#علی_اصغر
میخواستم بزرگ شوی محشری شوی
تا چند سال بعد محشری شوی
میخواستم که قد بکشی مثل دیگران
شاید عصای پیری یک مادری شوی
لحظه به لحظه رنگ تو تغییر می کند
چیزی نمانده است که نیلوفری شوی
مثل دو تکه چوب لبت را به هم نزن
اسباب خجلتم جلوی دیگری شوی
این مادری من که به دردت نمی خورد
تو حاضری علی ....که تاج سری شوی
🏴 اشعار #شب_ششم_محرم
___
#قاسم_بن_الحسن
بعدِ تو این حرمِ مرثیهخوان را چهکنم
یا تنی مانده به شنهای روان را چهکنم
میوزد آهِ من و خش خش تو میآید
اینهمه دور و برم برگِخزان را چهکنم
نجمه دنبال تو و چشمِ تو دنبال من است
آه این را چهکنم وای که آن را چهکنم
نو جوانیِ حسن ، حیف یتیمت دیدند
پیش زهرا بدنی بی ضربان را چهکنم
از عموجانِ تو تنها به لبت جان مانده
بعد فریادِ عموجانِ تو جان را چهکنم
تو نگفتی که جوانمرده عمویی دارم
این زمین خورده ترین مرد جهان را چهکنم
فکرم این بود عصا میشود اکبر که نشد
بعدِ تو بعد علی قدِ کمان را چهکنم
نامنظم زدنِ قلب مرا میبینی
نامنظم شدنت برده توان را ، چهکنم
پیش این قوم نگفتم که نقابت نگشا
زخم چشمت چهکنم زخمِ زبان را چهکنم
اینهمه نعل...در اینجای کم و...عمق زیاد
گیرم این سینه شود خوب دهان را چهکنم
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
https://eitaa.com/rozeneshinan
درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️
╰┅────────————
🏴 اشعار #شب_ششم_محرم
___
#قاسم_بن_الحسن
خوب است هرعاشق قرنی داشته باشد
دردست عقیق یمنی داشته باشد
گرمیل به قربان شدنی داشته باشد
بد نیست که معشوق « لن » ی داشته باشد
این جذبه عشق است که ردکردمت اینجا
ورنه پی چشمم نمی آوردمت اینجا
تو فرق نداري به خدا با پسرخویش
اینگونه عمو را مکشان پشت سرخویش
خوب است نقابی بزنی برقمرخویش
تا قوم زمینت نزند با نظرخویش
آخر تو شبیه حسنی،حرز بیانداز
تو یوسف صحراي منی،حرزبیانداز
ماه از روي چون ماه تو وامانده دهانش
زلف تو پریشان شد و دادند تکانش
حق دارد عمو این همه باشد نگرانش
این ازرق شامی و تمام پسرانش
کوچکتر از آنند به جنگ تو بیایند
گرجنگ بیایند به چنگ تو میایند
زن ها چقدر موي پریشان تو کردند
از بس که دعا بر تو و برجان تو کردند
وقتی که نظر بر قد طوفان تو کردند...
