به نام خدا
#شهادت_امام_باقر_علیه_السلام
#استاد_غلامرضا_سازگار
#کانال_مداحی_گلواژه_های_اهل_بیت_ع
۱۴۰۰/۴/۲۶
"""""""""""""""""""""""""""""""""""
کسی که بود شکافندۀ تمام علوم
هزار حیف که از زهر کینه شد مسموم
سر تو باد سلامت ایا رسول الله
وصِّی پنجم تو کشته شد ولی مظلوم
گهی به زخم زبان قلب حضرتش خستند
گهی به خانه اش از کینه خصم برد هجوم
بسان مادر و آباء رنج دیدۀ خویش
همیشه بود زحقّ و حقوق خود محروم
به غربت علی و خاندان اوسوگند
امام ما زجهان رفت با دلی مغموم
هماره قصّۀ مظلومی اش بخاک بقیع
بود زغربت قبرش برای ما معلوم
زدردهای نهانی که بود در دل او
کسی نداشت خبر غیر خالق قیّوم
حیات اوهمه با درد و رنج وغصّهگذشت
که بود ظلم به اولاد مصطفی مرسوم
نهطاقت است زبان را بهوصفِغمهایش
نه قدرت است قلم را مه تا کند مرقوم
بگو به امّت اسلام، این سخن میثم
به مرگ حضرت باقر یتیم گشت علوم
#امام_باقر_ع_شهادت
غم داری و آرامش خاطر نداری
دور و برت یک خادم حاضر نداری
بر خاک قبرت آفتاب افتاده گریان
میسوزد از اینکه چرا زائر نداری؟!
@hosenih
آخر چرا کنجِ بقیعِ سوت و کورت
گریه کن و سینه زن و ذاکر نداری؟!
یا باقرَ العلم ِ النّبي از تو سرودم
تا که نگوید هیچکس شاعر نداری
خیلی غریبی! ذاکر و شاعر بماند...
حتی کنار قبر خود عابر نداری
@hosenih
من در مقاتل خواندم و اما تو دیدی
یک روزِ خوش در باطن و ظاهر نداری
از آتش ِ در خیمه تا خار مغیلان
از کودکی جز داغ در خاطر نداری!
شاعر: #مرضیه_عاطفی
@hosenih
تا خداییِ خداست، همه جا کرب و بلاست
روزها روز حسین، اشک ها اشک عزاست
انا مجنون الحسین
اشجع الناس کجاست؟ عشق و احساس کجاست؟
شاخه ی یاس کجاست؟ دست عباس کجاست؟
انا مجنون الحسین
یک طرف اشک پدر، یک طرف خون پسر
یک طرف زخم جگر، یک طرف یا ابتاست
انا مجنون الحسین
دل من سوختنی است، اشک من ریختنی است
عشق من سینه زنی است، رهبرم خون خداست
انا مجنون الحسین
دیده ام سوی حسین، کعبه ام کوی حسین
قبله ام روی حسین، کربلا قبله نماست
انا مجنون الحسین
مهر او در گل من، عشق او حاصل من
قبر او در دل من، سینه ام بزم عزاست
انا مجنون الحسین
منم و اشک دو عین، منم و وای حسین
گریه برمن شده دین، کار من سوز و دعاست
انا مجنون الحسین
خاک دلدار منم، دیده خونبار منم
تشنه ی یار منم، کوثرم جام بلاست
انا مجنون الحسین
شمرکافر زجفا، سر ارباب مرا
تشنه لب کرد جدا، تا زمین است و سماست
انا مجنون الحسین
نوحه سنتی، آقا اباعبدالله الحسین
شد شب سرنوشتم امشب ، خرابه شد بهشتم امشب
دل بده تا به تو بگو یم ، آن همه سر گذشتم امشب
خسته در این راه ، سری به روی نیزه دیدم
نبودی ای ماه،ندیده ای چه من کشیدم (2)
ببین چه گرد غربتی به روی من نشسته
ببین دلم شبیه پیشا نی تو شکسته
وای وای وای یا مظلوم (3)
از لب تو بوسه بگیرم ،به دام عشق تو اسیرم
سایه تو بر سرم افتاد،گرفته ام جان که بمیرم
چرا لب تو گرفته رنگ پیکر من
نبودی و بود همیشه حرف مادر من (2)
بگو چرا لعل لبت به رنگ ارغوان است
خدای من مگر که جای چوب خیزران است
وای وای وای یا مظلوم (3)
ای سر در مقابل من ،تو روشنی بخش دل من
غربتم امشب به سر آمد،خوش آمدی به منزل من
با چه گناهی گلوی پاک تو بریدند
میان صحرا تو را به خاک و خون کشیدند(2)
ببین چه گرد غربتی به روی من نشسته
ببین دلم شبیه پیشا نی تو شکسته
وای وای وای یا مظلوم (3)
حضرت رقیه
تو ای ماه آسمونی شدی خورشید شب من
بهار اسم قشنگت نشسته روی لب من
بمیرم من تا چشاتو گریون نبینم
پیشو نیتو پشت ابری از خون نبینم
بذار تا دستای کوچیکت شونه باشه
موهاتو آشفته وپریشون نبینم
