eitaa logo
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
1.6هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
9.3هزار ویدیو
179 فایل
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌎▒▓█▇▆▅▄▃▂ ✍ خبرهای شهر ازندریان ،ایران،جهان، اجتماعی،فرهنگی،مذهبی،اقتصادی سیاسی و علمی، دا نستنیها، نیازمندیها،مفقودی،تبلیغات و.....
مشاهده در ایتا
دانلود
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
‍ ‏  🌝 ✍نامه عاشقانه از خانمی با تحصیلات ششم ابتدایی که ۱۱۵ سال پیش به شوهر پزشکش نوشته* @ata_mataL🌚 ✍نامه خواندنی و عاشقانه از یک زن خانه‌دار یزدی است.* *وی برای همسرش که در خارج از کشور، درس پزشکی می خوانده، چنین نوشته است.* *این نامه، در کتابخانه وزیری یزد، نگهداری  می شود.*       *بسم المعطّرٌ الحبیب* *تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد.* *این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده زن جماعت را، کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد.* *مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید. در دلمان انار پاره شد.* *پری‌دُخت تو بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌ چی‌ها بوده و او بی‌خبر در اتاق شانهٔ نقره به زلف می‌کشیده..!!!* *حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.* *اوضاع مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه مشروطه‌ چی چنان نارنج‌ هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک..!!!* *دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌اید.* *شب به شب بر گیس می‌مالیم...!!!* *سَیّد محمود جان،* *مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقا جانمان راممان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم باجی.* *عرق همه را در آورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم در آمده.* *می‌دانید سَیّدجان،* *زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌ جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد، بید می‌زند، دل ابریشم است.* *نه دست و دلم به دارچین‌ نویسی روی حلوا و شُله‌ زرد می‌رود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم.* *دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز، حق هم دارد، وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر. به قول آقا جانمان دیده را فایده آن است که دلبر بیند.* *شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.* *چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد.* *به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است.* *به گمانم آن قدری که در فالکوتهٔ طب پاریس، طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.* *دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.* *زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست.* *عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم.* *شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیده‌اید و درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید چه کنم...؟؟؟* *تصدّقت پری‌دُخت* *بوسه به پیوست است.* *با خواندن این نامه، هر کس می‌اندیشد نویسنده، دکترای ادبیات فارسی داشته، اما اسناد و مدارک، نشان می‌دهد این خانم تنها ششم ابتدایی آن زمان (مشروطه) را دارا بوده* مقصود  از ارسال این نامه برای سروران ، دو چیز است: *اول: یادآوری سطح سواد و قدرت نگارش و انشای آن زمانها و دوران قدیم و مقایسه آن با زمان خودمان.* *و دوم، مقدار استحکام خانواده و میزان وفاداری، ایستادگی، عشق فطری خدادادی و صمیمیت بین زوجین و مقایسه اش با زمانهای متأخر است.* ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀ ✍ با برنامه های متنوع ، ، ، ، ، ، ، و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم ‌ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف آگاه شوید 🔰 ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀ 🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