وقتی که نگه بر تو و میدان تو کردند
گفتند:نبردش چه نبردي است ماشالله
این طفل حسن زاده چه مردي است ماشالله
بالاي فرس بودي و بانگ جرس افتاد
بانگ جرس افتاد و به رویت فرس افتاد
از هرطرفی بال و پرت در قفس افتاد
سینه ت که صداکرد، عمو از نفس افتاد
از زندگی ات آه، تو را سیرنکرده؟
چیزي وسط سینه ي تو گیرنکرده؟
میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد
آئینه جنگیدن مرد جملت کرد
آنقدرعسل گفتی و مثل عسلت کرد
با زحمت بسیارعمویت بغلت کرد
از بسکه عدو سنگ به ظرف عسلت زد
اندام تو در بین عسل ریخت کش آمد
دور و برت آنقدرشلوغ است که جانیست
خوبی ضریح تو به این است جدا نیست
برگیسوي تو خون جبین است،حنا نیست
نه ...بردن این پیکر تو کار عبا نیست
باید که کفن پوش بلندت بنمایم
آغوش به آغوش بلندت بنمایم
یک لحظه تو پاشو بنشین...جان برادر
آخرچه کنم ماه جبین ...جان برادر؟
تا پا مکشی روي زمین...جان برادر
از کاکل تو مانده همین؟...جان برادر
جسم تو زمین است .عمو ، میرود از دست
تو میروي ازدست ،عمو می رود از دست
🔸شاعر:
#علی_اکبر_لطیفیان
https://eitaa.com/rozeneshinan
درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️
╰┅────────————
🏴 اشعار #شب_ششم_محرم
___
#قاسم_بن_الحسن
روزی ما سر هر سفره به نامِ حسن است
تا کرم بین مقیمینِ مَقام حسن است
هرکه مجنون حسین است خودش میداند
که حسینی شدهی دست امام حسن است
از خرابات بقیع تا به خدا راهی نیست
همت باده کشان از لب جام حسن است
در جمل بین جوانان علی کاری کرد
همه گفتند فقط سکه به نام حسن است
گفت لایومک فقط کرببلا دیده شود
همهی معجزهها پشت کلام حسن است
صلح او صلح حسین است به زهرا سوگند
کربلایی هم اگر هست قیام حسن است
حسنیهای حرم هول قیامت دارند
کربلا دید زمین زیر لگام حسن است
خیمهی آل حسن حلقهی انگشتر بود
مسند عمهی سادات خیام حسن است
تا سرِ ازرق شامی و یلانش را زد
قاسمش گفت که این تازه سلام حسن است
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
https://eitaa.com/rozeneshinan
درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️
╰┅────────————
🏴 اشعار #شب_ششم_محرم
_
#قاسم_بن_الحسن
-
بی قرار است و کار پیچیده
چشم هایش شبیه باران است
اذن میدان نمی دهد آقا
بر لبش ذکر یا حسن جان است
-
پیش پایش سری خم آورده
بوسه زد ابتدا به دست عمو
ادب از چشم هاش می بارید
ساقی ارباب و اوست مست عمو
-
از زمین چشم بر نمی دارد
اشک هایش به روی گونه چکید
قاصد نامه ی پدر شده است
تا عمو دید..نامه را بوئید
-
چه نوشته است؟بسم رب العشق
ای برادر!فدای تشنگی ات
نیستم من عزیز جانِ حسن
که دهم جان برای تشنگی ات
-
پسرم مثل اکبرت باشد
پر و بالی بده غزال مرا
قول داده برات می میرد
کرده راحت دگر خیال مرا
-
نامه را خواند دیده گریان شد
خواهر خسته را مشوش کرد
چندباری حسین وقت وداع
با گل باغ مجتبی غش کرد
-
حسن عازم شده است بر میدان
تا بگیرد تقاص اکبر را
به سر عمامه ی پدر دارد
همرهش داشت حرز مادر را
-
مرگ در پیش چشم این آهو
مثل قند است..مثل شهد عسل
رجزی خواند و دشت شد ساکت
فانا بن الحسن..امیر جمل
-
هر که آمد به روی خاک افتاد
بچه شیر حسن چه غوغا کرد
پسرانِ امیر شامی را
بهر قعر درک مهیا کرد
-
بچه هایش شدند بازیچه
هدف اصلی اش پدر باشد
گفت با او که پهلوان پنبه
حیف اگر بر تن تو سر باشد
-
ای بنازم به ناز شست حسن
ضربه ای زد دوتا شد آن ملعون
تا بیاید به خود چه شد،فهمید
سرش از تن جدا شد آن ملعون
-
چند لحظه بعد اما آه
دوره اش کرد لشکر کوفه
شاخ شمشاد خیمه ها افتاد
خاک کرب و بلا سر کوفه
-
مادری بود و مادری شده است
قصه ی او شبیه زهرا شد
چه گریزی زده به عاشورا
کوچه ای بهر کشتنش وا شد
-
هرکه آمد عسل چشید از او