غریبم ، غریبم ،غریبم ، غریبم
از او روزی که تورفتی دلم پریشونه بابا
چشای لبریز خونم همیشه گریونه بابا
دیگه بابا دخترت را تنها نذاری
منوتواین ، قافله بی بابا نذاری
تو و جون پاهای بی جون رقیه
با رفتنت روی قلب من پا نذاری
غریبم ،غریبم غریبم ،غریبم
نگاه آسمونیم هر روز شب بارونیه
من یه سوال دارم بابا ، اینجا چه جور مهمونیه
گرسنگی ،تشنگی رنج درد وماتم
نصیبم شد تار پود من غم روی غم
دیگه خسته از جفای این شهر شومم
عجب دردی چون اسیران ترک ورومم
غریبم ،غریبم غریبم ،غریبم
«با زینب»
ضامن آهو🖤🖤🖤🖤🖤🖤
#امام_باقر_ع_شهادت
روضه خوان ها آنچه می خوانند رامن دیده ام
آنچه کس را نیست یارای شنیدن دیده ام
کودکی بودم میان کاروان کربلا
ظلم ها با همرهان از دست دشمن دیده ام
من کنار جسم صد چاک جوان کربلا
جد مظلومم به حال گریه کردن دیده ام
پیکر اکبر(ع) روی دست جوانان غرق خون
عمه زینب(س)را در آندم غرق شیون دیده ام
کودکان راتشنه درخیمه به حال احتضار
دست سقا را جدا افتاده از تن دیده ام
من تن صد چاک جدم را میان خاک وخون
زیر شمشیر و سنان و سنگ وآهن دیده ام
اهل عالم کی شنیدن مثل دیدن می شود؟
روضه خوان ها آنچه می خوانند را من دیده ام
شاعر: #علی_ساعدی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_باقر_ع_شهادت
گرچه با این دردِ جانکاهش تبسم کرده بود
فاطمه با دیدن او دست و پا گُم کرده بود
زهرها با هم تفاوت داشتند اما بگو...
این چه زهری بود که جسمش تورم کرده بود
@hosenih
آنقدر پیچید در خود سوخت از آهش زمین
گوئیا در سینهاش آتش طلاطم کرده بود
زهر از یکسو و داغ کربلا از یک طرف
آب با آتش به قتلِ او تفاهم کرده بود
عمهاش را دید و خواند از خیمههای سوخته
مادرش را دید ه یادِ داغ هیزم کرده بود
دید گرد محرمانش حلقهی نامحرمان
دید طفلی را که راهِ خیمه را گُم کرده بود
سرخ شد چشمش گمانم آهِ آخر را کشید
دختران شعلهور را که تجسم کرده بود
@hosenih
یادِ زنجیر و طناب و خارِ راه و سنگِ بام
یادِ شام و نان خشک و لطف مردم کرده بود
وقت غسلش دید فرزندش جراحات تنش
خیزران از بس که بر پشتش ترحم کرده بود....
شاعر: #حسن_لطفی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_باقر
بار بلا به شانه کشیدم به کودکی
از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی
از خیمه گاه تا ته گودال قتلگاه
دنبال عمه هام دویدم به کودکی
آن شب که در مقابل من عمه را زدند
فریاد الفرار شنیدم به کودکی
عمه اگرچه در همه جا شد سپر ولی
من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی
آن شب که درخرابه سر آمد میان مان
چون عمه ام رقیه خمیدم به کودکی
با کعب نی لباس همه پاره پاره شد
بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی
یک سرخ مو زقافله ما کنیز خواست
این را به گوش خویش شنیدم به کودکی
در مجلس شراب که شخصیتم شکست
من آستین صبر جویدم به کودکی
قاسم نعمتی
@deabel
فاطی
#امام_باقر
چقدر ناله ی بی جان و بی صدا داری
به زیر لب تو فقط ذکر ربنا داری
گمان کنم که رسیده زمان پرزدنت
که زهر کینه اثر کرده و نوا داری
چه کرده با تو که اینگونه محتضر شده ای
"شهادتین"به لب های خود چرا داری ؟؟
نفس کشیدنت آقا چه سخت تر شده است
میان هر نفس خسته ات دعا داری
کشانده پای تو را روبه قبله ، زهر جفا
گمان کنم که شما درد بی دوا داری
کنار بستر تو مادری عزا دارد
که گشته غرق غم و نوحه و عزاداری
لبان خشک تو ذکر " حسین " می گویند
دوباره گریه و مرثیه را بنا داری
هنوز هم تو به یاد سه ساله غمگینی
هنوز هم به دلت داغ کربلا داری
تو در لباس اسارت چه صحنه ها دیدی...
