ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
🌸🍃🌼🌙🌺
🍃🍂✨
🌼✨⚡️
🌙
🌺
#اتل_متل_شبانه 🌝
💸داستان مرد میلیاردر
@ataL_mataL🌚
✍مرد میلیاردر قبل از سخنرانیش خطاب به حضار گفت:
ـ از میون شما خانوم ها و آقایون، کسی هست که دوست داشته باشه جای من باشه، یه آدم پولدار و موفق؟
همه دست بلند کردند! مرد میلیاردر لبخندی زدو حرفاشو شروع کرد:
ـ با سه تا از رفیق های دوره تحصیل، یه شرکت پشتیبانی راه انداختیمو افتادیم توی کار. اما هنوز یه سال نشده، طعم ورشکستگی پنجاه میلیونی رو چشیدیم! رفیق اولم از تیم جدا شد و رفت دنبال درسش! ولی من با اون دو تا رفیق، به راهم ادامه دادم. اینبار یه ایده رو به مرحله تولید رسوندیم، اما بازار تقاضا جواب نداد و ورشکست شدیم! این دفعه دویست میلیون! رفیق دوم هم از ما جدا شدو رفت پی کارش! من موندمو و رفیق سوم. بعد از مدتی با همین رفیق سوم، شرکت جدید حمل و نقل راه انداختیم، اما چیزی نگذشت که شکست خوردیم. این بار حجم ضررهای ما به نیم میلیارد رسید! رفیق سوم مستاصل شدو رفت پی شغل کارمندیش! توی این گیرودار، با همسرم تجارت جدیدی رو راه انداختیم و کارمون تا صادرات کالا هم رشد کرد. اوضاع خوب بود و ما به سوددهی رسیدیم اما یهو توی یه تصادف لعنتی، همسرمو از دست دادم! همه چی بهم ریخت و تعادل مالیمو از دست دادم! شرکت افتاد توی چاله ورشکستگی با دو میلیارد بدهی! شکست پشت شکست! مدتی بعد پسر کوچیکم بخاطر تومور مغزی فوت کرد. چند سال بعد، ازدواج دوم داشتم که به طلاق فوری منجر شد! بالاخره در مرز پنجاه و هفت سالگی، با پسر بزرگم شرکت جدیدی زدیم با محصول جدید. اولش تقاضا خوب بود اما با واردات بی رویه نمونه جنس ما، محصولمون افت فروش پیدا کرد و باز ورشکست شدیم. هفت سال حبس رو بخاطر درگیری با طلبکارهای دولتی و خصوصی گذروندم! و اموالمون همش مصادره شد! شکست ها باهام بودندو منم هنوز بودم! به محض رهایی از حبس، باز کار جدیدی رو استارت زدیم و اینبار موفق شدیم. شرکتمون افتاد توی درآمدو وضعمون خوب شد. من به سرعت و با یه رشد عالی، از چاله بدهی ها دراومدم. الان شرکت من ده شرکت وابسته داره و شده یه هلدینگ بزرگ، اونم با ده هزارپرسنل.
مرد میلیاردر بعد از رسیدن به این قسمت از حرف هاش، از حضار پرسید:
ـ همونطور که شنیدید، من برای رسیدن به این مرحله از زندگی، تاوان دادم. عذاب کشیدم. آیا کسی حاضر هست بازم مسیر منو طی کنه؟
هیچ کس دستشو بلند نکرد! مرد میلیاردر خنده بلندی کرد و سپس با گفتن یه جمله از پشت تریبون اومد پائین: “خیلی هاتون دوست دارید الان جای من باشید اما حاضر به طی کردن مسیر سختی نیستید که من طی کردم”
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
✍ #ازندریان_خبر با برنامه های متنوع #اجتماعی، #فرهنگی، #مذهبی، #اقتصادی
#سیاسی ، #علمی ، #تبلیغات، #نیازمندیها ، #مفقودی و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم
ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری شهر #ازندریان دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و #جهان اطراف آگاه شوید 🔰
❀┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀
🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید
سپاسگزاریم
اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم
❀┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀
https://eitaa.com/azandaryan2
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
🌺🌙🍃🍁✨
🌙🌼🌸
🍃🌸🌙
🍁
✨
*بسم الله الرحمن الرحیم
#تقدیر_تشکر🙏
مَن لَم یَشکُرِالمَخلوقَ، لَم یَشکُرِ الخالقَ
تشکُرازانسان،شُکرگذاری از خداوند است
“آن چه که خداوند بزرگ مقدر میفرماید، هیچ بنده ای را توان تفسیر آن نیست، و بر آن چه که حکمت متعالیاش تعلق میگیرد، هیچ کس را جرات تعبیر و تعدیل نمیباشد”
باشد که خداوند مهربان تمام اموات و درگذشتگان این خاک را غریق رحمت نماید.
