eitaa logo
ازخاک تاافلاک
272 دنبال‌کننده
1هزار عکس
415 ویدیو
9 فایل
مهدیا (عج)! سرِ ّعاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا؟! کاش درنافله ات نام مراهم ببری که دعای تو کجاعبدگنهکارکجا! 🌷"تقدیم به ساحت مقدس آخرین ذخیره الهی؛ امام عصر ارواحناه فداه"🌷 آیدی جهت انتقاد و پیشنهاد: @noorozzahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 تصویری زیبا از حال و هوای مزار شهید سلیمانی در عصر روز گذشته و صف طولانی مردم برای زيارت مزار سردار شهيد ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
در این هوا که گرفتست و گاه بارانیست هوا هوای زیارت،هوا خراسانیست.....✨💛 .... ..... ..... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️ تولید سرباز برای خارج نفوذی شاخ و دم ندارد!🚫 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_20 زبان بزند و خواهر کوچک ترش را تحقیر کند. بی هیچ
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان گیتی جوابی نداشت که به خواهر زبان درازش بدهد. مطمئن بود اگر بیشتر بماند کار به گیس و گیس کشی میکشد ،پایش را از حرص به زمین کوبیدو بیرون رفت. گیسو پوزخندی زدوباصدای بلند جوری که بگوش گیتی برسد گفت: _طبق معمول فرارو بر قرار ترجیح دادی!!! ****** بانور آفتابی که مستقیم به چشمانش خورد بابی میلی چشمانش را باز کردو زیرلب ، خودش و نور و خالصه زمین و زمان را با بدوبیراهانش به توپ بست ،پتو را کنار زدو نیم خیز شد موهایش را با گیره باالی سرش جمع کردو از تخت پایین آمد از اتاق بیرون رفت تا دست و صورتش رابشوید و صبحانه ای بخورد،دیشب که غذا زهرمارش شده بود،با به یادآوری اتفاقات دیشب لبخند کجی کنج لبش نشست ،از اینکه باالخره مستقیم و قاطع توانست از حقش دفاع کند خوشحال بود... راهیِ آشپزخانه شد همه ی اعضاءخانواده دور میز گردِ شیشه ای که وسط آشپزخانه بود نشسته و صبحانه میخوردند. نگاهی به سرتاپای خود انداخت لباسش کوتاه بود روسری یا شالی هم برسر نداشت خود را آماده ی هر عکس العملی از جانب پدرش کرده بود،سالم بلندی کرد. همیشه عادت داشت با صدای بلند سالم کند. همه ی سرها به سمتش چرخید. همه آرام جواب سالمش را دادند إال یک نفر... حاج رضا با اخم و نگاه خیره فقط به تکان دادن سرش اِکتفا کرد،گیسو خوب میدانست که پدرش از کار دیشبش دلگیر است واِال محال بود پاسخ سالم کسی را ندهد. برای خود چای ریخت و در کنار سبحان نشست خود را آرام و بی تفاوت نشان میداد انگار نه انگار که دیشب چه ولوله ای بپا کرده بود و این برادر و خواهر را حرص داده بود. سبحان ارام طوری که کسی متوجه نشود دستش را به دست گیسو زد تا اورا متوجه خود سازد. گیسو سربلند کردو به سبحان نگاه کرد، سبحان با چشم و ابرو به گیسو فهماند که با او کار دارد . گیسو سری جنباند و مشغول خوردن شد... ***** _ _این چه کاری بود که کردی گیسو؟؟؟ _چیکار کردم مگه ؟؟! یعنی حق ندارم در مورد زندگیم خودم تصمیم بگیرم؟ مگه عهدِ قجره که بزرگترها واسه خودشون بِبُرن و بدوزن و تصمیم بگیرن؟؟ _ _چرا انقدر شلوغش میکنی گیسو!کسی مجبورت نکرده بود که ،عمه فقط دوباره جریان ٖ اجازه ندادی بابا جواب خواستگاری رو پیش کشید تو حتی عمه رو بده ،تا حرفش رو شنیدی گُر گرفتی و فاز و نولِت قاطی کرد تو روشون ایستادی.....کارت خیلی زشت بود گیسو. سرش را زیر انداخت ،به سبحان حق میداد ،راست میگفت نباید تند میرفت حداقل اول جواب پدرش را میشنید بعد افسار پاره میکرد و چاک دهانش را باز میکرد. _ خُب حق باتوعه حاال میگی چیکار کنم؟ _ _همه میدونن که راضی نمیشی و کوروش رو قبول نمیکنی ، دیشب هر کاری از دستم براومد کردم تا بابا رو آروم کنم ،خیلی از دستت عصبانی بود باید بری ازش عذرخواهی کنی تا قائله ختم به خبر بشه... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_21 گیتی جوابی نداشت که به خواهر زبان درازش بدهد.
