💭
عزیز میگه مردها هر قدر هم که بزرگ و باسواد و پول دار بشن،
باز هم مثل بچه ها هستند.
زود قهر میکنن، زود پشیمون می شن و زود آشتی می کنن.
ممکنه جلو زن ها چیزی نگن اما تنها که شدند شروع می کنن به بغض کردن. می گه به همین خاطره که کسی گریه ی مردها رو نمیبینه...
عزیز میگه زن ها هر قدر هم که کوچیک باشن اما مادرند،
پناه مردها هستند. حتی دختر کوچولوها پناه باباهاشون هستند.
#مصطفی_مستور
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#سلام_سردار_دلم ❤️🙏😔
ای قاسم ای غلام حرم/نامت عجین به نام حرم
برتوزکربلاو نجف/هردم رسدسلام حرم
برخاستی به رغم خطر/ازجابه احترام حرم
نیشی شدی به جان عدو/شهدی شدی به کام حرم
عطرخوش شهامت تو/پیچیده درمشام حرم
دراهتزازی ازهمه سو/ چون پرچمی به بام حرم
تو مثل حس امنیتی/ آکنده درتمام حرم
بستی کمربه یاری دین/ ای سروخوشخرام حرم
چون شیرشرزه ای که جهد/یکباره ازکنام حرم
رفتی فروبه چشم عدو /چون خنجرازنیام حرم
نامت زبانزدهمگان/در صحن ودرمقام حرم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که اشک همه را درآورد
مالک افتاد زمین، تیغ ولی دست علی است!
احمد بابایی در مراسم شعرخوانی جشنواره عمار که همزمان با شام شهادت سپهبد قاسم سلیمانی برگزار شد، اشک را بر صورت حاضران جاری کرد
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
"مهـــدی جـــان"
🍂در وفایت روز و شب
هر دم صدایت میکنم 🍃
🍂روح خود آزاد و
قلبم را فدایت میکنم 🍃
🍂چشمهایم را برای
روز وصل جان و تن را هر
دو با هم من نثارت میکنم🍃
🍃" أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج "🍃
.
براے دفاع از کربلاے تو قربانے میشیم...
اگه بیافته پاش همہ قاسم سلیمانے میشیم
#صل_الله_علیک_یااباعبدالله❤️
#به_تو_از_دور_سلام
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش زائران حرم رضوی لحظه اعلام خبر شهادت سردار سلیمانی در مراسم دعای ندبه
تا خبر شهادت سردار سلیمانی را میشنوند همگی ناله و ضجه میزنند😭
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم تا رسیدن به
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_ششم
ـــ تو آروم باش لطفا ،بزار ببینم چی شده؟؟
مریم به سمتشان آمد و آرام شروع کرد به تعریف ماجرا:
ــ از کلانتری زنگ زدن مثل اینکه زهرا و دوستش نازی با چند تا پسر تو یه پارتی گرفتن اونم با وضعیت خیلی بد
مهیا محکم روی صورتش کوبید؛
ـــ یا فاطمة الزهرا
شهاب با اخم دستانش را از صورتش جدا کرد ؛
ـــ نزن روی صورتت این هزار بار
مادر زهرا به سمت شهاب آمد و با.التماس روبه شهاب گفت:
ــ مادر تو نظامی هستی،میتونی به دخترم کمک کنی،جان عزیزت
ــ قسم نده مادر جان هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم .
اما مادر زهرا بیخیال نشد و ادامه داد؛
ــ مادر خیر از جوونیت ببینی این بچه است زود گول میخوره،اصلا فک کن برا مهیا همچین اتفاقی افتاده. اون دوست مهیا است کمکش کن .
مادر زهرا از نگرانی تسلطی روی حرف زدنش نداشت و متوجه نمی شد که چه می گوید فقط سعی داشت شهاب را راضی کند که به دخترِ ساده اش کمک کند ونمی دانست که حرفش چه آتشی به جان شهاب کشید .
ــ قسمت میدم به مهیا کمکش کن.