💚برای شادی روحشان بخوانید فاتحه با صلوات
🤍روحشان شاد و یادشان گرامی باد
👌با تقدیم احترامات , بدین وسیله به حکم ادب و حق شناسی وقدردانی
از تمام ملت شریف #ازندریان،اقوام دور و نزدیک که از شهرها و روستاهای دیگر در مراسم خاکسپاری،تشییع ، تدفین وختم مرحومه مغفوره شادروان حاجیه خانم #ستاره_نوری فرزند گرامی مرحوم #نباتعلی و همسر گرامی مرحوم حاج #محمد_ابراهیمی شرکت نموده و ما را مورد تفقد قرار داده و موجبات تسلی و تشفی آلام جانکاهمان گردیدهاند:
صمیمانه و بی حد و عد، سپاسگزاریم.
🙏خاضعانهترین سپاسها و نیکوترین دعاهای خود را نثارتان میکنیم و از ایزد منان طول عمر با عزت برای تمامی بزرگواران وخانوادهای محترم آن عزیزان خواستاریم.
امید است فرصت جبران زحمات در شادیهای شما میسر گردد
👌با تشکر فراوان از زحمات تمام گروها و کانال های فضای مجازی مرتبط با #ازندریان
🏴از طرف خانوادهای معزا #ابراهیمی ؛ #نوری و سایر بستگان دور و نزدیک
❀┄┅┅👁🗨❅❁❅👁🗨┅┅┄❀
https://eitaa.com/azandaryan2
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟🌸 ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
🌸🍃🌺🌙✨
🍃🍂💫
🌺💫🌟
🌙
✨
#اتل_متل_شبانه 🌝
چیزی شبیه یک قصه
@ataL_mataL🌚
*رفیقی میگفت :*
*دنیا یک خانه بزرگ است*
و آدمها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند :
*بعضی کارد هستند* تیز ، برنده و بیرحم.
*بعضی کبریت هستند* و آتش به پا میکنند.
*بعضی کتری هستند* و زود جوش میآورند.
*بعضی تابلوی روی دیوار هستند،*
بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد.
*بعضی قاشق چایخوری هستند،*و فقط کارشان بر هم زدن است.
*بعضی رادیو هستند* و فقط باید بهشان گوش کرد.
*بعضی تلویزیون هستند،*
و بدجور نمایش اجرا میکنند.
اینها را فقط باید نگاه کرد.
*بعضی قابلمه هستند،*
برایشان فرقی نمیکند محتوای درونشان چه باشد ، فقط پر باشند کافیست.
*بعضی قندان هستند،* شیرین و دلچسب.
*بعضی دیگر نمکدان،* شوخ و بامزه.
*بعضی یک بوفه شیک هستند،*
ظاهری لوکس و قیمتی دارند ، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند.
*بعضی سماور هستند،*
ظاهرشان آرام ، ولی درونشان غوغایی برپاست.
*بعضی یک توپ هستند،*
از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آنطرف میروند.
*بعضی یک صندلی راحتی هستند،* میشود روی آن لم داد ، ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد.
*بعضی کلاه هستند،*
گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هر دو صورت فریبکارند.
*بعضی چکش هستند،*
و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است.
و اما...
*بعضی ترازو هستند،*
عادل و منصف ، حرف حق را میزنند ، حتی اگر به ضررشان باشد.