چه زخم ها که تو از کعب نیزه ها داری
دل شکسته ی من وقف ماتم تو شده
شما هوای دل خسته ی مرا داری
به خواب دیده ام آقا که مرقدی زیبا
شبیه صحن و سرای امام رضا داری
کبوتر دل من پرکشیده چون زائر
به قصد مرقد خاکی حضرت باقر
اسماعیل شبرنگ
@deabel
#امام_باقر
عاقبت آه کشیدم نَفسِ آخر را
نفسِ سوخته از خاطرهای پرپر را
روضهخوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضهیِ آنهمه گُل ، آنهمه نیلوفر را
آخرین حلقهیِ شبهایِ محرّم هستم
شُکر اِی زَهر ندیدم سحری دیگر را
باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیدهاست
باورم نیست تماشایِ تَنی بی سر را
باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدنِ سوختنِ چـارقَدِ دختر را
غارتِ خود و عَلَم ، غارتِ گهواره و مَشک
غـارتِ پیرهن و غارتِ انگشتر را
ذوالجَناحی که زِ یالَش به زمین خون میریخت
نیزههایی که رُبودند سَرِ اکبر را
آه در گوشهی ویرانه که دِق مرگ شدیم
تا که همبازیِ من زد نَفسِ آخـر را
کمکِ عمّه شدم تا بدنَش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهان کرد تَنی لاغر را
چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش ، تکّهای از معجر را
حسن لطفی
@deabel
#امام_باقر
روضه دارِ منا توئی آقا
شاهدِ کربلا توئی آقا
پیش تو مادرت زمین خورده
نوهی مجتبی توئی آقا
همره عمه آمدی گودال
راویِ ماجرا توئی آقا
آنکه دیده گروه گروه زدند
سنگ و چوب و عصا توئی آقا
آنکه دیده به زیرِ چکمه ی شمر
شاه ، زد دست و پا توئی آقا
آنکه دیده تمام قرآن شد
با لگد جا به جا توئی آقا
آنکه دیده ضریح مویِ حسین
دستِ یک بی حیا توئی آقا
آنکه دیده سرِ عزیزِ خدا
رفت بر نیزه ها توئی آقا
بعد از آن شاهدِ هجومِ سپاه
سویِ آل عبا توئی آقا
آنکه همراه قافله رفته
سویِ شامِ بلا توئی آقا
سخت بر تو گذشت آن ساعات
بد شکستند حرمت سادات
اوج بی غیرتی نشان دادند
سنگ در دست این وآن دادند
اول شهر عنان مرکب را
دست یک مشت بد دهان دادند
جای عرضِ سلام ، پیرو جوان
ناسزاها به کاروان دادند
رأسِ جدت به زیرِ پا افتاد
بسکه سر نیزه را تکان دادند
دستِ سادات بر سرِ بازار
صدقه تکه های نان دادند
سرِ هر کوچه با سرِ انگشت
دخترِ فاطمه نشان دادند
بوسه گاهِ رسول خاتم را
به دمِ چوبِ خیزران دادند
قاسم نعمتی
@deabel
#امام_باقر
ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیده ی اشکبار یادش هست
آنهمه قلب زار یادش هست
روضهی بی شمار یادش هست
نیمه جان بین بستر افتاده
باز تب کرده مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده
چادر پرغبار یادش هست
زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لبهایش
العطش العطش شد آوایش
لب زخمی یار یادش هست
پیر بود و خمیده قامت بود
خانه اش کل سال هیات بود
به تنش ردی از جسارت بود
قاتلش روضهی اسارت بود
لحظه های فرار یادش هست
سالها قلب بی قراری داشت
گله ها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت..
با غمش آه و گریه زاری داشت
آبله بود و خار یادش هست
همه ی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود
یک تن و ده سوار یادش هست
عمه هایش چقدر ترسیدند
کوچه های شلوغ را دیدند
مست ها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند
زینب بی قرار یادش هست
سیدپوریا هاشمی
@deabel