شهاب چشمانش را فشرد شهین خانم سریع مادر زهرا را به داخل خانه برد.
شهاب رویه مریم گفت:
ــ مواظب مهیا باش .
تا خواست برود مهیا به سمتش دوید .
ــ کجا میری شهاب ؟
ــ برم ببینم این دختره کجاست.
ــ منم بات میام .
شهاب اخمی کرد و غرید؛
ــ کجا میخوای بیای تو
ــ هرجا بری اینجا بمونم دق میکنم
ــ مهیا،تو همین جا میمونی
ــ ولی
کمی صدایش را بالا برد؛
ــ همینجا میمونی،خبری شد خبرت میکنم.
و سریع به سمت ماشینش رفت.
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
ازخاک تاافلاک
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_و_هفتاد_و_ششم ـــ تو آروم ب
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_هفت
مهیا دوباره روی اسم شهاب را لمس کرد و گوشی را روی گوشش گذاشت اما غیر از بوق آزاد چیزی نصیبش نمی شد. ساعت از یک شب گذشته بود و مریم نیم ساعت پیش به خانه خودشان برگشته بود و هر چه سعی کرده بود
مهیا را آرام کند موفق نشده بود.
کلافه روی تخت نشست دوباره اشک هایش گونه هایش را خیس کرده بودند ، از وقتی شهاب رفته بود تا الان لحظه
ای دست از گریه کردن نکشیده بود،و مریم چقدر به اون چشم غره رفته بود که چشمانت را داغون کردی اما مهیا
الان هیچ چیز برایش مهم نبود وفقط منتظر خبری از شهاب بود.
با شنیدن صدای ماشینی سریع چادر رنگی اش را از روی تخت برداشت و به طرف بالکن رفت،با دیدن ماشین شهاب،سریع از پله ها پایین رفت و در را باز کرد،و با دیدن شهاب صدایش کرد:
ــ شهاب
شهاب به سمت مهیا چرخید،کمی مکث کرد و با چند قدم به سمت مهیا رفت
ــ چرا تا الان بیداری؟؟
ــ به نظرت میتونستم بخوابم؟چرا زنگ نزدی ؟مگه قرار نبود به من خبر بدی؟
شهاب کلافه دستی در موهایش کشید و گفت:
ــ شرمنده،نتونستم تماس بگیرم .
مهیا دست شهاب را گرفت
ــ بیا بریم بالا تعریف کن چی شد.
ــ نه دیر وقته بزار فردا صبح
ــ شهاب من تا فردا میمیرم بخدا
شهاب اخمی به مهیا کرد و"خدانکنه" ای زیر لب زمزمه کرد.
ــ بیا روی همین پله ها بشینیم .
مهیا هم به دنبال شهاب وارد شد و روی پله ها نشست.
ــ خب بگو چی شد؟
ــ نازنین و اون پسره مهران قراره پارتی میزارن ومهران پیشنهاد میده به نازنین که زهرا رو بیاره اما بهش نگه مهمونی چیه فقط بگه یه دورهمی دوستانه است.
ــ مهمونی چی بود مگه؟؟
شهاب نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد.
ــ شیطان پرستی .
مهیا شوک زده هینی میکشد .
ــ چـ چی گفتی؟؟
ــ آره متاسفانه .زهرا هم از چیزی خبر نداشته و وقتی میرسن شوکه میشه .اونجا اونقدر شلوغ و ترسناک بوده که هول میکنه و نازنین و مهرانو گم میکنه که گیر چند نفر میفته که خداروشکر نیروهامون به موقع میرسن.
ـــ الان کجان؟؟
ــ مهران و نازنین چون خودشون از سردسته های این پارتی و جلسات و فرقه های شیطان پرستی بودن که تکلیفشون معلومه اما زهرا با شهادت چند نفر که گفتن اولین باره میبننش وحال بدش ،امشب بازداشت شده اما فردا به امید خدا آزاد میشه. با اینکه نازنین وقتی فهمید زهرا آزاد میشه گفت که دروغ گفته و زهرا هم با اونا همکاری
کرده .