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
✍ #ازندریان_خبر با برنامه های متنوع #اجتماعی، #فرهنگی، #مذهبی، #اقتصادی
#سیاسی ، #علمی ، #تبلیغات، #نیازمندیها ، #مفقودی و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم
ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری شهر #ازندریان دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و #جهان اطراف آگاه شوید 🔰
❀┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀
🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید
سپاسگزاریم
اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم
❀┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀
https://eitaa.com/azandaryan2
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
📘📘📘📘📘📘📘📘
📘📘
📘
#ازندریان_کهن_دیار
#مدارس_ازندریان
✍ قبل از تاسیس مدارس در #ازندریان آموزشگاه های خانگی بود به نام #مکتب، مکتب خانه آموزشگاهی است که در آن معمولاً یک استاد علوم اسلامی به کار آموزش میپرداخت،
مكتبخانههای قدیم، پایههای مدارس امروزی هستند. اگرچه بین مكتب و مدرسه فاصله زیادی است و این فاصله ماهیت این دو را بكلی از هم تفكیك می كند، اما ریشههای «مدرسه»های امروزی به نحوی در مكتبخانههای از یاد رفته دیروز است و شناخت این ریشهها، شناخت شاخه بزرگی از فرهنگ گذشته ماست. مكتبخانه تا دو سه نسل پیش تنها كانون آموزش اجتماعی بود، از این رو مجموعهای از حال و هوای جامعه و آداب و سنتهای اجدادی ما در آن منعكس بود. سیری در رسوم و ارزشهای مكتبخانه از دیدگاههای بسیاری میتواند ثمربخش و هم پرجاذبه باشد.
در مکتب خانه استاتید در صورت مرد بودن، مکتب دار یا آخوند یا #آمیرزا (آقا میرزا) و استاد زن را #خانم_باجی یا ملاباجی میگفتند. مکتب دار معمولا بجز شهریه دانش آموزان، از راه عریضه نویسی، کاغذ نویسی و کاغذخوانی (نامه نگاری)، استخاره و همچنین رسیدگی به امور جزئی شرعی اهالی نیز در آمد داشت. سن آغاز تحصیل برای کودکان پسر حدود پنج سالگی بودهاست. پس از آموختن هجا و ابجد (الفبای عربی)، شاگرد باید یک کله قند به عنوان هدیه برای استاد میبرد. آموزش بعدی روخوانی جزء آخر قرآن (عم جزء) بوده و در همین حین نیز خواندن یک کتاب فارسی (معمولا گلستان سعدی، کتاب جودی، خاله سوسکه، عاق والدین، ترسل) به کودک آموزش داده میشد. این فرایند تا هنگامی که کودک هشت ساله شود ادامه مییافت و پس از آن به پسران نوشتن میآموختند. علاوه بر نوشتن حروف، حساب و شرعیات (بر اساس رساله مرجع تقلید زمان) نیز به پسران آموخته میشد. پایان دوره آموزشی (که معمولا پایان اطلاعات مکتب دار نیز بود) در اینجا فرا میرسید مکتب دختران آموزش خواندن برای دختران مجاز بوده. ولی دختران نباید نوشتن میآموختند. و معروف بوده «دختر، مشق که بلد شد، کاغذپرانی میکند» (یعنی نامه عاشقانه مینویسد.) همچنین دیدن دستخط دختر توسط نامحرم گناه بودهاست. از سوی دیگر دختران در هشت یا نه سالگی وقت شوهر کردنشان بود. بنابراین معمول نبوده که دختر به غیر از خواندن چیزی یاد بگیرد. از ابزارهای اولیه آموزشی مکتبخانه تنبیه بدنی بود. فلک و شلاق بیم دادن از زیرزمین پر از عقرب نیز از تنبیه هات معمول مکتبخانهها بودهاست. برای #دختران معمولا از فلک استفاده نمیشدهاست. نیشگون گرفتن و سوزن پشت دست زدن، تنبیه معمول دختران بود. قانون تغییرناپذیر چوب و فلک و کتک و تنبیه از لوازم اولیه و حتمی هر مکتبدار بود .زمان پهلوی دست مکتب دار همیشه دو ترکه وجود داشت، یکی کوتاه برای بچه هایی که پای میز آمده در دسترسش بودند و یکی بلند، جهت آن ها که اجازه ی گریز به خود داده کنار می کشیدند . از وظایف پدران و مادران بود که ناهار و شام و امثال شیرینی عید، میوه، بادبزنِ تابستان و ذغال برای زمستان ، علاوه بر کله قند، کاسه نبات، پارچه های پیراهنی، چارقدی، چادرنمازی، چادر سیاه برای ملاباجی و قواره های قبایی، عمامه ای و شال و ردا و نعلین برای ملا مکتبدار که به مناسبت یاد گرفتن هر یک از دروس و از بر شدن هر یک از سوره های قرآن کریم و فرا گرفتن هر یک از باب های گلستان، جهت سپاسگزاری پیشکش ببرد. تاسیس مدارس . در قانون فرهنگ مصوب 1290 (ه .