غزل خیمه ها قصیده شده
چشم نجمه به قد او روشن
چقدر قاسمش کشیده شده
-
🔸شاعر:
#آرمان_صائمی
https://eitaa.com/rozeneshinan
درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️
╰┅────────————
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_مدح_و_شهادت
ماهست و رشک صبح وشب هرسپیده است
او را ، خدا برای خودش ، آفریده است
چهره به غنچه ی غزلی ناب می زند
اما به موج مجعد گیسو قصیده است
@hosenih
جان ها فدای حضرت قاسم که آفتاب
از ماه صورت ِ نمکینش دمیده است
استاد عابث است و حبیب و زهیر و جون
قاسم نگو ، برای خودش یک پدیده است
او قبل از آنکه تیغ را بکشد بین معرکه
خط ونشان ز نیزه ی مژگان کشیده است
از بس عزیز بوده ، برای سرش عمو
تحت الحنک ز پیرهن خود بریده است
دارد میان معرکه جان می کند حسین
از بس نفس به سینه بریده بریده است
@hosenih
بالای پیکرش نرسیده حسین گفت
بالا بلند من دو هجا قد کشیده است
مولا میان غربت و ماتم ، مقیم شد
قاسم دچار درد و بلایی ، عظیم شد
شاعر: #روح_الله_قناعتیان
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
مگذارش به روی پیرهنم
زره اندازه نیست بر بدنم
به قد و قامتم نگاه نکن
ذوالفقار برادرت حسنم!
@hosenih
سند عشق من به مکتب توست
تکتک زخمهای روی تنم
جای یک قطره آب، میبینی
پرِ خونِ سرم شده دهنم
لحظهای شاخ تازهی گل سرخ
لحظهای برگبرگ در چمنم
چیزی اصلا نمانده از جسمم
چه نیازی به طاقه کفنم
سر خود را بگیر بالاتر
برنمیگردم از سر سخنم:
هست صدبار از عسل خوشتر
این چنین سخت دست و پا زدنم
@hosenih
در رجز، مجتبی و در میدان
همه دیدند که حسین، منم
به گناه محبتم به خودت
اسب تازاندهاند بر بدنم
شاعر: #نفیسه_سادات_موسوی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم
چقدر شهد عسل میچکد زلبهایت
چو موم گشته تنت درهم است سیمایت
از این حرارت در عمق سینه ات پیداست
چه کرده است سم اسب با سراپایت
یتیم دیده و لشگر نوازشت کردند
من آمدم به کنار تو جای بابایت
کنار پیکرتو آه میکشم قاسم
رسد شکسته شکسته صدای آوایت
به هر کجای تنت دست میبرم خرد است
چگونه نجمه نگرید به قدو بالایت
چقدر زود رسیدی به آرزوی دلت
مبارک است عزیزم وصال زیبایت
محمدجواد مطیع ها
@rozeh_1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم
می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد
انتقام نفس خسته ی مادر باشد
همه ی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است
بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشد
ذوالفقاری ست دوباره به سر مرهب ها
قاسم ابن پسر فاتح خیبر باشد
سیزده ساله ولی خوب به او می آید
که به فرزند علی مالک اشتر باشد
آرزو داشته تا چند صباحی دیگر
ضرب تیغش به ابوالفضل برابر باشد
نوجوانیِ ابالفضل به صفین شده
کشته هایش ولی امروز فراتر باشد
ازرق شام نفهمید که در محضر او
لحظاتی ست که می چرخد و بی سر باشد
آنچنان میمنه و میسره را ریخت بهم
همه گفتند که شاید علی اکبر باشد
کسی از ضربه ی تیغش به سلامت نگذشت
اجل کوفه و شام است و مقدر باشد
حسن کردی
@rozeh_1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم
به بند کفش تو عالم دخیل می بندد
که مقصد تو حسین و مسیر تو حسن است
تن تو مصحف پاک تمام اسماء است
زره نداری و جوشن کبیر تو حسن است
قبای سبز امامت بپوش نجل حسن
به قامتت شده اندازه جامه ی پدرت
به دست خط حسن میخورم قسم ز ازل
خدا نوشته تو را در ادامه ی پدرت
تشرف تو به صحن عتیق آغوشم
بقیع سبز حسن را به کربلا افزود
به دفتر وجناتت حسن تجلی کرد
قلم به لوح غمت داغ کوچه را افزود
شبیه باغ فدک زخمی خزان شده ای
گلی و برگ تو در دست های گلچین است
زبرجد حسنی یا عقیق سرخ حسین؟!
