#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم
زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم
نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم
نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم
اگر دلتنگ و دلگیرم چنان محبوس زنجیرم
نمی آید به دست من دگر چاک گریبانم
@hosenih
تمام ذکر من گشته خلصنی ای خدا من
شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم
شبیه غنچه ای در خود شدم جمع از غل و زنجیر
نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم
به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی
شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم
اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق
به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم
از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم
فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم
چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم
که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم
@hosenih
به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند
نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم
مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند
تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم
شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند
به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم
شاعر: #موسی_علیمرادی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_کاظم
#شهادت
مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش
آن قدر حال ندارد که نیفتد بدنش
جا به جا گر نشود سلسه بد می چسبد
آن چنانی که محال است دگر وا شدنش
نفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت
زن بدکاره به یک باره عوض شد سخنش
آه مانند گلیمی چقدر پا خورده
بی سبب نیست اگر پاره شده پیرهنش
از کلیم اللهی حضرت ما کم نشود
گر چه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش
به رگ غیرت این مرد فقط دست مزن
بعد از آن هر چه که خواهی بزنی اش، بزنش
بستنش نیز برایش به خدا فایده داشت
مدد سلسله ها بود نمی ریختنش
با چنین وضع کفن کردن او پس سخت است
آه آه از پسرش آه به وقت کفنش
🖋علی اکبر لطیفیان
#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
قعر سجون، به واژه که معنا نمیشود
در چاه، جای یوسف زهرا نمیشود
چندین سیاه چال در اعماق یکدگر
اینجا که جای این قدِ رعنا نمیشود
تاریکتر ز شامِ سیه سِجنِ من شده
نور خدا، نهان دلِ شبها نمیشود
@hosenih
ممنوع شد اگرچه ملاقاتِ من، ولی
دیوار و در که مانعِ زهرا نمیشود
این گردنِ شکسته ی زنجیر بسته ام
حتی برای سجده کمی تا نمیشود
کوبیده ساقِ پای من از حلقه ی قیود
این استخوانِ خورده گِره وا نمیشود
با زهرِ کین، گلوی منِ روزه دار سوخت
افطار من که سیلیِ اعدا نمیشود
بر غربتم اگرچه رضا روز و شب گریست
اما غمم، مصیبت عظما نمیشود
با روضه های جدّ غریبم گذشت عمر
دردم بدونِ گریه مداوا نمیشود
این سالهای سخت به زندان، چو یک شبِ...
زندانِ سختِ زینب کبرا نمیشود
چندین کفن به جسم من، ای وای یک کفن...
بهر عزیز فاطمه پیدا نمیشود
@hosenih
زیر سمِ ستور، چه میمانَد از بدن
این جسمِ خاکمال شناسا نمیشود
چیزی نمانده تا سحرِ فجرِ انتقام
خورشید، پشت ابر تماشا نمیشود
یا صاحب الزمان بنما ذوالفقار را
چاره بجز قیام تو مولا نمیشود
شاعر: #محمود_ژولیده
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
اشک های ستاره ها می ریخت
کهکشان هم به گریه افتاده
از نحیفیِ پیکر خورشید
آسمان هم به گریه افتاده
جسم او ذره ذره آب شده
تازیانه چه کرده با بدنش!؟
این که افتاده گوشه ی زندان
پیرُهنخالی است یا بدنش!؟
@hosenih
حجم بال و پرش پُر از زخم است
جای سالم نمانده در پر او
قفسش بس که کوچک و تنگ است
هی به دیوار می خورد سرِ او
درد تا مغز استخوان می رفت
بازویش را اگر تکان می داد
می توانست شب بخوابد اگر
درد پهلو کمی امان می داد
وای از آن دم که آرزو باشد
لحظه ای آه حسرتی بکشی
غل و زنجیر فرصتی ندهند
نفسی هم به راحتی بکشی
دمِ " عجِّل وفاتی " لب او
زنده کرده است داغ زهرا را
ظاهراً عادت نگهبان هاست
بی جهت می زدند آقا را
آه!این آینه هزاران بار
زیر مُشت و لگد ترک خورده
جای یک لقمه نان و جرعه ای آب
دمِ افطارها کتک خورده
آه!با هر تنفسش می شُد
حس کنی دردِ در جِناقش را
بشکند دست سِندی کافر...