ش) آمده است که مدارس و مکاتب چهار نوع است: الف. مدارس ابتدایی روستایی ب. مدارس ابتدایی شهری ج. مدارس متوسطه د.مدارس عالی در سال 1313 دورههای تحصیلی ایران شامل دوره ابتدایی (6سال)، اول متوسطه (3سال)، دوم متوسطه (3سال) بوده است. در #ازندریان هم سال 1313 مدرسه ابتدایی روستایی تاسیس گردید و مدرسه #چوبینه_ازندریان که بعد از مکتب خانه ها تاسیس شده بود رونق گرفت و دختران و پسران زیادی در این مدرسه با سواد شدند جالبه بدونین معلم این مدرسه هم #ازندریانی بود اونم کسی نبود جز مرحوم مغفور شادروان #سعید_افقی فرزند
#میرزا_هادی_افقی که مردم #ازندریان از این خانواده همیشه به نیکی یاد می کنند. مخصوصاً مرحوم شادروان #مجید_افقی #ازندریانی که خدمات فراوانی در تاسیس شهرداری #ازندریان و خیابان کشی و بافت شهری انجام دادند . با افزایش جمعیت و تاسیس مدارس آموزش متوسطه و هنرستان و دبیرستان هم به آن اضافه گردید . در حال حاضر مدارسی چون مدرسه #توحید – مدرسه #شهداء – مدرسه #تکیه ( قلعه)- مدرسه ابتدایی و راهنمایی #انقلاب یک و دو _اسلامی ،بعثت یک و دو ، #مهدیه ،دبیرستان و هنرستان #امیر_کبیر ،احسان الزهراء و مدرسه خیرساز جدید الحداًث #رسول اکرم(ص) و.... فعالیت دارند .
به امید بستر و فضای آموزشی بهتر برای شهر #ازندریان
🙏با تشکر از زحمات فراوان
#منصور_میرزایی
#محمود_شهریار
https://eitaa.com/azandaryan2
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
🌺🌙🌸⚡️💫
🌙✨💥
🌸💥🌼
⚡️
💫
#اتل_متل_شبانه🌝
🔘 داستان کوتاه
@ataL_mataL🌚
✍در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می خورد و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: «زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»
ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: «شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»
خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که: «نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.»
ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: «« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟»
ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: «می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است.»
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
✍ #ازندریان_خبر با برنامه های متنوع #اجتماعی، #فرهنگی، #مذهبی، #اقتصادی
#سیاسی ، #علمی ، #تبلیغات، #نیازمندیها ، #مفقودی و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم
ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری شهر #ازندریان دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و #جهان اطراف آگاه شوید 🔰
❀┄┅┅┅❅🔸❁🔸❅┅┅┅┄❀
https://telegram.me/azandaryan
@azandaryan
❀┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀
🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید
سپاسگزاریم
اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم
❀┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀
https://eitaa.com/azandaryan2
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
🔊🔊🔊🔊🔊
🔊🔊
🔊
#صدای_همشهری
سلام
از مسئولین محترم شهرداری و شورای شهر #ازندریان خواهشمندیم برای برطرف شدن کمبود روشنایی و دایر بودن سرویس بهداشتی پارک سرجاده اقدام نمایند.
🙏سپاسگزاریم
❁┅┅┅┄❀❀┄┅┅┅❅❁
https://eitaa.com/azandaryan2
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
🌈💫🌙🌺🍃
💫💥🌸
🌙🌸🌼
🌺
🍃
#اتل_متل_شبانه🌝
📚اتفاق جالبی که در یکی از فروشگاه های تهران رخ داد
@ataL_mataL🌚
✍تو مغازه اى كه منم توش بودم يه خانمى یه چی برداشت اومد كنار صندوق تو صف. نوبتش كه شد، فروشنده گفت؛ سيزده و پونصد!
خانومه با تعجب گفت؛ روش زده هفت و پونصد!
فروشنده با عصبانيت گفت؛ زده كه زده..!! برا خودش زده!
ميخواى يا نميخوايى؟؟
خانومه گفت نميخوام!
