#امام_صادق_ع_شهادت
کاسه ی چشم حضرتش انگار
شده از غصه و غریبی پُر
وسط کوچه های بی شرمی
نبریدش برهنه پا اینطور
از همین کوچه های نامردی
خاطرات بدی به دل دارد
توی گوشش صدای یک سیلی ست
مثل ابر بهار می بارد
@hosenih
وسط نافله کجا بردید
پیرمردی که بی کس و تنهاست
قصه ی تلخ بردنش امروز
چقدر مثل روضه ی مولاست
از غم چهره ای کبود انگار
روزگارش همیشه در غم بود
آسمان ِنگاه ِخونش خیس
قامتش مثل مادرش خم بود
دست شعله رسیده بود ای وای
بر دری که زبانه اش می سوخت
ناگهان در میان آتش داشت
همه ی آشیانه اش می سوخت
بین دود و شراره ها آنجا
فکر گلهای پرپرش افتاد
در ِآتش گرفته را می دید
چقدر یاد مادرش افتاد
در ِآتش گرفته را می دید
به لبش بود آه و واویلا
گریه می کرد و صحنه را می دید
آتش ِخیمه های عاشورا
@hosenih
گریه می کرد و صحنه را می دید
گیسوانی که آخرش می سوخت
وسط شعله های نامردی
عمه ای را که معجرش می سوخت
گریه می کرد و صحنه را می دید
غارت خیمه های زنها را
روضه می خواند در دلش آنجا
بر نوک نیزه اشک سقا را
شاعر: #مسعود_اکثیری
@hosenih
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#امام_صادق_ع_شهادت
کاسه ی چشم حضرتش انگار
شده از غصه و غریبی پُر
وسط کوچه های بی شرمی
نبریدش برهنه پا اینطور
از همین کوچه های نامردی
خاطرات بدی به دل دارد
توی گوشش صدای یک سیلی ست
مثل ابر بهار می بارد
@hosenih
وسط نافله کجا بردید
پیرمردی که بی کس و تنهاست
قصه ی تلخ بردنش امروز
چقدر مثل روضه ی مولاست
از غم چهره ای کبود انگار
روزگارش همیشه در غم بود
آسمان ِنگاه ِخونش خیس
قامتش مثل مادرش خم بود
دست شعله رسیده بود ای وای
بر دری که زبانه اش می سوخت
ناگهان در میان آتش داشت
همه ی آشیانه اش می سوخت
بین دود و شراره ها آنجا
فکر گلهای پرپرش افتاد
در ِآتش گرفته را می دید
چقدر یاد مادرش افتاد
در ِآتش گرفته را می دید
به لبش بود آه و واویلا
گریه می کرد و صحنه را می دید
آتش ِخیمه های عاشورا
@hosenih
گریه می کرد و صحنه را می دید
گیسوانی که آخرش می سوخت
وسط شعله های نامردی
عمه ای را که معجرش می سوخت
گریه می کرد و صحنه را می دید
غارت خیمه های زنها را
روضه می خواند در دلش آنجا
بر نوک نیزه اشک سقا را
شاعر: #مسعود_اکثیری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e