eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
دستِ ستم، امام اُمم را ز ما گرفت زهرا دوباره در غم دیگر عزا گرفت داغِ دلِ پیمبر و حیدر که تازه شد بارِ دگر، مدینه غم کربلا گرفت یک مجتبای دیگر و یک باقرِ دگر سجادِ دیگری به بقیع باز جا گرفت □ □ □ کرب و بلای صادق آل عبا رسید شعله دوباره دامن آل کسا گرفت آتش رسید باز به دهلیزِ بیتِ وحی این خانه باز هم ز سقیفه بلا گرفت با اینکه خانواده، همه در امان شدند هُرمش، تمام اهلِ حرم را فرا گرفت تا حال، نیمه شب به حرم حمله ای نبود این بارِ اول است که این فتنه پا گرفت دشمن ز در نرفت، ز دیوارِ خانه رفت بَد فرصتِ نماز ولیِ خدا گرفت با بددهانی از پسر فاطمه ربود... سجاده و مجالِ نماز و ثنا گرفت آن سالخورده را پیِ مرکب ز بس کشید ناگه میانِ رَه، نفَسَش بی هوا گرفت □ □ □ در کاخِ ظلم، گرچه فراخوانده شد، ولی هربار، تیرِ قهرِ رسول خدا گرفت اینجا چه شد، رسول خدا فرصتِ قتال... از قاتلانِ صادق آل عبا گرفت؟ اما حسین،،، طعمه ی شمشیرها شد و بر جای جایِ پیکرِ او نیزه جا گرفت با چکمه روی سینه ی آقا نشست و گفت: باید که تیغ بر سرِ تو از قفا گرفت بس استخوانِ پیکرِ او نعلِ تازه خورد "اِبنِ زیاد" پای جفا را طلا گرفت وقتیکه حکمِ حمله به خیمه مباح شد تازه تمامِ نقشه ی آن بی حیا گرفت غارت که شد تمامِ حرم، تازه بعد از آن معجر بروی نیزه ی کفار جا گرفت محمود ژولیده
باید غزل سرتاسرش آتش بگیرد شاعر بسوزد دفترش آتش بگیرد از داغ پی‌درپی سزاوار است شیعه با گریه مژگان ترش آتش بگیرد وقتی کبوتر در قفس محبوس باشد ای وای اگر بال و پرش آتش بگیرد وقتی زنی پشت در خانه‌ست هرگز خانه نبایستی درش آتش بگیرد سخت است پیش چشم مردی که به نیزه‌ست دار و ندار خواهرش آتش بگیرد گیرم به غارت رفت گردنبند طفلی دیگر چرا پس معجرش آتش بگیرد؟ فرزند ابراهیم در آتش بعید است یک تار از موی سرش آتش بگیرد مرد خراسانی! ببین هارون مکّی حاشا که یکدم باورش آتش بگیرد تا پنج تن یار حقیقی نیست باید شیعه نگاهِ بر درش آتش بگیرد علی سلیمیان
کاش من هم به لطف مذهب نور تا مقام حضور می رفتم کاش مانند یار صادقتان بی امان در تنور می رفتم علم عالم در اختیار شماست جبر در این مسیر حیران است چشم هایت طبیب و بیمارش یک جهان جابر بن حیان است روز و شب را رقم بزن آخر ماه و خورشید در مُرکّب توست ملک لاهوت را مراد تویی آسمان ها مرید مذهب توست قصه تکرار می شود یعنی باز هم در مدینه عاشق نیست کوچه در کوچه شهر را گشتم هیجکس با امام ، صادق نیست خواب دیدم که پشت پنجره ها روبروی بقیع گریانم پابه پای کبوتران حرم در پی آن مزار پنهانم گریه در گریه با خودم گفتم جان افلاک پشت پنجره هاست آی مردم ! تمام هستی ما در همین خاک پشت پنجره هاست سیدحمیدرضا برقعی
صاحب رَافت وُ رفتارْ اباعبدالله پدرِ مکتبِ ایثار اباعبـدالله نَبَوی مَسلَک و زهرا صفت وُ مولا خُو روحِ صدق وُ سخنِ یار اباعبدالله وارثِ کرب وُبلا باعث وُ بانیِّ وِلا بیرقَت پرچم سالار اباعبدالله تو که از نَسل حسین وُ حَسنی یاصادق خوانده ای مَدح علمدار اباعبدالله حضرت شیخ الائمّه پسرِ فاطمه ای چاره یِ دردِ گرفتار اباعبدالله نوه ات والیَّ طوس است وُ هوایِ پابوس کرده این عاشقِ تو زار اباعبدالله ذاکر شاه وَفا تذکِرِه می خواهم با ذکرِ تو از شَهِ دربار اباعبدالله تو که با روضه ی ِشاهِ شهدا مانوسی کُنیه اَت اعظمُ الاذکار اباعبدالله جمعه ها دیده به راهِ دلبرم می دوزی بینِ هر ندبه زَدی جار اباعبدالله حسین ایمانی