‍ 🌔🪐🌙💫🌸 🪐💥✨ 🌙✨⚡️ 💫 🌸 🌝 ⚜️حکایت ⚜️ @ataL_mataL🌚 ✍یکی کسی که درجه تیمساری خدمت می کرد روزی مطلبی را تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود: تعریف می کرد در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می کردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق، عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامی ارتش گردند. در این آزمون، من و 25 نفر دیگر، رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم. دوره تحصیلی یک ساله بود و همه، با جدیت دروس را می خواندیم. یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و به محض ورود من، فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی، خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی می کرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند. هر چه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می پرسیدم چیزی نمی گفت و فقط می گفت من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمی دانم! اول خیلی ترسیده بودم وقتی بداخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم افکار مختلفی ذهنم را آزار می داد از زندان بان خواستم تلفنی به خانه ام بزند و حداقل، خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه، در گوشه بازداشتگاه، به حال خود رها کرد. آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب، گذشت و گذشت، تا این که روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، سپری شد. صبح روز نهم، مجددا" دیدم همان دو نفر دژبان بهمراه همان لباس شخصی، بدنبال من آمده و مرا با خود برده و یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت بردند. افکار مختلف و آزار دهنده، لحظه ای مرا رها نمی کرد و شدیدا" در فشار روحی بودم. وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام همکلاس های من هم با حال و روزی مشابه من، در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند. وقتی همه دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرأت بخرج دادم و از بغل دستی خود، آهسته پرسیدم، دیدم وضعیت او هم شبیه من است! ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشگر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم. رئیس دانشگاه، با خوشروئی تمام، با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما، کاملا" آگاه بود این چنین به ما پاسخ داد: هر کدام از شما، که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی، ریاست دادگاهی را، در سطح کشور بعهده خواهید گرفت، و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می کردید و در مقابل اعتراض ما گفت: این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دست تان بود، از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان، حال و روز کسی را که محکوم می کنید درک کرده و بی جهت و از سر عصبانیت و یا مسائل دیگر، کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید! در خاتمه نیز، از همه ما عذرخواهی گردید و همه ما نفس راحتی کشیدیم. زیر پایت چون ندانی، حال مور همچو حال توست، زیر پای فیل سعدی ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀ ✍ با برنامه های متنوع ، ، ، ، ، ، ، و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم ‌ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف آگاه شوید 🔰 ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔸❁🔸❅┅┅┅┄❀ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀ 🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
💸💸💸💸💸💸 💸💸 💸 نرخ فروش ، ، و در بازار -- تغییر نسبت به دیروز - درصد 💵 دلار: 92,450 تومان بدون تغییر➖ 💶 یورو: 107,010 تومان 160🔻 %0.15- 💷 پوند: 122,800 تومان 70🔻 %0.06- ‏🇨🇦 دلار کانادا: 67,120 تومان 10🔻 ‏🇦🇺 دلار استرالیا: 59,900 تومان 70🔼 %0.12+ 💴 یوان: 12,870 تومان 50🔼 %0.39+ ‌‌‏🇦🇪 درهم: 25,170 تومان بدون تغییر➖ ‏🇹🇷 لیر: 2,270 تومان 10🔻 %0.44- ‏🇮🇶 دینار عراق: 70.6 تومان 1🔻 %1.4- ‏🇦🇿 منات: 54,380 تومان بدون تغییر➖ ‏🇦🇫 افغانی: 1,350 تومان 10🔼 %0.75+ ‏🇴🇲 ریال عمان: 240,440 تومان 160🔼 %0.07+ 🌕 سکه جدید: 83,700,000 تومان بدون تغییر➖ 🌕 سکه قدیم: 75,200,000 تومان بدون تغییر➖ 🌕 سکه نیم: 44,200,000 تومان بدون تغییر➖ 🌕 سکه ربع: 26,200,000 تومان بدون تغییر➖ 🌕 سکه گرمی: 14,800,000 تومان بدون تغییر➖ 🌟 مثقال طلا: 32,470,000 تومان بدون تغییر➖ 💫 گرم ۱۸ عیار: 7,495,800 تومان بدون تغییر➖ 💰 اونس: 3,354 دلار 7🔻 %0.21- 💲 تتر: 92,180🔻 40🔻 %0.04- 💸 بیت‌کوین: 114,731🔼 509🔼 %0.45+ ♦️ اتریوم: 3,547🔼 57🔼 %1.65+ ✖️ ریپل: 3.003🔼 0.1🔼 %3.39+ 🔶 بی‌ان‌بی: 754.3🔼 3.6🔼 %0.48+ ⛓️‍💥 سولانا: 163.4🔼 2.4🔼 %1.47+ ⛓ دوج‌کوین: 0.2014🔼 0.01≥🔼 %1.5+ 🔴 ترون: 0.3279🔼 0.01≥🔼 %0.5+ 💎 تون‌کوین: 3.599🔻 0.04🔻 %1.16- ⌚آخرین بروزرسانی: دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۱ ❁┅┅┅┄❀‌❀‌┄┅┅┅❅❁   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟  ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