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان _فقط به شرط اینکه دیگه بحث کوروش رو پیش نکشن!!؟ _ _تو شرایطی نیستی که بخوای شرط بزاری ،آدم برای اینکه از پدرش عذر خواهی کنه شرط نمیذاره گیسو خانم. از اخم های درهم سبحان حساب بردو دیگر چیزی نگفت. از عمارت خارج شدو به سمت آالچیق چوبی وسط باغ رفت. پاتوقِ صبحِ جمعه های پدرش بود. آنجا می نشست ودرسکوت کتاب میخواند. قبلش تند میزد همیشه از اخم و غضب پدرش حساب میبرد ،چه وقتی که دختر بچه ی هفت هشت ساله بود چه االن که یک دختر بالغِ بیست و دوساله شده.... نزدیک االچیق شد، سالم آرامی کرد تا پدرش متوجه حضور گیسو شود. حاج رضا سربلند کردو به ته تغاریش نگاه کرد ،این دختر را از جانش هم بیشتر دوست داشت اما خودسری ها و زبان درازی های چند وقت این دختر بدجوری آزرده خاطرش کرده بود. اوهم آرام پاسخ سالمش را داد. گیسو مِن مِنی کردو گفت: _اقا جون؟؟؟ می...میخواستم..ازتون عذرخواهی کنم...بِ ...بِخاطر ِ دیشب. نفسی از سرآسودگی کشید. نمیدانست چرا در این مواقع به لکنت می افتاد و نمیتوانست درست حرف بزند. حاج رضا سربلند کردو بعداز نگاهی تقریباً طوالنی به دخترش به حرف آمد و گفت: _ _و اگه عذرخواهیت رو قبول نکنم؟!! گیسو با تعجب سر بلند کردو به پدرش زُل زد،چیزی نداشت که بگوید. حاج رضا که سکوت گیسو را دید، به حرف آمد: _خیال کردی متوجه حرکاتت نیستم ؟؟فکر میکنی نفهمیدم چند وقته از این رو به اون رو شدی؟ یعنی انقدر پدرت روساده فرض کردی که از کارات سر در نمیاره؟؟!! درسته از ریزِ کارات باخبر نیستم نمیدونم کجا میری ،باکی میری اما اینو خوب میدونم که ، کم کم داری راهتو از راه خانواده ات ،جدا میکنی...چند وقتی میشه که نماز خوندنت رو نمیبینم ،اصال میخونی؟؟! یا برای خدا هم بهانه و دلیل میاری ؟ به معنی واقعی کلمه الل شده بود یعنی تمامِ این مدت حاج رضا از کارهای گیسو باخبر بودِ، نه از همه ی کارهایش نه...خودش گفت که از ریزِ حرکات و کارهایش باخبر نیست و فقط کلیّات را میداند ،همین هم برایش کُلی بود ،همینکه حاج رضا نمیدانست دخترش دور از چشم فامیل و خانواده چگونه بیرون از خانه لباس میپوشدو رفتار میکند ،نمیدانست که دخترِ کوچکش از درِ خانه که بیرون میزند،دیگر چادر سر نمیکند. شرمنده بود و سرافکنده ،چه خیاالتی در سر میپروراند ،خیال میکرد پدرش مردی است که عقایدش را به زور به خورد فرزندانش میدهد. گرچه باز هم این باور به قوت خودش باقی بود...باز هم از افراط گری های پدرش متنفر بود. درست است که پدرش گیسو را زیر نظر داشت و با اینکه از کارهایش باخبر... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20200121-WA0093.mp3
8.26M
آهنگی زیبا بسبک تیتراژ مختار برای حاج قاسم عزیز☝
واقعا زیباست حتما بخوان🙏🏻 فروغ فرخزاد میگويد: در حیرتم از خلقت آب💦،اگر با درخت🌴 همنشین شود، آنرا شکوفا🌸 میکند اگر با آتش🔥 تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند. اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.💫 اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ🍞 میکند. اگر با خورشید🌞 متفق شود، رنگین کمان🌈 ایجاد میشود.ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد. دل❤️ ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است... "باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...🌹 💕💕💕 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
آقا جانم به ماه نگاه میکنم و تمام امیدم این است که زندگیم روشن شود به نور روی ماه شما... 🌷اللهّم عجّل لولیک الفرج🌷 🌟شبتون مهدوی🌟 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🕯 ماه خون ماه غم است 🖤فاطمیه یک ماتم است 🕯فاطمیه چشم گل پر شبنم🥀 است 🖤فاطمیه عمر گل ها هم است 🕯فاطمیه دیده تر است 🖤اشک ریزان در عزای است😭  ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
4_5775932802037974082.mp3
10.62M
🎙عنایت حضرت زهرا(س) 💢جوان ۲۰ ساله که پای رفت ولی؛ خانواده مقتول به احترام او را بخشیدند....😢😢 👌👌 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