باز هم نوبتِ مدینه شُد و در غَمَش باز کربلا میسوخت باز در کوچه‌یِ بنی هاشم خانه‌ای بینِ شعله‌ها میسوخت نیمه شب ریختند در خانه مو سپیدی به ریسمان بستند درِ آتش گرفته را اما ناگهان رویِ کودکان بستند به پَرِ دامنی ولی اینبار آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت پدر از خانه رفت شُکرِ خدا پهلویِ او به میخِ در نگرفت نَفَسَش بند آمده نامرد در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش پیرمرد است میخورد به زمین بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش شرم از رنگِ این محاسن کُن رحم کُن حالِ کودکانش را این چنین رفتن و زمین خوردن درد آورده استخوانش را حق بده که به یادِ او انداخت گَرد و خاکی که بر محاسن داشت مادرش را که تا درِ مسجد داغِ بابا عزایِ محسن داشت حق بده که به یادِ او انداخت عرقِ سردِ رویِ پیشانیش خونِ رویِ جبینِ جدش را عمه و رنجِ کوچه گردانیش حق بده که به یادِ او انداخت عمه‌اش را گُذر گُذر بردند از مسیری که ازدحام آنجاست یعنی از راهِ تنگ‌تر بردند حق بده که به یادِ او انداخت گیسوانش که خاک آلود اند گیسویی را که در دلِ گودال غرقِ خون رویِ خاکها بودند رویِ این کوچه‌ای که از سنگ است همه جایش نشانیِ او بود یادِ یک حنجر است این دفعه نوبتِ روضه خوانی او بود هرچه او بیشتر نَفَس میزد بیشتر می‌زدند زینب را تیغشان مانده بود در گودال با سپر می‌زدند زینب را چادرش زیرِ پایِ او پیچید بین نامحرمان زمین اُفتاد از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال با کَمَر میزدند زینب را سَرِ شب کودکان همه در خواب تا سحر می‌زدند زینب را یک نفر در میانِ گودال و صد نفر می‌زدند زینب را حسن لطفی
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد میان راه،تن تو بی اختیار بیفتد تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد توقع اثری غیر آبله نتوان داشت مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و  چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست که آفتاب ،محال است در حصار بیفتد علی اکبر لطیفیان
دشمن هجوم آورد ، برخانه ات شبانه ازگلشن ولایت، آتش زند زبانه ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق یاد علی نمودی ، قلب تو رافسردند وقتی تو را زخانه، پای پیاده بردند ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق کردی به زیر لب ها، لعن بنی امیه جاری شده دمادم ، اشک تو بررقیه ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق دشمن به تنگ آمد، از استواری تو جدت رسول آمد ، آن جا به یاری تو ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق زهرستم شرر زد، برجسم وجانت آقا مانده به جان شیعه ،داغ گرانت آقا ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق خورشیدی ومزارت، در زیر آفتاب است از سوز غربت تو ، قلب همه کباب است ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق سیدهاشم وفایی