‍ 🌺🍃🌸🌙🍃 🍃🍂✨ 🌸✨⚡️ 🌙 🍃 🌝 ✍🏼حکایت @ataL_mataL🌚 ✍آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت و گویی به شرح زیر صورت گرفت: بچه شتر: «مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می‌تونم ازت بپرسم؟» شتر مادر: «حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟» بچه شتر: «چرا ما کوهان داریم؟» شتر مادر: «خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی‌شود بتوانیم دوام بیاوریم.» بچه شتر: «چرا پاهای ما دراز و کف پای ما گرد است؟» شتر مادر: «پسرم، برای راه رفتن در صحرا داشتن این نوع دست و پا ضروری است.» بچه شتر: «چرا مژه‌های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت‌ها مژه‌ها جلوی دید من را می‌گیرد.» شتر مادر: «پسرم، این مژه‌های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم‌ها ما را در مقابل باد و شن‌های بیابان محافظت می‌کنند.» بچه شتر: «فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه‌هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن‌های بیابان است.» بچه شتر: «فقط یک سوال دیگر دارم.» شتر مادر: «بپرس عزیزم.» بچه شتر: «پس ما در این باغ وحش چه کار می‌کنیم؟» مهارت‌ها، علوم، توانایی‌ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است ،که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید. پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید ؟؟! ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀ ✍ با برنامه های متنوع ، ، ، ، ، ، ، و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم ‌ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف آگاه شوید . ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀ 🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀
💫 🏅کسب مقام سوم رشته کاراته در رده نونهالان مسابقات چهارجانبه شهدای پدافند ملایر را به آقای و خانواده محترمتشان تبریک عرض می نمائیم 🙏از خداوند متعال برای ایشان در تمام مراحل زندگی آرزوی سلامتی و موفقیت را خواهان و خواستاریم 🙏باتشکر از زحمات استاد صفرخانیان ✾࿐༅✧ ✾ ‎‌‌‎✧ ༅࿐✾  ایتا ازندریان خــــــــــــــــــــــــــبر👇 https://eitaa.com/azandaryan2 روبیکاازندریان خــــــــــــــــــــــــــبر👇 https://rubika.ir/azandaryan__khabar ‌‌‌‌‌‌✾࿐༅✧ ✾ ‎‌‌‎✧ ༅࿐✾
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
🌺🥀🌙🌸🍃 🥀💥 🌙 🌸 🍃 🌚 ✍قصه شب بر اساس خاطره  واقعی از جبهه.. 👤 بین ما یکی بود که  چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛ توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ :پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! رفتیم کنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد ! عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: - وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم 😂 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند. 😂 عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: - یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂 😂 رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا. 😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون خواستیم از عزیز خداحافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!! عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ... 😂 ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀ ✍ با برنامه های متنوع ، ، ، ، ، ، ، و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم ‌ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف آگاه شوید . ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀ 🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
