eitaa logo
ازخاک تاافلاک
273 دنبال‌کننده
1هزار عکس
415 ویدیو
9 فایل
مهدیا (عج)! سرِ ّعاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا؟! کاش درنافله ات نام مراهم ببری که دعای تو کجاعبدگنهکارکجا! 🌷"تقدیم به ساحت مقدس آخرین ذخیره الهی؛ امام عصر ارواحناه فداه"🌷 آیدی جهت انتقاد و پیشنهاد: @noorozzahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_21 گیتی جوابی نداشت که به خواهر زبان درازش بدهد.
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان _فقط به شرط اینکه دیگه بحث کوروش رو پیش نکشن!!؟ _ _تو شرایطی نیستی که بخوای شرط بزاری ،آدم برای اینکه از پدرش عذر خواهی کنه شرط نمیذاره گیسو خانم. از اخم های درهم سبحان حساب بردو دیگر چیزی نگفت. از عمارت خارج شدو به سمت آالچیق چوبی وسط باغ رفت. پاتوقِ صبحِ جمعه های پدرش بود. آنجا می نشست ودرسکوت کتاب میخواند. قبلش تند میزد همیشه از اخم و غضب پدرش حساب میبرد ،چه وقتی که دختر بچه ی هفت هشت ساله بود چه االن که یک دختر بالغِ بیست و دوساله شده.... نزدیک االچیق شد، سالم آرامی کرد تا پدرش متوجه حضور گیسو شود. حاج رضا سربلند کردو به ته تغاریش نگاه کرد ،این دختر را از جانش هم بیشتر دوست داشت اما خودسری ها و زبان درازی های چند وقت این دختر بدجوری آزرده خاطرش کرده بود. اوهم آرام پاسخ سالمش را داد. گیسو مِن مِنی کردو گفت: _اقا جون؟؟؟ می...میخواستم..ازتون عذرخواهی کنم...بِ ...بِخاطر ِ دیشب. نفسی از سرآسودگی کشید. نمیدانست چرا در این مواقع به لکنت می افتاد و نمیتوانست درست حرف بزند. حاج رضا سربلند کردو بعداز نگاهی تقریباً طوالنی به دخترش به حرف آمد و گفت: _ _و اگه عذرخواهیت رو قبول نکنم؟!! گیسو با تعجب سر بلند کردو به پدرش زُل زد،چیزی نداشت که بگوید. حاج رضا که سکوت گیسو را دید، به حرف آمد: _خیال کردی متوجه حرکاتت نیستم ؟؟فکر میکنی نفهمیدم چند وقته از این رو به اون رو شدی؟ یعنی انقدر پدرت روساده فرض کردی که از کارات سر در نمیاره؟؟!! درسته از ریزِ کارات باخبر نیستم نمیدونم کجا میری ،باکی میری اما اینو خوب میدونم که ، کم کم داری راهتو از راه خانواده ات ،جدا میکنی...چند وقتی میشه که نماز خوندنت رو نمیبینم ،اصال میخونی؟؟! یا برای خدا هم بهانه و دلیل میاری ؟ به معنی واقعی کلمه الل شده بود یعنی تمامِ این مدت حاج رضا از کارهای گیسو باخبر بودِ، نه از همه ی کارهایش نه...خودش گفت که از ریزِ حرکات و کارهایش باخبر نیست و فقط کلیّات را میداند ،همین هم برایش کُلی بود ،همینکه حاج رضا نمیدانست دخترش دور از چشم فامیل و خانواده چگونه بیرون از خانه لباس میپوشدو رفتار میکند ،نمیدانست که دخترِ کوچکش از درِ خانه که بیرون میزند،دیگر چادر سر نمیکند. شرمنده بود و سرافکنده ،چه خیاالتی در سر میپروراند ،خیال میکرد پدرش مردی است که عقایدش را به زور به خورد فرزندانش میدهد. گرچه باز هم این باور به قوت خودش باقی بود...باز هم از افراط گری های پدرش متنفر بود. درست است که پدرش گیسو را زیر نظر داشت و با اینکه از کارهایش باخبر... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