منبر قرار می گیرد،سخن آغاز
میکند،درحالی که مردم از شدت شوقِ
دیدارش آنچنان می گِریَند که از شدت
گریه نمی فهمند امام(عج) چه میفرماید.
🦋اعلام الوری،ص۲۷۱🌸
『⚘@khademenn⚘』
#تلنگرانہ✨
بایدبہاینباوࢪ🌻
برسیمکہبسیجےبودن✔️
فقطتولباس"چریکی"خلاصہنشدہ...🚫
اصلاینہکہنفسوباطنمونرو😇
یہپابسیجےمخلصتربیتکنیم👌🏻🦋
『⚘@khademenn⚘』
#تلنگرانہ✨
دختࢪخانمےڪہملاڪانتخاب✔️
ࢪفیـقشہیدتُقیافـہمیـزاࢪے؛😏
بـدونڪہࢪاھُاشتبـاھࢪفتـے...🥀
بہجاےِاینڪـہمعیاࢪتُزیبایـے🌹
ظاهـࢪےشہیدقـــࢪاࢪبـدے؛یـہ🌿
ڪوچولوبہزیبایےباطنےشہید😇
نگاھڪن!👀
چہمڪتبیودنبالڪࢪد✍🏻
چہࢪاھدࢪستیوانتخابڪࢪد👣
چہچیزےدࢪشہادتدید🙂
ڪہحتۍزیبایـےظاهࢪیشࢪوهم👌🏻
دࢪنظࢪنگࢪفتودلڪندازایندنیا🌏🙃
『⚘@khademenn⚘』
Fadaeian_Nime Shaban 97_haftegi970213 (2).mp3
13.28M
خورشیدوجودتدلموگࢪممیڪنہ✨
🎙️#سیدرضانریمانی
#نیمه_شعبان🎊
🦋اَللّھُمَّ؏َـجِّللِوَلیِّڪَالفَࢪَج🦋
🌸یامہدےیامہدےیامہدے🌸
『⚘@khademenn⚘』
#خاطراتشهدا
#راهشهدا
فاطمہگفت:↯
عمہمنمیدونمبابامصطفامشھیدشدھ🤍
بارآخرۍڪہاومدتہران
منروباخودشبردبھشتزهرا
سرمزارشھدا
بھمگفت:↯
فاطمہ . . .
یادتباشہشهداهمیشهزندَن🕊♥️
وقتےکهچشماتروببندۍمیتونی
اوناروببینےوباهاشونحرفبزنی🥀
.
#دخترشهید
#شهیدمصطفیصدرزاده
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استادپناهیان
اینگونھ بخشیدہ شو…🥀
『⚘@khademenn⚘』
#تلنگر...
.
دیدینوقتیتویخونہبویسوختگیمیاد
همہهولمیشنکہ
نکنہجاییبرقاتصالی کردھ؟!😰
نکنہغذاسوختہ..🥘
همہدنبالِعلتمیگردنتارفعشکنن..
همہتوخونہبسیجمیشن..👨✈️
دنبالچی؟! دنبالِبویسوختگی !🌬
چونمیدونناگہرسیدگینشہ
زندگیشونوداراییشونومیسوزونہ(:
رفیق !🔥
توبویگناهوحسمیکنیچیکارمیکنی؟!
توهمهولمیشینھ ؟!😔
هیشکیازسوختنخوششنمیاد ..🤧
مخصوصاکہچھرش
جلومھدیفاطمهسیاهباشه..!😭
『⚘@khademenn⚘』
#کلامشهدا
گمنامے برای شهرت پرستها دردآور است؛
اگر نه همه اجر ها در گمنامے است.
#شهیدمرتضیآوینی🦋
『⚘@khademenn⚘』
#چادرانہ🌷
#پروفایل_دخترونه
حجابـــ وقتے قشنگـ تر و زیبـا تـر میشہ
ڪه با تجملــ قاطے نکنیمش...😊
و ابـزار دلبرے نشہ..."👍
یادبگیریـم حجابــ رو با سادگے هاش بخواییــم😇❤️
『⚘@khademenn⚘』