‍ ‍ ‍ 🌸🌺🌸🌙🍃 🌺🌙💥 🌸💥🪐 🌙 🍃 📚 @ataL_mataL🌚 ✍دزدی کیسه زر ملّا نصرالدین را ربود‌، وی شکایت نزد قاضی برد؛تا خواست ماجرا را شرح دهد، داروغه وارد شد و نزد قاضی نشست. ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون آمد؛ روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم،از او سوال کردند که چطور بدون حکم‌قاضی کیسه را یافتی ؟! ملّا خنده ای کرد وگفت: «در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد »بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم منزل رفته و نماز خواندم و ازخدا کمک خواستم. امروز در بیابان‌ دیدم که داروغه از اسب افتاده گردنش شکسته و کیسه زر من به کمر بسته... ! پس کیسه ام را برداشتم 📗📕📗📕📗📕📗📕📗 ✍شرلوک هلمز کاراگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر ان خوابیدند.نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست .بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟ واتسون گفت : میلیونها ستاره میبینم . هلمز گفت : چه نتیجه می گیری ؟ واتسون گفت از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است ، پس باید اوایل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی ، نتیجه می گیریم که مریخ در موازات قطب است ، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد . شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون تو احمقی بیش نیستی . نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند . 👌بعضی وقتها ساده ترین جواب کنار دستهایمان است ولی این قدر به دور دست ها نگاه می کنیم که آن را نمی بینیم ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀ ✍ با برنامه های متنوع ، ، ، ، ، ، ، و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم ‌ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف آگاه شوید 🔰 ‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀ 🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
‍ 🌺🌙🌸⚡️🍂 🌙💥✨ 🌸✨🌈 ⚡️ 🍂 🌝 @ataL_mataL🌚 ✍چرا سه روز پس از عاشورا خانم های قوم بنی اسد با سبد حصیری به کربلا برای عزاداری می ایند⁉️ روایت هست که فردای عاشورا مردان قوم بنی اسد که امروزه " به دسته طویریج" معروف هستن به صحرای کربلا جهت کمک ب امام زمانشون می ایند! اما وقتی میرسد میبینند که امام حسین و اصحابشان به شهادت رسیدند.. یزیدیان تهدید کردن خاندان بنی اسد رو که حق دفن شهدارا ندارند.. خانم های بنی اسد با حصیر های خانه و سبد هایشان ب دشت کربلا امده و مهرشان را بر شوهرانشان حلال کردند و مردان قوم بندی اسد غیرتی شده و با کمک امام سجاد پیکر هارا شناسایی و دفن کردن از خاندان بنی اسد روایت هست که امام سجاد (ع) عضو های تکه تکه شده ی بدن های مبارک پیکر شهدارا رو داخل سبد های حصیری ک خانم ها اورده بودند جمع کرده و دفن میکردن.. پس از دفن روزی قبر را پوشاندند و با انگشت روی قبر امام حسین نوشتند: (هذاقبر الحسین بن علی بن ابیطالب الذی قتلو عطشانا غریبا..) این قبر حسین فرزند علی بن ابی طالب است که تشنه و غریب اورا کشتند ! از ان روز پس از گذشت 1446 سال همچنان این سنت باقیست و هر ساله سومین روز پس از عاشورا خانم های خاندان بنی اسد با سبد های حصیری برای عزا داری به حرم امام حسین می ایند.... و هرساله درروز سیزدهم محرم تمام حرم برای عزاداری خانم های خاندان بنی اسد هستش و مشغول عزاداری هستن.. خادمین حرم کل حرم ها برای خانم ها قرق میکنند و هرساله در چنین روزی کل حرم امام حسین میزبان خانم هامیباشد و الحمدالله برای نقش همیشه پر رنگ خانم ها🖤🙏✋ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀ ✍ با برنامه های متنوع ، ، ، ، ، ، ، و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم ‌ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف آگاه شوید 🔰 ‌‎ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀ 🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
‍ 🌈⚡️🍃🌙🌺 ⚡️💥🍂 🍃🍂🌙 🌙 🌺 📚 🔴 حڪایت عجیب دزدى با نام امام حسين عليه السلام!!! @ataL_mataL🌚 ✍از مرحوم سيد احمد بهبهانى نقل شده : در ايام توقفم در كربلا حاج حسن نامى در بازار زينبيه ، دكانى داشت كه مهر و تسبيح مى ساخت و مى فروخت . معروف بود كه حاجى تربت مخصوصى دارد و مثقالى يك اشرفى مى فروشد. روزى در حرم امام حسين عليه السلام حبيب زائرى را دزدى زد و پولهايش ‍ را برد. زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مى گفت : يا اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزينه زندگيم را بردند. به كجا شكايت ببرم ؟حاج حسن مزبور حاضر متأ ثر شد و با همين حال تأ ثر به خانه رفت و در دل به امام حسين عليه السلام گريه مى كرد. شب در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مى برد به آقا گفت : از حال زائرت كه خبر دارى ؟ دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند. امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم ؟ اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفى كنم . حاجى گفت : مگر من چه دزدى كردم ؟ حضرت فرمود: دزدى تو اين است كه خاك مرا به عنوان تربت مى فروشى و پول مى گيرى. اگر مال من است چرادر برابرش پول مى گيرى و اگر مال توست ، چرا به نام من مى دهى ؟ عرض كرد: آقا جان ! از اين كار توبه كردم و به جبران مى پردازم . امام حسين عليه السلام فرمود:پس من هم دزد را به تو نشان مى دهم . دزد پول زائر، گدايى است كه برهنه مى شود و نزديك سقاخانه مى نشيند و با اين وضعيت گدايى مى كند، پول را دزديد و زير پايش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده . حاجى از خواب بيدار مى شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسين عليه السلام وارد مى شود، دزد را در همان محلى كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود. حاجى فرياد زد: مردم بياييد تا دزد پول را به شما نشان دهم . گداى دزد هر چه فرياد مى زد مرا رها كنيد، اين مرد دروغ مى گويد، كسى حرفش را گوش ‍ نداد. مردم جمع شدند و حاجى خواب خود را تعريف كرد و زير پاى گدا را حفر كرد و كيسه پول را بيرون آورد. بعد به مردم گفت : بياييد دزد ديگرى را نشان شما دهم ، آنان را به بازار برد و درب دكان خويش را بالا زد و گفت : اين مالها از من نيست حلال شما. بعد تربت فروشى را ترك كرد و با دست فروشى امرار معاش ‍ مى كرد. حكاياتى از عنايات حسينى : ص 34 ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀ ✍ با برنامه های متنوع ، ، ، ، ، ، ، و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم ‌ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف آگاه شوید 🔰 ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀ 🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀
1.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 🎞 😍 🌅 🏞 ❤️ 😍 آخهه چقدر این کلیپ یکی دیگه معرکه است😄 ✍با بروز باشيد. خبر رو به دوستان ، آشنایان و همشهریان عزیز و گرامی معرفی نمائید. Stay up to date with . Introduce Azandarian Khabar channel to your dear friends, acquaintances and fellow citizens. ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ✍اجتماعی،فرهنگی،مذهبی،اقتصادی سیاسی و علمی ‌┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ با سلام به هموطنان و همشهریان گرامی و ارجمند ، ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف با خبر شوید 🔰 ❁┅┅┅┄❀‌❀‌┄┅┅┅❅❁   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟  ⊰࿇❀ ﻟﻂﻔﺎ ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم 🙏اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ‌❁❅┅┅┅┄❀‌❀‌┄┅┅┅❅❁   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟  ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
‍ ✨✨💫🌸🌙 ✨🌈💥 💫💥🌺 🌸 🌙 🌝 🔘 داستان کوتاه @ataL_ mataL🌚 ✍ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺭﻧﺴﺖ ﭼﮕﻮﺍﺭﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺑﺎﮐﻤﮏ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺧﺒﺮﭼﯿﻦ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ، فردی ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺧﺒﺮﭼﯿﻨﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﺍﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺷﻤﺎﻫﺎ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﯽﮐﺮد؟! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﺎﺟﻨﮕﻬﺎﯾﺶ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﺪ!! 💢ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﺤﻤﺪﮐﺮﯾﻢ ﺩﺭﻣﻘﺎﺑﻞ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﺼﺮ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺍﻭ، ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺮﺍﻋﺪﺍﻣﺶ ﺷﺪ، ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﻃﻨﺶ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﻏﺮﺍﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﻫﺎﯼ ﮐﺸﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﯽ» 💢ﻣﺤﻤﺪﮐﺮﯾﻢ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﮑﻪ ﺍﺯ ﺗﺎﺟﺮﺍﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ، ﻣﯽﺭﻭﻡ ﻭ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮔﺮﺩﻡ» ﻣﺤﻤﺪﮐﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻗﺎﻫﺮﻩ ﺑﺎ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻬﯿﻪ ﭘﻮﻝ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ‌ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺗﺎﺟﺮﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭﺍﻧﻪ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ:‌ ‏«ﻟﻌﻨﺖ ﺑﺮ ﻣﺤﻤﺪﮐﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻨﮕ‌‌‌ﻬﺎﯾﺶ ﻭ‌ﺿﻌﯿﺖ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﺴﺎﻣﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﺐ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺿﺮﺭ ﺯﺩ...