بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_صادق_ع_شهادت
#مجتبی_صمدی
▶️
با پیرمرد خسته که دعوا نمیکنند
با دست بسته وارد بَلوا نمیکنند
از پشت بام خانه به خانه نمیروند
وقتی که نیمه شب شده غوغا نمیکنند
@hosenih
بر خانهء امام که حمله نمیبرند
اینگونه با بزرگ حرم تا نمیکنند
در خانه ای که هست زن و بچه بین آن
آتش به پشت خانه که برپا نمیکنند
وقتی هنوز نالهء زهرا رسد بگوش
تکرار داغ حضرت زهرا نمیکنند
شاید زنی به پشت درِ خانه آمده
در را که با فشار لگد وا نمیکنند
شه را پیاده در پیِ مرکب نمیکِشند
با کینه هتک حرمت آقا نمیکنند
هفتاد ساله را که دگر هول نمیدهند
یک ذرّه رحم ، یا که مدارا نمیکنند
پیش امام پشت سرِ هم شراب خورد
این رسم را به دِیر و کلیسا نمیکنند
بزم شراب ریشه ز بزم یزید داشت
یکجا بگو که ظلم در آنجا نمیکنند
با خیزران زد و ز لبش خون دوباره ریخت
یک عدّه چشم بسته ، تماشا نمیکنند
@hosenih
دندان سنگ خورده دوباره شکسته شد
خجلت ز جای بوسهء طاها نمیکنند
تَه ماندهء شراب خودش را به طشت ریخت
فکری به حال زینب کبری نمیکنند
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_صادق_ع_شهادت
#مجتبی_صمدی
▶️
درحسرت یار جان به لب شد
مردی که بزرگ آسمان بود
برروی محاسن سفیدش
اشک دل زخمی اش روان بود
استاد بزرگ مکتب عشق
محنت زده ی همه دقایق
تنها شده در هزار شاگرد
همسایه غم امام صادق(ع)
@hosenih
در هجمه غربت مدینه
بی هم نفسی خمیده اش کرد
شد باعث لحظه رهائیش
زهری که نفس بریده اش کرد
تب ازنفسش زبانه می زد
اشک از دل چاک چاک می ریخت
درحجره میان بستر خود
لاله زلبش به خاک می ریخت
آنقدرکشید بار غصّه
تا مرگ به کامش آرزو شد
مانند تبار غم نصیبش
ازشدّت غم سفید مو شد
اجداد غریب و بی نشانش
صد زخم از این زمانه خوردند
گویا که تمام ارث غم را
بر دست دلش همه سپردند
او مثل خلیل شد درآتش
این ارث نژاد اطهرش بود
شد دفتر خاطرات او باز
انگار بیاد مادرش بود
با ضرب لگد دوباره واشد
بابی زبهشت بی نشانه
این بار که جای شکر باقی است
مسمار نداشت درب خانه
او را ز میان کوچه بردند
آوای خدا شنیده می شد
گویا که علی دوباره آنجا
بر روی زمین کشیده می شد
تا وادی کفر دین مطلق
در بند زبین کوچه ها رفت
با آنکه ز تیره عبا بود
با موی برهنه بی عبا رفت
صیاد نگفت با خودش که
این صید شکار تیر درد است
او را به عتاب می کشید و
نامرد نگفت پیرمرد است
افتاد به خاک و زیر لب گفت
آمد به سرم بلای زینب (س)
گویا که به روی خاک می دید
درخاطره ردّپای زینب(س)
با کینه بدون جرم اورا
با یک غم بی حساب بردند
او عاشق روضه بود و او را
تا معرکه ی شراب بردند
@hosenih
شمشیر به روی او کشیدند
امّا سر او به نیزه ننشست
می دید به چشم دل سری را
بازیچه ی ضرب چوب یک مست
او عاشق روضه بود آری
بانی عزای کربلا بود
مسجد همه جا حسینیّه شد
تا روضه ی جدّ او به پا بود
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e