خُرد کرد استخوان ساقش را
با هزاران عذاب جان داد و
با هزاران عذاب تشییع شد
روی یک تخته پاره ای کوچک
بدن آفتاب تشییع شد
باز هم جای شکر آن باقی است
مصحف اش را بهم نریخت کسی
طرح لب های نازنینش را
با نوک پا بهم نریخت کسی
@hosenih
لحظه ی جان سُپردن او را
خواهرش روی تل نمی دیده
با عصا هیچ نامسلمانی
به سر و صورتش نکوبیده
احدی در پی غنیمت نیست
پیرهن از تنش کسی نَکِشید
بعد جان دادنش خدا را شُکر
مرکبی روی پیکرش ندوید
شاعر: #بردیا_محمدی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
این تن غرق کبودی آسمان را محور است
این سرِ از تخته آویزان به عالم سرور است
جای او بر روی چشم ماست نه بر تخته چوب
مردم! این محنت کشیده وارث پیغمبر است
@hosenih
آنقدر سنگینی زنجیر زجرش داده است
گردنش از دستهای لاغرش لاغرتر است
ساق پایش را ببیند دخترش دق میکند
خوب شد که نیست اینجا.او ندیده مضطر است
بچه هایش نذرها کردند آزادش کنند
گرچه آزادست حالا.حیف دیگر پرپر است
ای غلامان برروی دوش شما آقای ماست
پس دهید اورا به ما.وقت وداع اخر است
قاتل موسی بن جعفر زهر یا زندان نبود
قاتلش توهین سندی لعین بر مادر است
شیعیان هریک کفن در دست اینجا آمدند
کاظمین از واحسینا واحسینا محشر است
@hosenih
گریه کن با حضرت موسی بن جعفر بر حسین
گریه کن بر آن غریبی که به زیر خنجر است
خنجرش کند است میدانم ولی ای تشنه لب
دست و پا کمتر بزن زینب دراین دورو بر است
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
◾️غزلمرثیه شهادت موسیبنجعفر(ع)
تمام حجم تنت زیر یک عبا مانده
به روی پهلوی تو چند جای پا مانده
نفس کشیدهای و بند آمده نَفَست
به سینهات چقدَر استخوان، رها مانده
خدا کند تو دگر مثل فاطمه نشوی
خدای، رحم کند بر تنِ بجا مانده
به سجده میروی و مثل بید میلرزی
قیام کن که تسلّای ربّنا مانده
بهفرضهمکهخودت ازجهان،خلاصشوی
هنوز، غربتِ معصومه و رضا مانده
کمی اگر غُل و زنجیرها امان بدهد
صدا هنوز در این اشکِ بیصدا مانده
دوباره روضۀ جانسوز پنج تن داری
بخوان که روضۀ مکشوفِ کربلا مانده
بخوان که شمر، نشسته به سینهای خسته
اگرچه سینه شکسته ولی صدا مانده
به التماسِ صدای حسین، یا زینب!