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم 🖤بسم الله الرحمن الرحیم🖤 چهارپاره شهادت امام صادق علیه السلام اِی منبرت تجلّیِ نابِ ابوتراب ای خطبه‌ات تمامِ تمامیتِ علی دریایِ علم و صدق و وفاداری و حیا دنیایِ نورِ فاطمی و حُرمتِ علی شیخ‌ُالرَّئیسِ مذهبِ دینداری و ولا پیرِ طریقِ عشق وصفا صاحبِ کرم باشد حریمِ خاکی و بی سایه‌بانِ تو ای آفتاب حُسنِ حرم سایه‌یِ حرم ای رونقِ کتابِ مبین اِعتبارِ دین مُهرِ شناسنامه‌یِ شیعه حدیثتان دینِ خداست زنده و پاینده تا اَبد آری به لطفِ منبر و نطقِ نفیستان بر رویِ شانه‌ات عَلم شانه های شیر دربند می‌کند سخنت دَهر را اَسیر بازویِ بسته‌یِ تو همان روضه‌هایِ شاه در کوچه‌ها کنایه شده سهمِ تو امیر پیرِ غریبِ مکتبی و پا برهنه‌ای با دستهایِ بسته شدی فاتحِ حنین یا اَیُّهاَالعزیز عبا و عمٰامه‌ات جا مانده است و روضه شده روضه‌یِ حسین پیرِ حرم زمین بُخورَد روضه می‌شود گاهی عصایِ جنگ تنِ نیزه می‌شود خنجر برایِ آخرِ کار است از قفا آماده روضه با زدنِ نیزه می‌شود سرنیزه آمد و سر و صورت به‌هم که ریخت شمشیر و تیغ و سنگ و عمود و عصا زدند پایِ ولا و دینِ خدا مانده بود که.... بر جسمِ پاره پاره‌یِ جدِّ تو پا زدند مسمومِ زهرِ کینه اگر سوخت سینه‌ات شکرِ خدا به سینه‌یِ تو چکمه‌ای نبود این کُلِّ روضه است سری رویِ نیزه‌ها یک روسریِ سوخته و چهره‌ای کبود بی‌تاب و مضطر است و حَزین عمّه‌جانتان خورده چقدر آه زمین عمّه‌جانتان ندبه نوایِ بانویِ نیلیِ کربلاست جانم فدایِ کوهِ یقین عمّه‌جانتان ✍
مدح از حـدیــث لوح می آید مقامـات اینچــنین که ندارد هیچ کـس جزتو کرامات اینچـنین مانده درتوصیف یک شأن توابیات اینچنین سالها محکوم عشق توســت، نیات اینچنین تا ابد مـرئــوس مــاییم و ریاســـت با شما نازشــصت هرکـــسی مارا رســـانده تا شما انقلاب علـــم، با کــرسی درســت پا گرفت بحـــث و استـــدلال از عصـرشما بالاگرفت فقـه ما از نور فقـــه جعفـــری مـعنا گرفت میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جا گرفت راه گـــم کــــرده کـــنارت راه پیدا میـکـند از دمــــت پیر زنـی کار مسیـحــــا میـکـند آبــروی پرچـــــم در اهـتــــزاز مـا تـویی از بقیــــه بی نـیازیمـــو نـــیاز مـا تـویی ما هــمه اهـــل نمازیـــمو نمـــاز مــا تویی پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ماتویی بانی ترویـج عاشورا تویی! پس بی گمان،،، خانه ات یعنی حسینیه شماهم روضه خان مجلس درست شلوغ وخانه ات خلوت شده سهـــم تو درایـــن دیار آشنــا غربت شده بازهم پشـــت دری لبریـــز جمعیــت شده خـــانه امن الهـــی ســلب امنیـــت شده آتشی از خانه ی زهـرا به این در هم رسید ارث دست بسـته حیدر به جعفر هم رسید پیـــرمـــرد شهر از دارالعــباده رفتـــنیست نور حــق با عده ای ابلیس زاده رفتنیست دستهایش بسته شدپس بی اراده رفتنیست بی عمامــه بی عـــبا پای پیــاده رفتنیست کوچه درکـوچه به پشت اسب حالا میدوی پیش چشــم مردمــی بی عــار تنها میدوی گرچه کوچه گردی ودست توبندسلسله ست راستی آقا بگو دور شــما هــم هلهله ست؟ راستی بر پای تو از خــار صحرا آبله ست؟ راستی آقا دلـت دلواپــس یک قافله ست؟ راستی اهـل و عیالت را اســـارت میبرند؟ چادر و روبنده از آنـــها به غـارت میبرند؟ نه کسی اینجا ز ســرها معجری را میکشد نه کسی با تازیانـه خــواهـــری را میکشد نه کسی از پشـت موی دختــری را میکشد نه کسی بر گـــردن تو خـنجــری را میکشد نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست قلب هجده پاره ی پیغمبری بر نیزه نیست شعر:سید پوریا هاشمی