فروشنده هم بلافاصله، طوريكه همه بشنون به شاگردش گفت؛ پسر بيا اينو بردار، هر كى هم پرسيد، بگو شده شونزده و پونصد! "هستن كسايى كه بخرن..."
📌مايى كه تو صف بوديم با تعجب به هم نگاه كرديم و يه آقايی كه جلوى من بود و سبدش تقريبا پُر بود، سبد رو گذاشت رو ميز و گفت: هستن بخرن..!!؟؟؟ اينارم بده همونا...
📌پشت بندش شروع شد. يكيی يكی پشت سر هم خريدهامونو گذاشتيم رو ميز و گفتيم نميخواييم! بده به همونا كه "هستن بخرن"
📌مرد اوليه، برگشت تو مغازه و گفت: من فلانيم، مدير برج فلان! بى شرفم اگر همه تلاشم رو نكنم تا از برج ما، كسى نياد اينجا!
📌با اينحال باز آروم نشد. اومد بيرون خطاب به همه ما طوريكه طرف بشنوه گفت؛ تو رو خدا يه چند دقيقه وقت بذاريد زنگ بزنيم ١٢٤ (تخلف تعزيرات صنفی). چندلحظه بعد، همه گوشی به دست بلند بلند، سر بالا به سمت تابلوی سوپری و سر چرخون به سمت خيابون، برا دادن آدرس دقيق، شروع كرديم گزارش دادن...
.
📌از اين ايستادگى، از اين اتحاد، از اون نگاه پر از حرف به همديگه تو صف كه انگار ذهن همو خونديم، از ليدری اون آقا و... خيلى كيف كردم. ما خودمون باید با گرانی بجنگیم... خودِ خود ما!
📌بيایيم در مقابل اينگونه فساد های ريز و جزئی بايستيم تا مقابله با اَبَر فسادها برامون راحت بشه. بيايم مطالبه گری سالم رو ياد بگيريم تا کسی جرات دروغ گفتن رو نداشته باشن. بيایيم جای غر زدن و نق نق كردن و انداختن تقصير ها گردن اين و اون، خودمون اوضاع رو درست كنيم. خدا سرنوشت هيچ قومی را تغيير نمیدهد تا آنها خود حال خود را تغيير دهند👌
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
✍ #ازندریان_خبر با برنامه های متنوع #اجتماعی، #فرهنگی، #مذهبی، #اقتصادی
#سیاسی ، #علمی ، #تبلیغات، #نیازمندیها ، #مفقودی و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم
ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری شهر #ازندریان دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و #جهان اطراف آگاه شوید 🔰
❀┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀
🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید
سپاسگزاریم
اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم
❀┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀
https://eitaa.com/azandaryan2
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
#اتل_متل_شبانه 🌝
✍نامه عاشقانه از خانمی با تحصیلات ششم ابتدایی که ۱۱۵ سال پیش به شوهر پزشکش نوشته*
@ata_mataL🌚
✍نامه خواندنی و عاشقانه از یک زن خانهدار یزدی است.*
*وی برای همسرش که در خارج از کشور، درس پزشکی می خوانده، چنین نوشته است.*
*این نامه، در کتابخانه وزیری یزد، نگهداری می شود.*
*بسم المعطّرٌ الحبیب*
*تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد.*
*این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده زن جماعت را، کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد.*
*مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید. در دلمان انار پاره شد.*
*پریدُخت تو بمیرد که مَردش اسیر امنیه چیها بوده و او بیخبر در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده..!!!*
*حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.*
*اوضاع مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه مشروطه چی چنان نارنج هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک..!!!*
*دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهاید.*
*شب به شب بر گیس میمالیم...!!!*
*سَیّد محمود جان،*
*مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقا جانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی.*
*عرق همه را در آوردهام و رکاب نمیدهم، بماند که عرق خودم هم در آمده.*
*میدانید سَیّدجان،*
*زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود، چروک میشود، بوی نا میگیرد، بید میزند، دل ابریشم است.*
*نه دست و دلم به دارچین نویسی روی حلوا و شُله زرد میرود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم.*
*دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز، حق هم دارد، وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر. به قول آقا جانمان دیده را فایده آن است که دلبر بیند.*
*شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.*
*چلّهها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد.*
*به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است.*
*به گمانم آن قدری که در فالکوتهٔ طب پاریس، طبابت آموختهاید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.*
*دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.*
*زن را که میگویند ناقصالعقل است، درست هم هست.*
*عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم.*
*شما که مَردید، شما که عقلتان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیدهاید و درس طبابت خواندهاید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید چه کنم...؟؟؟*
*تصدّقت پریدُخت*
*بوسه به پیوست است.*
*با خواندن این نامه، هر کس میاندیشد نویسنده، دکترای ادبیات فارسی داشته، اما اسناد و مدارک، نشان میدهد این خانم تنها ششم ابتدایی آن زمان (مشروطه) را دارا بوده*
مقصود از ارسال این نامه برای سروران ، دو چیز است:
*اول: یادآوری سطح سواد و قدرت نگارش و انشای آن زمانها و دوران قدیم و مقایسه آن با زمان خودمان.*
*و دوم، مقدار استحکام خانواده و میزان وفاداری، ایستادگی، عشق فطری خدادادی و صمیمیت بین زوجین و مقایسه اش با زمانهای متأخر است.*
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
✍ #ازندریان_خبر با برنامه های متنوع #اجتماعی، #فرهنگی، #مذهبی، #اقتصادی
#سیاسی ، #علمی ، #تبلیغات، #نیازمندیها ، #مفقودی و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم
ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری شهر #ازندریان دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و #جهان اطراف آگاه شوید 🔰
❀┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀
🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید
سپاسگزاریم
اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم
❀┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
🌔🪐🌙💫🌸
🪐💥✨
🌙✨⚡️
💫
🌸
#اتل_متل_شبانه 🌝
⚜️حکایت ⚜️
@ataL_mataL🌚
✍یکی کسی که درجه تیمساری خدمت می کرد روزی مطلبی را تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود:
تعریف می کرد در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می کردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق، عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامی ارتش گردند.
در این آزمون، من و 25 نفر دیگر، رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم.
دوره تحصیلی یک ساله بود و همه، با جدیت دروس را می خواندیم.
یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و به محض ورود من، فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی، خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی می کرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند.
هر چه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می پرسیدم چیزی نمی گفت و فقط می گفت من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمی دانم!
اول خیلی ترسیده بودم وقتی بداخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم
افکار مختلفی ذهنم را آزار می داد
از زندان بان خواستم تلفنی به خانه ام بزند و حداقل، خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه، در گوشه بازداشتگاه، به حال خود رها کرد.
آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب، گذشت و گذشت، تا این که روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، سپری شد.
صبح روز نهم، مجددا" دیدم همان دو نفر دژبان بهمراه همان لباس شخصی، بدنبال من آمده و مرا با خود برده و یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت بردند.
افکار مختلف و آزار دهنده، لحظه ای مرا رها نمی کرد و شدیدا" در فشار روحی بودم.
وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام همکلاس های من هم با حال و روزی مشابه من، در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند.
وقتی همه دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرأت بخرج دادم و از بغل دستی خود، آهسته پرسیدم، دیدم وضعیت او هم شبیه من است!
ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشگر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم.
رئیس دانشگاه، با خوشروئی تمام، با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما، کاملا" آگاه بود این چنین به ما پاسخ داد:
هر کدام از شما، که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی، ریاست دادگاهی را، در سطح کشور بعهده خواهید گرفت، و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می کردید و در مقابل اعتراض ما گفت:
این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دست تان بود، از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان، حال و روز کسی را که محکوم می کنید درک کرده و بی جهت و از سر عصبانیت و یا مسائل دیگر، کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید!
در خاتمه نیز، از همه ما عذرخواهی گردید و همه ما نفس راحتی کشیدیم.
زیر پایت چون ندانی، حال مور
همچو حال توست، زیر پای فیل
سعدی
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
✍ #ازندریان_خبر با برنامه های متنوع #اجتماعی، #فرهنگی، #مذهبی، #اقتصادی
#سیاسی ، #علمی ، #تبلیغات، #نیازمندیها ، #مفقودی و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم
ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری شهر #ازندریان دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و #جهان اطراف آگاه شوید 🔰
❀┄┅┅┅❅🔸❁🔸❅┅┅┅┄❀
❀┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀
🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید
سپاسگزاریم
اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم
❀┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀
https://eitaa.com/azandaryan2
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
16.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش_تصویری 📸
🫓توان نان خورد اگر دندان نباشد
🫓مصیبت آن بود که نان نباشد
📹گزارش تصویری از فعالیت روزانه و پخت نان گرده در نانوائی #دربند
نان گرده یک نان سنتی در شهر ازندریان بوده که از زمانهای گذشته در کهن دیار #ازندریان مرسوم بوده وهمچنان نیز ادامه دارد.