مهیا شوکه داد زد
ــ چـــــی ؟؟؟
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️این فیلم رو ببینید تا متوجه شوید چه بزرگی را از دست دادیم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬
ما بر این باوریم؛ که نهایتِ رزقِ جهادِ خالص، شهادت است ...
از این بالاتر، رزقی نبود که بر سفرهی وجود سردار دلها بنشیند.
و امـــــا شما .....
غلطی که کردید ؛ دودمانتان را به باد خواهد داد. ✌️✌️✌️✌️
#استاد_شجاعی 🎤
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_نهم
مهیا روبه روی شهابی که مشغول کار با لب تاپ بود روی تخت خیره به او نشسته بود،اما شهاب تندتند مشغول تایپ کردن بود مهیا که از بی توجهی های شهاب حرصی شده بود لب تاپ را از دست شهاب کشید و با اخم به شهاب که با تعجب به او نگاه می کرد خیره شد؛
ــ شهاب دوساعت نشستم روبه روت و تو سرت تو این لب تاپه .
شهاب خندید و لب تاپ را از از دست مهیا گرفت و گفت:
ــ شرمنده خانومی ،کار مهمی بود الان دیگه تموم میشه دربست در خدمتم.
مهیا شروع کرد به غر زدن شهاب ریز خندید و سریع مشغول کار شد.
بالاخره بعد از ربع ساعت کارش تمام شد لب تاپ را بست وکنار گذاشت و به سمت مهیا چرخید:
ــ بفرمایید در خدمتم .
ــ شما که همه وقت در خدمت کارت بودی
ــ مهم الانه که درخدمت شما هستم
مهیا به طرف شهاب چرخید و با چشمانی که نم اشک در آن ها موج می زد و دل شهاب را به لرزه در می آورد به
شهاب خیره شد و گفت:
ــ قول میدی زود برگردی؟؟
شهاب چشمانش را آرام به علامت مثبت روی هم فشرد
ــ قول میدم،زود برگردم ،تو هم قول بده
مهیا با چانه ی لرزانی گفت:
ــ چی؟؟
ــ مواظب دستت باشی زود باز نکنی گچ دستتو،بی قراری نکنی من همیشه سعی میکنم زود به زود زنگ بزم اما اگه زنگ نزدم نگران نباش چون بعضی وقتا آنتن نمیده و یک چیز دیگه
مهیا منتظر نگاهش کرد؛
ــزنگ زدم جواب بدی
مهیا با یادآوری کار بچه گانه اش شرمنده سرش را پایین انداخت که شهاب با دست چانه ی آن را گرفت سرش را
بالا آورد:
ــ مهیا جواب منو بده
ــقول میدم
شهاب لبخندی زد و ادامه داد:
ــ مهیا قسمت میدم به همه ی مقدساتی که می پرستی نگرانم نکن،نمیدونی دوری از تو چقدربرای من سخته،همش به این فکرم که نکنه اتفاقی برای توبیفته و من کنارت نباشم ،مهیا حواست به خودت باشه بزار اونور روی کارم تسلط داشته باشم.
مهیا چشمانش را روی هم فشرد که اشک هایش روز گونه های سردش سرازیر شدند که شهاب بی قرار اعتراض کرد:
ــ مهیا من تازه چی گفتم ؟گربه نکن عزیز دلم نمیدونی با این اشکات داغونم میکنی
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
ازخاک تاافلاک
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_و_هفتاد_و_هفت مهیا دوباره ر
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_هشت
ــ آروم خانمی الان همه بیدار میشن .
ــ وای شهاب، باورم نمیشه همچین آدمی باشه
ــ ولی مهران اعتراف کرد و گفت که زهرا اولین بارشه و به اصرار اونا اومده و خبری از موضوع پارتی نداشته .
ــ مهران گفت؟؟
ــ آره
ــ خدای من اصلا باورم نمیشه همچین اتفاقی افتاده ،اصلا تو این پارتی های شیطان پرستی چیکار میکنن مگه؟؟
شهاب ضربه ای به بینی مهیا زد و گفت:
ــ زیاد فضولی نکن .