غمت شبیه غم گوشواره سنگین است
چه شد ستاره دنباله دار نجمه شدی
شبیه فاطمه از تو خیال مانده فقط
من از قساوت این نعل ها نمیگذرم
به روی ماه تو نقش هلال مانده فقط
شده است زائر تو باطن امین الله
امانت حسنی و حسین شرمنده است
مرا دوباره بخوان تا اجابتت بکنم
چه ناگوار! پس از تو عموی تو زنده است
محسن حنیفی
@rozeh_1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم
حسن جوان شد و از عرشِ خیمهها آمد
نماز ظهر شد و ماهِ کربلا آمد
تو قاسمبنعلی یا یَلِ یَلِ جَمَلی؟!
همینکه آمدی انگار مرتضی آمد
زره نپوش، که جوشنکبیر میخواهی
برای حرز تو از آسمان دعا آمد
که گفته یک نفری؟ ای سپاه یکنفره!
برای یاری من لشکر خدا آمد
همینکه نامهرسانِ من از مدینه شدی
دوباره عطرِ نفسهای مجتبی آمد
برو به جنگِ سپاهی که دشمن حسناند
من اِنیَکاد شدم تا تو را نظر نزنند
رجز بخوان که رجزهایت اقتدار من است
بگو که «اِبنِحسن» بودن افتخار من است
صدایی از نجف آمد زمان بدرقهات
که گفت این نوهام تیغ ذوالفقار من است
رسید مادرم از عرش و گفت با پدرت
شبیه تو پسرت نیز رازدار من است
و نالهی پدرت از میان کوچه دوید
حسین گریه کن؛! این روضه یادگار من است
نگاه خیسِ تو میگفت: وقت پرواز است
که بام سرخ شهادت در انتظار من است
حرم سیاه به تن کرد، از حرم رفتی
به شوقِ بوسه به دستان مادرم رفتی
کمی گذشت، شنیدم فغان میدان را
صدای هلهلههای سپاه شیطان را
غبار معرکه میگفت آسمان ابریست
نگاه ابری من دید، سنگباران را
سرِ تلاوتِ تو اختلاف افتاده
ببین به دست همه آیههای قرآن را
به خاطرت به تنم میخرم؛ کمی دیگر
شبیه پیکر سرخت سُمِ ستوران را
چه روضهای؛ ملکالموت نیز حیران است
میان جسمِ تو پیدا نمیکند جان را
زیادتر شدی اما چقدر کم شدهای
چقدر روضه شدی؛ مثل مادرم شدهای
رضا قاسمی
@rozeh_1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم
برایت دست-خطی با دلِ مضطر فرستاده
به عشقت مجتبی(ع) قربانیِ دیگر فرستاده
نگاهت کرد؛ «لا یومَ کیومَک» خواند در بستر
برایت غصه خورد و اشکِ چشم تر فرستاده
کشیدی آه و خواندی متن بازوبند قاسم(ع) را
حسن(ع) عشقِ خودش را مثل یک مادر فرستاده
در آغوشش گرفتی، عاشقانه گریه می کردید
یتیمش را برادر با همه باور فرستاده
روانه کرده قاسم(ع) را به یاری تو! در واقع-
-به قلب دشمنانت نیزه و خنجر فرستاده
رجزهای لب قاسم(ع) تداعی کرده صفين را
برایت هدیه ای با خصلتِ حیدر فرستاده
عجب فرماندهی کرده به یاریِ سپاه تو
چه سربازِ به نام و یاوری محشر فرستاده
«أنا ابن المجتبی» گفت و گمانم دشمنت میگفت
حسین(ع) اینبار جای یک نفر؛ لشکر فرستاده
برای ازرق شامی(لع) گمانم شمر(لع) هر لحظه
برای کشتنش یک نيزهٔ بهتر فرستاده
زمین خورد و تمام دشت را طعم عسل برداشت
برایش آب کوثر شخص ِ پیغمبر(ص) فرستاده!
مرضیه عاطفی
@rozeh_1