👌در صورت نیاز و سفارشات جهت هماهنگی و کسب اطلاعات بیشتر با شماره ذیل تماس حاصل فرمائید
شماره تماس ☎️
📲۰۹۱۲۹۳۰۶۵۱۳
📲۰۹۱۹۰۶۰۰۳۹۱
🙏با مدیریت: برادران #میرزائی
❁┅┅┅┄❀❀┄┅┅┅❅❁
https://eitaa.com/azandaryan2
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
🌺🍃🌸🌙🍃
🍃🍂✨
🌸✨⚡️
🌙
🍃
#اتل_متل_شبانه 🌝
✍🏼حکایت
@ataL_mataL🌚
✍آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت و گویی به شرح زیر صورت گرفت:
بچه شتر: «مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا میتونم ازت بپرسم؟»
شتر مادر: «حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟»
بچه شتر: «چرا ما کوهان داریم؟»
شتر مادر: «خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمیشود بتوانیم دوام بیاوریم.»
بچه شتر: «چرا پاهای ما دراز و کف پای ما گرد است؟»
شتر مادر: «پسرم، برای راه رفتن در صحرا داشتن این نوع دست و پا ضروری است.»
بچه شتر: «چرا مژههای بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقتها مژهها جلوی دید من را میگیرد.»
شتر مادر: «پسرم، این مژههای بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشمها ما را در مقابل باد و شنهای بیابان محافظت میکنند.»
بچه شتر: «فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژههایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شنهای بیابان است.»
بچه شتر: «فقط یک سوال دیگر دارم.»
شتر مادر: «بپرس عزیزم.»
بچه شتر: «پس ما در این باغ وحش چه کار میکنیم؟»
مهارتها، علوم، تواناییها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است ،که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید.
پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید ؟؟!
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
✍ #ازندریان_خبر با برنامه های متنوع #اجتماعی، #فرهنگی، #مذهبی، #اقتصادی
#سیاسی ، #علمی ، #تبلیغات، #نیازمندیها ، #مفقودی و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم
ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری شهر #ازندریان دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و #جهان اطراف آگاه شوید .
❀┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀
🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید
سپاسگزاریم
اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم
❀┄┅┅┅❅♦️❁♦️❅┅┅┅┄❀
https://eitaa.com/azandaryan2
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
ازندریان خبر ( تاسیس 1402)
🌺🥀🌙🌸🍃
🥀💥
🌙
🌸
🍃
#اتل_متل_شبانه 🌚
✍قصه شب بر اساس خاطره واقعی از جبهه..
👤 بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!!
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش ؛
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟
یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد !
عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم...
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم 😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند. 😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
- یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂 😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا. 😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خداحافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!!
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ... 😂
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀
✍ #ازندریان_خبر با برنامه های متنوع #اجتماعی، #فرهنگی، #مذهبی، #اقتصادی
#سیاسی ، #علمی ، #تبلیغات، #نیازمندیها ، #مفقودی و....در خدمت همشهریان و هموطنان گرامی و ارجمند هستیم
ممنون می شویم دوستان و آشنایان خود را جهت ارتقاء سواد رسانه ای و روشنگری به کانال مردمی و خبری شهر #ازندریان دعوت و از مطالب مفید و مرتبط با خبر های شهر خود و #جهان اطراف آگاه شوید .
❀┄┅┅┅❅🔹❁🔹❅┅┅┅┄❀
🙏خواهشمندیم ﻧﺸﺮ و اطلاع رسانی نمائید
سپاسگزاریم
اﺯ ﻟﻂﻒ و ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﺷﻤﺎ سروران گرامی و ارجمند ﻛﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﻲ و ﺗﺸﻜﺮ ﺭا ﺩاﺭیم
❀࿇⊱ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟꧂☬❁☬꧂ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟ ⊰࿇❀