مدح به منبر می‌رود دریا به سویش گام بردارید هلا اسلام را از چشمه اسلام بردارید مبادا از قلم ها جا بیافتد واژه‌ای، اینک که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید سلونی را هدر کردند روزی مردمان امروز بپرسیدش از اسرار جهان ابهام بردارید الا ای شاعران چشمان او آرایه وحی است برای ما از آن باران کمی الهام بردارید نسیم صبح صادق می‌وزد از گیسوی صادق از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید به فرزندان به اهل خانه جز ایشان که می‌گوید: غلام خسته‌ام خفته، قدم آرام بردارید اگر فرمان او باشد نباید پلک بر هم زد به سوی شعله چون هارون مکی گام بردارید رُویَ عن إمامِِ جعفرِِ صادق (له الرحمة) به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید به جای حج به سوی کربلا کج کن مسیرت را کفن باید به جای جامه احرام بردارید اگر در گوش نوزادی اذان می‌گفت می‌فرمود: که با آب فرات و تربت از او کام بردارید میان شعله‌ها آیات ابراهیم می‌سوزد میان گریه ختم سوره انعام بردارید
لگد بر این در جبریل بوسه داده مزن مزن که ولوله در عرش اوفتاده مزن شکسته ای دل او ، حُرمتش دگر مشکن امام را برِ چندین امامزاده مزن حیا اگر که تو را نیست ، با مروت باش بزرگ خانه دگر پیش خانواده مزن امان بده که عبا یا عمامه بردارد برهنه پا مبرش ، بی امان به جاده مزن به پیش مرکب خود پیر مرد را ندوان سواره هستی و شلاق بر پیاده مزن کشان کشان ببر اما ، مبر ز مادر نام شراره بر دل این جان بکف نهاده مزن میان ره که زمین میخورد ، مزن سیلی که در کنار پسر ، مادر ایستاده مزن به آیه آیه ی قرآن قسم که قرآن اوست حیا کن و به برش حرف جام و باده مزن
گوشه ای از حرای حجره ی خویش نیمه شب ها،خدا خدا می کرد طبق رسمی که ارث مادر بود مردم شهر را دعا می کرد هر ملک در دل آرزویش بود  بشنود سوز ربنایش را آرزو داشت لحظه ای بوسد مهر و تسبیح کربلایش را هر زمان دل شکسته تر می شد «فاطمه اشفعی لنا» می خواند زیر لب با صدای بغض آلود روضه ی تلخ کوچه را می خواند عاقبت در یکی از آن شب ها دل او را به درد آوردند بی نمازان شهر پیغمبر سرسجاده دوره اش کردند پیرمرد قبیله ی ما را در دل شب،کشان کشان بردند با طنابی که دور دستش بود پشت مرکب،کشان کشان بردند ناجوانمردهای بی انصاف سن و سالی گذشته از آقا !؟ می شود لااقل نگهدارید حرمت گیسوی سپیدش را پابرهنه،بدون عمامه روح اسلام را کجا بردید؟ سالخورده ترین امامم را بی عبا و عصا کجا بردید؟ نکشیدش،مگر نمی بینید!؟ زانویش ناتوان و خسته شده چقدر گریه کرده او نکند؟ حرمت مادرش شکسته شده ای سواره،نفس نفس زدنش علت روشن کهن سالی است بسکه آقای ما زمین خورده!؟ در نگاه تو برق خوشحالی است جگرم تیر می کشد آقا چه بلاهایی آمده به سرت! تو فقط خیزران نخورده ای و شمر و خُولی نبوده دور و برت به خدا خاک بر دهانم باد شعر آقا کجا و شمر کجا!؟ حرف خُولی چرا وسط آمد؟ سرتان را کسی نبرد آقا؟ به گمانم شما دلت می خواست شعر را سمت کربلا ببری دل آشفته ی محبان را با خودت پای نیزه ها ببری شک ندارم شما دلت می خواست بیت ها را پر از سپیده کنی گریه هایت اگر امان بدهد یادی از حنجر بریده کنی وحید قاسمی