برو حرم که غم گوشوارهها مانده
#حمید_رمی
#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
این تن غرق کبودی آسمان را محور است
این سرِ از تخته آویزان به عالم سرور است
جای او بر روی چشم ماست نه بر تخته چوب
مردم! این محنت کشیده وارث پیغمبر است
آنقدر سنگینی زنجیر زجرش داده است
گردنش از دستهای لاغرش لاغرتر است
ساق پایش را ببیند دخترش دق میکند
خوب شد که نیست اینجا.او ندیده مضطر است
بچه هایش نذرها کردند آزادش کنند
گرچه آزادست حالا.حیف دیگر پرپر است
ای غلامان برروی دوش شما آقای ماست
پس دهید اورا به ما.وقت وداع اخر است
قاتل موسی بن جعفر زهر یا زندان نبود
قاتلش توهین سندی لعین بر مادر است
شیعیان هریک کفن در دست اینجا آمدند
کاظمین از واحسینا واحسینا محشر است
گریه کن با حضرت موسی بن جعفر بر حسین
گریه کن بر آن غریبی که به زیر خنجر است
خنجرش کند است میدانم ولی ای تشنه لب
دست و پا کمتر بزن زینب دراین دورو بر است
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی
چه زندانی و زندان بانی تو این شبای طولانی
که تازیونست افطارم شبیه بارون می بارم
گوشه سیاه چال افتادم به یاد گودال
مثه جدم حسین دست و پا میزنم
تشنه لب مادرم رو صدا میزنم
وای ای وای
خدا خدا خدا خلاسم کن
****
چه شب های دلگیر و سردی چه مردمانی نامردی
نه دلخوشی نه لبخندی نه اشنا نه فرزندی
مردم از جدایی میوه دلم کجایی
مردم از جدایی میخونم رضا کجایی
جای تو خالیه این دم اخری
من حسین و تو مثل علی اکبری
وای ای وای
خدا خدا خدا خلاسم کن
****
غم و دردمن بی اندازست تنم پر از خون تازست
دیگه زا این دنیا سیرم خدا رو شکر زود میمیرم
دل به خون نشسته دشمن ساقم و شکسته
دستم و بسته و بی حیا میزنه
مثل مادر من و بی هوا میزنه
وای ای وای
خدا خدا خدا خلاصم کن
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#امام_کاظم
این تن غرق کبودی آسمان را محور است
این سرِ از تخته آویزان به عالم سرور است
جای او بر روی چشم ماست نه بر تخته چوب
مردم! این محنت کشیده وارث پیغمبر است
آنقدر سنگینی زنجیر زجرش داده است
گردنش از دستهای لاغرش لاغرتر است
ساق پایش را ببیند دخترش دق میکند
خوب شد که نیست اینجا.او ندیده مضطر است
بچه هایش نذرها کردند آزادش کنند
گرچه آزادست حالا.حیف دیگر پرپر است
ای غلامان برروی دوش شما آقای ماست
پس دهید اورا به ما.وقت وداع اخر است
قاتل موسی بن جعفر زهر یا زندان نبود
قاتلش توهین سندی لعین بر مادر است
شیعیان هریک کفن در دست اینجا آمدند
کاظمین از واحسینا واحسینا محشر است
گریه کن با حضرت موسی بن جعفر بر حسین
گریه کن بر آن غریبی که به زیر خنجر است
خنجرش کند است میدانم ولی ای تشنه لب
دست و پا کمتر بزن زینب دراین دورو بر است
سیدپوریا هاشمی
@rozeh_1
#امام_کاظم
اشک های ستاره ها می ریخت
کهکشان هم به گریه افتاده
از نحیفیِ پیکر خورشید
آسمان هم به گریه افتاده
جسم او ذره ذره آب شده
تازیانه چه کرده با بدنش!؟
این که افتاده گوشه ی زندان
پیرُهنخالی است یا بدنش!؟
حجم بال و پرش پُر از زخم است
جای سالم نمانده در پر او
قفسش بس که کوچک و تنگ است
هی به دیوار می خورد سرِ او
درد تا مغز استخوان می رفت
بازویش را اگر تکان می داد
می توانست شب بخوابد اگر
درد پهلو کمی امان می داد
وای از آن دم که آرزو باشد
لحظه ای آه حسرتی بکشی
غل و زنجیر فرصتی ندهند
نفسی هم به راحتی بکشی
دمِ " عجِّل وفاتی " لب او
زنده کرده است داغ زهرا را
ظاهراً عادت نگهبان هاست
بی جهت می زدند آقا را
آه!این آینه هزاران بار
زیر مُشت و لگد ترک خورده
جای یک لقمه نان و جرعه ای آب
دمِ افطارها کتک خورده
آه!با هر تنفسش می شُد
حس کنی دردِ در جِناقش را
بشکند دست سِندی کافر...
خُرد کرد استخوان ساقش را
با هزاران عذاب جان داد و
با هزاران عذاب تشییع شد
روی یک تخته پاره ای کوچک
بدن آفتاب تشییع شد
باز هم جای شکر آن باقی است
مصحف اش را بهم نریخت کسی
طرح لب های نازنینش را
با نوک پا بهم نریخت کسی
لحظه ی جان سُپردن او را
خواهرش روی تل نمی دیده
با عصا هیچ نامسلمانی
به سر و صورتش نکوبیده
احدی در پی غنیمت نیست
پیرهن از تنش کسی نَکِشید
بعد جان دادنش خدا را شُکر
مرکبی روی پیکرش ندوید
بردیا محمدی
@rozeh_1
#امام_کاظم
قعر سجون، به واژه که معنا نمیشود
در چاه، جای یوسف زهرا نمیشود
چندین سیاه چال در اعماق یکدگر
اینجا که جای این قدِ رعنا نمیشود
تاریکتر ز شامِ سیه سِجنِ من شده
نور خدا، نهان دلِ شبها نمیشود
ممنوع شد اگرچه ملاقاتِ من، ولی
دیوار و در که مانعِ زهرا نمیشود
این گردنِ شکسته ی زنجیر بسته ام
حتی برای سجده کمی تا نمیشود
کوبیده ساقِ پای من از حلقه ی قیود
این استخوانِ خورده گِره وا نمیشود
با زهرِ کین، گلوی منِ روزه دار سوخت
افطار من که سیلیِ اعدا نمیشود
بر غربتم اگرچه رضا روز و شب گریست
اما غمم، مصیبت عظما نمیشود
با روضه های جدّ غریبم گذشت عمر
دردم بدونِ گریه مداوا نمیشود
این سالهای سخت به زندان، چو یک شبِ...
زندانِ سختِ زینب کبرا نمیشود
چندین کفن به جسم من، ای وای یک کفن...
بهر عزیز فاطمه پیدا نمیشود
زیر سمِ ستور، چه میمانَد از بدن
این جسمِ خاکمال شناسا نمیشود
چیزی نمانده تا سحرِ فجرِ انتقام
خورشید، پشت ابر تماشا نمیشود
یا صاحب الزمان بنما ذوالفقار را
چاره بجز قیام تو مولا نمیشود
محمود ژولیده
@rozeh_1
#امام_کاظم
مردی که نام دیگر او «آفتاب» است
بین غل و زنجیر هم عالیجناب است
حبلالمتین ماست یک تار عبایش
این مرد از نسل شریف بوتراب است
هنگام طیالارض و معراجش یقیناً ...
... روح الامین در محضرش پا در رکاب است
پیداست از باب الحوائج بودن او
هر کس از او چیزی بخواهد مستجاب است
با یک سؤالش بشر حافی زیر و رو شد
هر کس به پای او بیفتد کامیاب است
بدکاره ای را زود سجّادهنشین کرد
اعجاز او بالاتر از حدّ نصاب است
چیز کمی که نیست... آقا چارده سال
زیر شکنجه، کنج زندان در عذاب است
نامرد ، زندانبان ، یهودی زادهی شوم
دست و سر و پاهای آقا را چرا بست؟!
با ناسزا باب زدن را باز کرده
این بددهان بیحیا ذاتش خراب است
از حیدر و زهرای اطهر کینه دارد
هر صبح و شب دنبال تسویهحساب است
از بس که گلبرگ تن آقا خمیده
زندان تاریکش پر از عطر گلاب است
زخمی که در زیر گلوی او شکفته
یادآور زخم و غم طفل رباب است
با این غل و زنجیر و لبهای ترکدار
تنها به یاد زینب و بزم شراب است
چوب یزید و گریهی اطفال ای وای
حرف کنیزی و زبانم لال ای وای
محمد فردوسی
@rozeh_1