#زمینه
#حرکت_کاروان_امام_حسین_از_مدینه
-----------------
یک قافله، با یک دنیا ماتم
راه افتاده، توی صحرا کم کم
تا برسه، کربلا محرم
ای روزگار...
ارباب ما، قصد سفر داره
کی از حالِ، زینب خبر داره؟
کاش معجرِ، اضافی برداره
ای روزگار...
▪️وآی، وآی زینب...▪️
میشنوی باز، زنگ محملهارو
این کاروان، میره منزلهارو
اشک رباب، خون کرده دلهارو
ای روزگار...
مشکا هنوز، این روزا پر آبه
یک شیرخواره، تو گهواره خوابه
رقیه تو، آغوش اربابه
ای روزگار...
▪️وآی، وآی زینب...▪️
رو محملها، سایهی عباسه
کل مسیر، راهی نزاشت واسه
نامحرم که، زینبو بشناسه
ای روزگار...
زینب روی، ناقه سوار میشه
اما وقتی، بی علمدار میشه
آوارهی کوچه بازار میشه
ای روزگار...
از روی تل، دیدم تنها موندی
روی خاکِ، داغ صحرا موندی
زیر نعلِ، سمّ اسبا موندی
برادرم...
دیدم چقدر، خون از تنت رفته
عمامه و، پیراهنت رفته
شمر با چکمه، رو بدنت رفته
برادرم...
▪️وآی، وآی زینب...▪️
(میگن زینبو وقتی میزدن، سر بریدهی عباس رو نیزه چشماشو میبست)
مارو زدن، کجاست علمدارم؟
بهش بگو، خیلی حرفا دارم...
دیدی کجا، کشیده شد کارم
عباس من...
توی بازار، با اضطراب رفتم
چشمت روشن، بزم شراب رفتم
مثل اسیر، با یک طناب رفتم
عباس من...
▪️وآی، وآی زینب...▪️
---------------------------------