شاید در وهلهی اول به نظر برسد پژمان، داستان خود پژمان جمشیدی است که از تیم کشاورز تهران شروع کرد و با پرسپولیس به اوج رسید و در ابومسلم و حوالی 34 سالگی از فوتبال خداحافظی کرد. به دلخواه یا به اجبار! اما کمی که جلوتر برویم متوجه میشویم پژمان فقط داستان پژمان جمشیدی نیست، بلکه داستان بسیاری از ستارههاست؛ ستارههای سینما و موسیقی و ورزش که روزهای در اوج بودنشان مثل برق و باد میگذرد و میرسد روزی که کار را باید به جوانان بسپارند و خود از جایگاه تماشاچیان، سن و صحنه و مستطیل سبز را ببینند و با حسرت دوری از روزهای خوب گذشته کنار بیایند.
و باز جلوتر که برویم میفهمیم پژمان داستان بیشتر ماست. بیشتر مایی که از سرعت جایگزین شدن نسلها و حتی متولدین دهههای بعد از تولد خودمان انگشت حسرت میگزیم. باز هم فقط بازنشستگی و جایگزینی نسلها مسئله نیست. مسئلهی اصلی دیده نشدن و خواسته نشدن است. برای پژمان بازنشستگی از فوتبال، برابر دیده نشدن و هم خواسته نشدن است و او با این خواسته نشدن با تمام وجود میجنگد. کجا عقب مینشیند؟ آنجا که در اواخر سریال با ترس و لرز عینک طبی میزند، خودش را در آینه میبیند و تصمیم میگیرد گذر زمان روی ظاهرش را دوست داشته باشد. زیبا اینکه وقتی او خودش را کاملاً میپذیرد از طرف خانواده هم بهتر پذیرفته میشود و مسائل دیگر زندگیاش بهتر روی روال میافتد.
متن کامل ریویوی سریال پژمان را بخوانید.
#پژمان
#سروش_صحت
#پرونده_روزی_روزگاری_تلویزیون
#مجله_میدان_آزادی
#سریال
1⃣9⃣0⃣
@azadisqart