eitaa logo
عزیزم حسین♥️
4.4هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
10.4هزار ویدیو
161 فایل
ا ﷽ ا تکثیر و نشر کانال🙏 تکثیر عشق ناب علوی،حسینی است❤️💚 عشق را باید همی تکثیر کرد👌 ای عشق سربلند که برنیزه میروی ازحلقه کمندتو راه گریز نیست کانال های ما: حسینی، محبتی : @azizamhosen روضه،مقتل: @yaraliagham علمی،حدیثی: @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الفاطمه بسم رب الفاطمه آغاز کردم گریه را از گلوی بغض هایم باز کردم گریه را مثل یک مادر که فرزندش زدستش می رود اقتدا کردم به او ابراز کردم گریه را این سیاهی های هیئت چادر خاکی او است با غم پنهانی اش همراز کردم گریه را تا که از ذکر غریب مادر افتادم ز پا با نگاه او پر پرواز کردم گریه را سایه ای را بر سرم حس می کنم در روضه ها در پناه فاطمه آغاز کردم گریه را گفته اند , اذن دخول ماه غم یا فاطمه است روزی اشک محرم های ما با فاطمه است شال غم بر روی دوشم پیرهن مشکی به تن آرزو دارم شود این جامه بر جسمم کفن محتشم دم می دهد باز این چه شور و ماتم است گویی آویزان شده از عرش کهنه پیرهن تا که از خانه به قصد روضه بیرون می زنم حیدر کرار می آید به استقبال من فاطمه پایین مجلس مینشیند پیش در می نشاند صدر مجلس گریه کن ها را حسن خواهرش هم روضه می خواند برادر کاش کاش وقت بوسه از گلو میرفت جانم از بدن بوسه ای کردم گلویت را نبرد تیغ ها غافل از اینکه تو آخر می شوی ذبح از قفا موسی علیمرادی
ماه روضه چگونه شکر بگویم که زنده ماندم من به ماه روضه تو خویش را رساندم من چگونه شکر بگویم اجل امانم داد که باز چشم تر من به بیرقت افتاد چه قدر شور دلم زد به ماه غم نرسم به زیرسایه این بیرق و علم نرسم به شوق این دهه ی شور وماتمت آقا تمام سال شمردم همه نفس ها را چگونه شکر بگویم که باز گریانم شبیه زلف پریشان تو پریشانم تمام ترس من این بود با دلی حیران شب رقیه نباشم میان گریه کنان امان دهید خودم بین روضه میمیرم شب ششم جگرم را به دست میگیرم برای روضه هفتم چه نذرها کردم که لای لای بخوانم به دور اوگردم سپرده ام به دو دستم کند گریبان چاک برای آن همه اکبر که اوفتاده به خاک میان روضه سقا که جان به لب آید شبیه دخترکان تو لطمه خواهم زد به چشم گفته ام از اشک پر کند مشکی مگر ز شرم نریزد دگر عمو اشکی شب دهم نفسم را دگر نمی خواهم برای شام عزایت سحر نمیخواهم تمام حاجتم این است تا که ظهر دهم جنازه ام برود روی دوش این مردم همان زمان که سماوات بر زمین افتاد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد میان خیل شغالان فتاد چون شیری یکی به نیزه زد و دیگری به شمشیری همه زدندو سپس شمر آمد و خنجر نشست روی ورق های مصحف پرپر برید سر زتنت با دوازده ضربه جداشد اخر سرعرش از تن کعبه موسی علیمرادی
ماه روضه چگونه شکر بگویم که زنده ماندم من به ماه روضه تو خویش را رساندم من چگونه شکر بگویم اجل امانم داد که باز چشم تر من به بیرقت افتاد چه قدر شور دلم زد به ماه غم نرسم به زیرسایه این بیرق و علم نرسم به شوق این دهه ی شور وماتمت آقا تمام سال شمردم همه نفس ها را چگونه شکر بگویم که باز گریانم شبیه زلف پریشان تو پریشانم تمام ترس من این بود با دلی حیران شب رقیه نباشم میان گریه کنان امان دهید خودم بین روضه میمیرم شب ششم جگرم را به دست میگیرم برای روضه هفتم چه نذرها کردم که لای لای بخوانم به دور اوگردم سپرده ام به دو دستم کند گریبان چاک برای آن همه اکبر که اوفتاده به خاک میان روضه سقا که جان به لب آید شبیه دخترکان تو لطمه خواهم زد به چشم گفته ام از اشک پر کند مشکی مگر ز شرم نریزد دگر عمو اشکی شب دهم نفسم را دگر نمی خواهم برای شام عزایت سحر نمیخواهم تمام حاجتم این است تا که ظهر دهم جنازه ام برود روی دوش این مردم همان زمان که سماوات بر زمین افتاد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد میان خیل شغالان فتاد چون شیری یکی به نیزه زد و دیگری به شمشیری همه زدندو سپس شمر آمد و خنجر نشست روی ورق های مصحف پرپر برید سر زتنت با دوازده ضربه جداشد اخر سرعرش از تن کعبه موسی علیمرادی
بسم رب الفاطمه بسم رب الفاطمه آغاز کردم گریه را از گلوی بغض هایم باز کردم گریه را مثل یک مادر که فرزندش زدستش می رود اقتدا کردم به او ابراز کردم گریه را این سیاهی های هیئت چادر خاکی او است با غم پنهانی اش همراز کردم گریه را تا که از ذکر غریب مادر افتادم ز پا با نگاه او پر پرواز کردم گریه را سایه ای را بر سرم حس می کنم در روضه ها در پناه فاطمه آغاز کردم گریه را گفته اند , اذن دخول ماه غم یا فاطمه است روزی اشک محرم های ما با فاطمه است شال غم بر روی دوشم پیرهن مشکی به تن آرزو دارم شود این جامه بر جسمم کفن محتشم دم می دهد باز این چه شور و ماتم است گویی آویزان شده از عرش کهنه پیرهن تا که از خانه به قصد روضه بیرون می زنم حیدر کرار می آید به استقبال من فاطمه پایین مجلس مینشیند پیش در می نشاند صدر مجلس گریه کن ها را حسن خواهرش هم روضه می خواند برادر کاش کاش وقت بوسه از گلو میرفت جانم از بدن بوسه ای کردم گلویت را نبرد تیغ ها غافل از اینکه تو آخر می شوی ذبح از قفا موسی علیمرادی
اربا اربا ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد می روی پای تو اشک پدرت می ریزد می روی و دل بابا به تپش افتاده پاره های دل من پشت سرت می ریزد پشت دشمن ز رجز خوانی تو می لرزد جگر از نعره ی هل من نفرت می ریزد تیغ هرکس بخورد بر سپرت می شکند خون هرکس که شده حمله ورت می ریزد وسط معرکه شمشیر که می چرخانی سر صدها نفر از دور و برت می زیزد به سرت تیغ فرود آمد و از هم واشد خون ز پیشانیِ همچون قمرت می ریزد وای از آن دم که تو از اسب می افتی به زمین گله ای گرگ ز هر سو به سرت می ریزد صید صد نیزه و تیری کمی آرام بگیر دست و پا گر بزنی بال و پرت می ریزد جسم تو مثل خبر در همه جا پخش شده بخش بخش از سر نیزه خبرت می ریزد خواستم در بغلم گیرمت اما دیدم پاره پاره تن زیر و زبرت می ریزد تکه تکه به عبا می برمت اما حیف به تکانی بدن مختصرت می ریزد  هادی ملک پور