‏» 💢ﻣﺤﻤﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ.. ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: «ﭼﺎﺭﻩﺍﯼ ﺟﺰ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺗﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ !! ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﺸﺘﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯﻫﺎﯾﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻣﻘﺪﻡ ﺑﺮﺍﺭﺯﺵ‌ﻫﺎﯼ ﻭﻃﻨﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ!! 💢ﻣﺤﻤﺪﮐﺮﯾﻢ گفت: «ﺁﺩمﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻧﺎآﮔﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﺪ، ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻓﺮﺍﻫﻢ کند.» ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀ ✍ با برنامه های متنوع ، ، ، ، ، ، ، و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم ‌ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف آگاه شوید 🔰 ‌‎‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀ 🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
‍ 🌺🍃🌼🍂🍁 🍃🍂💥 🌼💥💫 🍂 🍁 📚 🔘 داستان کوتاه @ataL_mataL🌚 ✍موسی (علیه السلام) و تلخی فراق روزی عزرائیل نزد موسی (علیه السلام) آمد، موسی (علیه السلام) پرسید: برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟ عزرائیل: برای قبض روحت آمده ام. موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم. عزرائیل: مهلتی در کار نیست. موسی (علیه السلام) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند. خداوند به عزرائیل فرمود: به موسی (علیه السلام) مهلت بده عزرائیل مهلت داد. موسی نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم! مادر گفت: چه سفری موسی: سفر آخرت مادر گریه کرد. موسی (علیه السلام) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسرش وداع کرد، کودک دست به دامن موسی (علیه السلام) زد و گریه کرد، دل موسی از گریه کودکش سوخت و گریه کرد، خداوند به موسی (علیه السلام) وحی کرد ای موسی! تو به درگاه ما می آئی، این گریه و زاریت چیست؟ موسی (علیه السلام) عرض کردن دلم به حال کودکانم می سوزد. خداوند فرمود: ای موسی! دل از آنها بکن من از آنها نگهداری می کنم، و آنها را در آغوش محبتم می پرورانم. دل موسی (علیه السلام) آرام گرفت، به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو می گیری؟ عزرائیل: از دهانت. موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را می گیری؟ عزرائیل: از دستت. موسی: از دستی که الواح تورات را گرفته است؟ عزرائیل: از پایت. موسی: از آن پایی که من با آن از کوه طور برای مناجات با خدا رفته ام؟ عزرائیل: نارنجی خوشبو به موسی (علیه السلام) داد، موسی (علیه السلام) آن را بو کرد و جان سپرد. فرشتگان به موسی گفتند: یا اهون الانبیا موتا کیف و جدت الموت: ای کسی که در میان پیامبران، از همه راحت تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟ موسی (علیه السلام) گفت: کشاه توسلخ وهی حیه مرگ را مانند گوسفندی که پوستش را زنده بکنند... 📚عالم برزخ در چند قدمی ما ✍🏻محمد محمدی اشتهاردی‏ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀ ✍ با برنامه های متنوع ، ، ، ، ، ، ، و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم ‌ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری  شهر دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و اطراف آگاه شوید 🔰 ‌‎ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀ 🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید سپاسگزاریم اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران  گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم ‌ ‌‎‌❀‌┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀   https://eitaa.com/azandaryan2 ❀࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟   ⊰࿇❀