فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 دختری که از آقای ما خامنه ای کلاه صورتی گرفت!!
روزت مبارک مهربانترین پدر برای فرزندان شهدا!
#بابای_ماست_خامنه_ای
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#مثل_پدر
اصلا من میگم خود پدر!
دلم واقعا تنگ شده برات پدر😔
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_105 _چیشده ؟ پرستار همانطور که به داخل اتاق برمیگ
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_106
از گلفروشی بیرون زد ،بی رمق به سمت ماشین سبحان رفت ،سوار شد سبحان پایش را
روی پدال گاز فشرد و حرکت کرد..
_میدونم شب سختی رو پشت سر گذاشتی آذین ،منم دست کمی از تو ندارم...اما انقدر خود
خوری نکن...
به سمت سبحان برگشت و گفت:
_تا قبل از این ماجرا خیال میکردم ،هیچوقت نمیشکنم، خیال میکردم اونقدر قوی هستم که
هیچ چیزی تو این دنیا نمیتونه منو از پا دربیاره...)پوزخندی
زد (اما حاال فهمیدم ضعیف تر از این حرفهام ،پای نقطه ضعفم که وسط کشیده بشه بی دست
و پا ترین آدم روی زمینم.
سبحان آهی کشیدو گفت:
_حال منم بی شباهت به تو نیست ، باید خودمون رو جمع و جور کنیم نه اینکه خودمون رو
ببازیم )لبخند غمگینی زد (خدارو شکر که همه چی تموم
شد ، گیسو رو خدا دوباره بهمون برگردونده آذین ،این حرفها یعنی ناشکری ،یعنی کُفر
نعمت..نه من همچین آدمیم نه تو...پس همه چیو فراموش کن...
با دو انگشت شصت و اشاره چشمان خود را فشرد و گفت:
_از دیشب تا بحاال فقط دارم خدارو شکر میکنم... اما باعث و بانیِ این اتفاق رو نمیبخشم و
ازش نمیگذرم...اگه این حقیقت برمال نمیشد ، خوشبختی منو
گیسو تکمیل میشد اما خواهرت نداشت سبحان ، نزاشت منو گیسو طعم پدرو مادر شدن رو
بچشیم...
سبحان با شرمندگی نیم نگاهی به آذین انداخت و گفت:
_انقدر از کاری که گیتی کرده شرمنده ام که نمیتونم به خودم اجازه بدم ازش حمایت کنم ،
حقشه و باید تاوان پس بده ، اما فقط ازت میخوام که
تصمیم گیری در این مورد رو بزاری به عهده ی گیسو...
**************
دیشب را بیاد آورد،بدترین و سخت ترین شب عمرش را...
)صدای پرستار در گوشش اِکو میشد:»ایست قلبی کرده«، دیوانه شده بود ،به درِ آن اتاق
لعنتی مشت میکوبیدو مدام گیسو را صدا میزد،سبحان هم
حریفش نمیشد، با چشمان اشکبار و حال خرابش سعی داشت آذین را ارام کند،اما
نمیتوانست،نمیشد زور آذین چند صد برابر شده بود ،چه کسی باور
میکرد آذین آرام و خونسرد،اینطور دیوانه وار خودرا به درو دیوار بکوبد...تحمل این داغ
برایش راحت نبود...
نیرویش کم کم تحلیل رفت، توان از پاهایش خارج شد ، دوزانو روی زمین افتاد ،دستانش
را روی صورت گذاشت ، اشک میریخت و گیسویش را صدا
میزد...تکیده شده بود، جوان قبراق و سرحال چند ساعت پیش...در همین یکی دو ساعت
سالها پیر شده بود انگار ، برای بلند شدن و ایستادن محتاج یک
تکیه گاه بود.
نیم ساعتی به همان منوال گذشت ،تک تکشان گوشه ای غمبرک زده بودند،حاج رضا با آن
همه غرور و عظمت با شانه هایی اُفتاده گوشه ای ...
***
...
..: :................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_106 از گلفروشی بیرون زد ،بی رمق به سمت ماشین سبحان
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_107
نشسته،چشمانش را بسته بود و بیصدا اشک میریخت...گیسو کجا بود تا فرو ریختن این مرد
مستبد را ببیند؟!معصومه خانم به سرو صورت خود میکوبید و
زجه میزد ، گیسو فرزندش نبود اما زیر دست همین زن قد کشیده بود ،همین زن به او شیر
داده بود ،دختر یک ساله ی بی پناه...
دخترِ دوست دوران کودکی و نوجوانی اش...
گیتی دورتر از بقیه روی صندلی نشسته بود، چشمه ی اشکش خشک شده بود انگار، درد
عذاب وجدان امانش را بریده بود خود را مقصر میدانست...بی
شک هم مقصر بود...
سبحان کنارآذین به دیوار تکیه داده و سرش را زیر انداخته بود و بیصدا اشک میریخت...
دکتر از اتاق عمل بیرون آمد ،ماسک و کالهش را برداشت ،عرق روی پیشانی اش را پاک
کرد به سمت این خانواده که بی شباهت به لشکر نابود شده
نبودند آمد،سبحان و حاج رضا خود را جمع و جور کردند و بلند شدند ،اما آذین همانطور بی
رمق روی زمین نشسته و سرش را به دیوار تکیه داد،با
چشمانی بسته به پهنای صورت اشک میریخت...
دکتر که مردی جااُفتاده و میانسال بودروبه حاج رضا گفت:
_شما خانواده ی این دخترجوان هستین؟!
حاح رضا سری تکان داد...دکتر ادامه داد:
_متاسفانه ایست قلبی کرد، هرکاری که تونستیم براش انجام دادیم ،حدوداً ده دقیقه نبضش
رفت و قلبش از تپش اُفتاداما...
گوش همگی شان تیز شده بود ،آذین چشمانش را باز کردو به زحمت بلند شد،دکتر حرفش
را به پایان رساند:
_اما ،خوشبختانه ،برگشت...فقط میتونم بگم معجزه بود ،فقط معجزه...
همگیشان نفسی از سر آسودگی کشیدند ،آذین دستش را روی قبلش گذاشت ، به دیوار
تکیه دادو زیر لب زمزمه کرد:
_به غیرِباتو بودن دلم آرزو ندارد...شکرت خدایا!
باز باصدای دکتر چشمانش را باز کردو به او چشم دوخت:
_خداروشکر خودش سالمه ، اما جنینش سقط شده...
باز زانو هایش تا شد، گیسویش باردار بوده؟! همسرش حامله بودو آذین در بی خبری
میگذراند ؟!
باز کُفر نگفت،گالیه نکرد ،خداراشکر کرد که حداقل خود گیسو با خبر نبوده،که اگر غیراز
این بود حتماًبه آذین میگفت و مژده ی بچه دارشدنشان را به او
میداد...(
****
سبحان روبه روی بیمارستان ترمز کرد ،هردو مرد پیاده شدند وبا خیالی آسوده به سوی
گیسو میرفتند...به بخش رسیدند فاطمه خانم و اقای موّدت هم به
این جمع پیوسته بودند،فاطمه خانم چقدر گریه کردوقتی این خبر را شنید، گیسو که
عروسش نبود دخترش بود..دختری که هیچوقت قسمتش نبود
داشته باشد... ...
***
...
..: :................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_4 در دلم برای هزارمین بار قربون صدقه اش میروم و میگویم:
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_5
هق هقش بلند شد دستش را روی دهانش گذاشت مبادا مادرش بیدار شود از صدای گریه بی امانش امشب ابوذر با آن لحن نگرانش کار دستش داده بود... دلش خیلی تنگ بود... تنگ تنگ...
صدای ناله مادرش که آمد به خودش آمد تند تند صورتش را شست و برای هزارمین بار به این پوست سفید و چشمهای رنگی که محض رضای خدا به قدر یک دانه جو راز نگهداری نمیدانستند لعنت فرستاد.
مادرش ضعیف می نالید:شیوا...شیوا..کجایی؟
به دو خودش را به تخت ابوذرخرید مادرش رساند و نگران پرسید: جانم مامان؟ چی میخوای؟
لبهایش را روی هم فشرد و آب طلب کرد ...
ابوذر با تیشرت و شلوار راحتی که برای خودش در خانه عمه عقیله داشت روی راحتی نرم عمه دراز کشیده بود دلش میخواست همانجا و همان لحظه برای مدت نامعلومی به خواب برود اما نمیشد متاسفانه در دام عمه عقیله افتاده بود... بوی ذرت بو داده معده اش را به هیجان آورد و تازه یادش افتاد که از ظهر چیزی نخورده ...خنده اش گرفته بود اینقدر دغدغه داشت که یادش رفته بود غذا بخورد.
صدای عمه عقیله از فکر بیرونش آورد...
_پاستیالمو کجا گذاشتی؟
ابوذر آرام به پیشانی اش زد و با خنده گفت: عقیله کوچولو قاطی خرت و پرتا تو کابینت وسطیه است.
چند دقیقه بعد سر و کله عمه عقیله با کلی تنقالت و دی ودی از نظر ابوذر منحوسش پیدا شد!
فیلم شروع که شد عمه عقیله انگشت سبابه اش را رو به روی ابوذر گرفت و تهدید کرد: مثل اوندفعه خوابت ببره پدرتو در میارم شیر فهم شد؟
ابوذر نمیدانست بخندد یا گریه کند با شانه های لرزان و بریده بریده از فرط خنده گفت: عمه به خدا عین سامره میشی اینجور وقتا... خسته ام میفهمی خسته؟
عمه عقیله خنده اش را قورت میدهد و میگوید: نفهم خواهرته!! اولتیماتوم دادم خواستم حواستو جمع کنی
آهی کشید... به سمت دستشویی رفت و در آینه چند دقیقه به خودش خیره شد...
✍نیل۲
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸••🌸
اگه میخوای #پرواز کنی🙃
باید دل بکنی از دنیا و تعلقاتش☺️
در سجدهیِ آخرِ نمازهایش
این دعا را میخواند؛
" اللهم أخرِجْنی حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙 فضیلت اللیالیالبیض
به نقل از کتاب اقبالالاعمال (سید ابنطاووس)
🔻از امام صادق علیهالسلام روایت شده است:
✅ سه ماه به این امت عطا شده که به هیچ امتی داده نشده است: ماه رجب، شعبان و رمضان؛
✅ سه شب که به هیچ امتی عطا نشده است: شب سیزدهم، چهاردهم و پانردهم این ماهها؛
✅ سه سوره که به هیچ امتی داده نشده است: سوره یس، ملک و توحید.
هرکه این سهها را باهم جمع کند، برترینهای عطاشدهها را به این امت جمع کرده است؛ به این صورت که:
✅در شب سیزدهم دو رکعت نماز که در هر رکعت پس از حمد، این سه سوره را بخواند؛
✅در شب چهاردهم چهار رکعت نماز که در هر رکعت پس از حمد، این سه سوره را بخواند؛
✅در شب پانزدهم شش رکعت نماز که در هر رکعت پس از حمد، این سه سوره را بخواند.
🔅پس هرکه چنین کند به فضل این سه ماه دست مییابد و تمام گناهانش، جز شرک، آمرزیده میشود.
📚 اقبالالاعمال، ج٢، ص۶۵۵
🔻هركس سه روز وسط ماه رجب، يعنى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم آن را روزه بدارد و در شبهاى آن شبخيزى كند:
🔹به خدايى كه به حق مرا برانگيخت سوگند، با توبهى خالصانه از دنيا مىرود و در برابر هر روز روزه، هفتاد گناه كبيرهى او آمرزيده مىگردد
🔹و هفتاد حاجت او هنگام هراس بزرگتر [روز قيامت]و هفتاد حاجت ديگر هنگام وارد شدن به قبر و هفتاد حاجت ديگر هنگام بيرون آمدن از قبر
🔹و هفتاد حاجت ديگر هنگامى كه ترازوى سنجش اعمال نهاده مىشود و هفتاد حاجت ديگر او در كنار [پل]صراط برآورده مىشود و در برابر هر روز، گويى كه هفتاد تن از فرزندان حضرت اسماعيل را از بردگى آزاد كرده است
🔹و گويى كه هفتاد هزار بار قرآن را ختم كرده و هفتاد سال در راه خدا مرزبانى كرده و هفتاد پل در راه خدا ساخته است
🔹و نيز از هفتاد تن از افراد خانوادهاش كه آتش جهنم بر آنها واجب گرديده، شفاعت مىكند و هفتاد هزار شهر در بهشتهاى فردوس براى او ساخته مىشود، شهرهايى كه در هر يك هفتاد هزار كاخ و در هر كاخ هزار حورى است و هر حورى هزار خادم دارد.
✳️ [همچنبن] هركس ايام بيض ماه رجب را روزه بدارد، خداوند در برابر روزهى هر روز، روزه و شبخيزى يك سال را براى او مىنويسد و در روز قيامت در جايگاه ايمنان مىايستد.
📚 اقبالالاعمال، ج٢، ص٧٩٢
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🕊🥀🕊
🥀🕊
🕊
#شهیدان
🍀✨ هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، متوسل می شد به حضرت زهرا(س)، میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چه چیزی را از چه کسی بخواهی، از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود، اگر توقع کمک و دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت میکنند
🍀✨ با توجه تمام دو رکعت نماز میخواند و هدیه میکرد به حضرت زهرا(س)، میگفت چیزهای زیادی از این نماز دارم، ازدواج و کار و فرزند را اثر همین نماز میدانست.
🌷شهید محمد پورهنگ🌷
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃
🎥👆 کلیپ...
دردم مداوا میشود با گفتن یک
🌺یاعلی
عقده زدل وامیشود با گفتن یک
🌺یاعلی
🎤خواننده وآهنگساز_وحید خرد
🌸میلاد_امام_علی (ع)
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
#چله_حدیث_کساء 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌷به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم🌷 ☘ هشتمین شب #چله_حدیث_کس
#چله_حدیث_کساء
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌷به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم🌷
☘ نهمین شب #چله_حدیث_کساء به نیت:
🌹تعجیل درظهور وسلامتی صاحب الزمان(عج)
🌹سلامتی و رفع بلا
🌹عاقبت بخیری
🌹حاجتروایی اعضای شرکت کننده
☘☘☘☘🍀🍀🍀🍀🍀🍀☘☘☘
به نیابت از شهید صیادشیرازی
تقدیم به :
🌸امام کاظم علیه السلام
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌷14مرتبه استغفرالله ربی واتوب الیه
🌷5مرتبه ذکریونسیه(لا الهَ الّا اَنت سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِن الظالِمین)
🌷یک مرتبه اَللهم صَل علی مُحَمَد وآل محمد و عَجل فَرَجَهُم)
🌷حدیث کساء
🌷یک مرتبه (اَللهم صَل علی مُحَمَد وآل محمد و عَجل فَرَجَهُم)
🌷یک مرتبه صلوات حضرت فاطمه سلام الله(اللهُمَّ صَلّ علی فاطِمَه وَ اَبیها وَبَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّالمُستَودَع فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ به عِلمُک)
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
چله اصلی حدیث کسا هست اگه دوست داشتید با دعاهای کوتاهی که گذاشتم بخونید
🌷🍃🍃🌷🍃🍃🌷🍃🍃🌷🍃🍃🌷
استغفار از گناهان-صلوات ابتدا و اخر دعا (طبق روایات دعای وسط دو صلوات رد نخواهد شد)و...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بعد نماز مغرب و عشاء همه باهم بخوانیم
اگر نتونستید ساعتی که خودتون فراغت دارید ومیتونید با توجه بخونید.
ایدی جهت ارتباط
@noorozzahra313