ــ اِ شهاب بگو دوست دارم بدونم
ــ نمیشه تا اینجا هم زیادی بهت گفتم،الان که تخلیه اطلاعاتیم کردی اجازه میدی برم بخوابم خستم بانو.
مهیا نگاهی به چشمان سرخ شهاب انداخت و گفت :
ــ شانس آوردی خودمم خوابم میاد و الا عمرا میزاشتمت بخوابی.
شهاب خندید 😀
ــ اینقدر گریه نکن دختر .
مهیا لبخندی زد و گفت
ــ فردا کی میری
ــ ظهر ساعت یک
ــ پس برو درست استراحت کن که فردا صبح از ساعت هفت میام خونتون.
ــ جان من دوازده بیا
مهیا پایش را روی زمین کوبید و اعتراض گونه گفت:
ــ اِ شهاب
شهاب خندید و گفت :
ــ شوخی کردم عزیز دلم تو اصلا بعد نمازصبح بیا باهم کله پاچه بزنیم خوبه؟؟
مهیا صورتش را جمع کرد و "ایشی" گفت که دوباره خنده شهاب در گوشش پیچید 😀
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌺بی اذن #تــو
هـرگـز عددی صد💯 نشود
♻️بر هر که نظر کنی
دگر #بد نشود
🌺 #زهــرا، تو دعـا کن
که بیاید مهــ♥️ـدی
♻️زیرا #تو اگر دعـا کنی
دگر رد نشود✘
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم سلیمانی: همان دختر کمحجاب دختر من است
🔹من و آدمهای خودم. من و رفقای خودم. من و مریدهای خودم. این بیحجاب است، این باحجاب است. این چپ است، آن راست است، این اصلاح طلب است، او اصولگراست، خب پس چه کسی را میخواهید حفظ کنید؟ همان دختر کمحجاب دختر من است. دختر ما و شماست؛ نه دختر خاص من و شما، اما جامعه ماست.
🔹فقط رابطه حزباللهی با حزباللهی معنا ندارد. رابطه حزباللهی با کسی که دینش ضعیفتر است موضوعیت دارد. جامعه ما خانواده ماست. اینها همه مردم ما هستند. این ها بچه های ما هستند.
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞اگر انتقام خون سردار شهید قاسم سلیمانی گرفته نشود...
🎙حجت الاسلام #پناهیان
#انتقام_سخت
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ما را غمِ عشق است
باڪی نیسـت از رفتـن ؛
مولا سلامت باد اگر عمارها رفتند
#شهدای_حمله_تروریستی_عـراق
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_سرتیـپ_حسین_پورجعفری
#شهید_سرهنگ_شهرود_مظفرینیا
#شهید_سرگــرد_هادی_طارمی
#شهید_سروان_وحید_زمانیان
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
آذین ببندید آسمان را ، مختار ایرانی می آید...
روشن کنید این کهکشان را عمار ایرانی می آید...
ای راه شیری فرش قرمز شو
سردار ایرانی می آید ...
پشت و پناه ملتی در راه
قاســم سلیــمانی می آیــد 😢 .....
🖤""تسلیت 🖤
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
پیکر ابو مهدی المهندس به همراه پیکر #سردار_سلیمانی به تهران منتقل شد
🔴الحشد الشعبی اعلام کرد:
🔹پیکر ابو مهدی المهندس به همراه پیکر سپهبد قاسم سلیمانی برای انجام #آزمایش دیانای به تهران منتقل شده و پس از آزمایش به #نجف برای خاکسپاری در وادیالسلام منتقل میشود.
🔸به دلیل شدت انفجار💥 حمله تروریستی بامداد جمعه، #تکههای_پیکر مطهر ابومهدی المهندس با تکههایی از پیکر یکی دیگر از شهدای الحشد الشعبی و پیکر مطهر سپهبد «قاسم سلیمانی» ترکیب شده است😞
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ | خداحافظ سردار...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