۱۸ اسفند ۱۳۹۸
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_107 نشسته،چشمانش را بسته بود و بیصدا اشک میریخت...
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_108
به در اتاق گیسو رسیدند،سالم کردند ،آذین خواست در اتاق را باز کند و وارد شود و
گیسویش راببیند،که با صدای فاطمه خانم دستش روی دستگیره
خشک شد...
_پسرم...نرو...ماهم نتونستیم ببینیمش...
آذین به سمت مادرش برگشت و منتظر نگاهش کرد،فاطمه خانم با بغض و گریه گفت:
_نمیخواد کسی رو ببینه ، بچم از همه مون دلگیره از اینکه میدونستیم و بهش نگفتیم،بخدا
که حق داره...
دیگر گریه امانش نداد حرفش را تمام کند...
آذین دسته گل را در دستانش فشرد..نه آذین که هرکسی نبود شوهرش بود هم بالینش
بود ،برای دیدن گیسویش نیازی به اجازه ی کسی ندارد حتی
ٖ
خود گیسو...عزمش را جزم کردو وارد اتاق شد ،گیسو به سمت مخالف سر چرخانده بود
،آذین آرام به او نزدیک شد...هنوز چند قدم مانده بود تا به تخت
برسد که صدای گرفته و آرام گیسو را شنید :
_برو بیرون...
آذین متوقف شد ،گیسو که او را ندیده ،خیال میکند کسی بجز آذین وارد اتاق شده و اینطور
کج خلقی میکند...حتماً همینطور است ،گیسو آذین را طَرد
نمیکند...
آذین با لبانی خندان به راه اُفتاد، باز صدای گیسو را شنید که باخشم گفت:
_گفتم برو بیرون آذین...
آذین ماتش برده بود ، لبخند روی لبهایش ماسید باورش نمیشد ،محال بود گیسو اینطور
اورا پس بزند..
با صدایی که تعجب درَش موج میزد،گفت:
_گیسو ؟نمیخوای منو ببینی ؟! برای چی؟! به چه گناه نکرده منو میرونی از خودت؟!
گیسو صورتش را برگرداند و با ابرو های درهم تنیده به آذین خیره شدو گفت:
_گناه نکرده ؟!نه عزیزم گناه تو از همه ی اونا بیشترِ!! تو میدونستی و بهم نگفتی! حقیقت رو
ازم پنهان کردی...مگه قول نداده بودیم بهم که چیزی رو
مخفی نکنیم؟! تو زیرِ قولت زدی پس گناه تو از همه ی اونا بیشترِ نگو نه! نگو اشتباه
میکنم...
آذین به گیسو نزدیک شد دستش را در دست گرفت،گیسو دستش را بیرون کشید ،آذین
اخم کردو گفت:
_این کارها یعنی چی ؟! هنوزم میگم من مقصر نیستم ،داری اشتباه میکنی... حاج رضا قبل از
عقد تمام ماجرا رو برامتعریف کردو ازم خواست فعال چیزی
بهت نگم.....میدونی دیشب چی به من گذشت ،؟!خبر داری نفسم با نفست قطع شد؟!
میدونی منم همپای تو قلبم ایستاد؟! نه نمیدونی ،نمیفهمی از بس
غُدو یک دنده ای ،انقدر تند میری که کسی بهت نمیرسه...
گیسو بغض کردو گفت:
_کاش دیگه بر نمیگشتم ،کاش منم با بچه ام نابود میشدم ومیمردم..... ...
***
...
..: :................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_108 به در اتاق گیسو رسیدند،سالم کردند ،آذین خواست
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_109
دستان آذین یخ کرد ،پس گیسو از باردار بودنش با خبر بود میدانست که قرار است مادر
شود!؟
_تو خبر داشتی؟پس چرا به من نگفتی؟
_ _خودمم دیروز فهمیدم ، میخواستم بهت بگم ،نشد...نشد که بهت بگم داری بابا میشی
،نشد خودم طعم مادر بودنو بچشم...نشد آذین...
دست گیسو را فشرد و لبخند بی جانی زدو گفت:
_بازم طعمش رو میچشی ، من بابا میشم ،تو مادر میشی، ما بازم میتونیم بچه دار شیم
گیسو...
_دروغ نگو آذین من خودم از پرستار شنیدم ،گفت شرایطم جوری نیست که به این زودی
ها بتونم بچه دار شم...میترسم آذین ،میرسم حسرتش به دلم
بمونه...
آذین اخمی کرد و با خشم گفت:
_کدوم پرستار؟! مستقیم بهت گفت که بچه دار نمیشی؟!
گیسو که صورتش از اشک خیس بود با هق هق گفت:
_نه داشت با یکی حرف میزد ،خیال میکرد من خوابم ،اما بیدار بودم همه ی حرفهاشو
شنیدم.
آذین از روی تخت بلند شد به سمت در رفت ،با شتاب در را باز کرد به سمت ایستگاه
پرستاری رفت و با فریاد گفت:
_کدوم احمقی گفته که زن من بچه دار نمیشه؟؟؟
پرستار ها انقدر شُکه بودند که توان پاسخ دادن نداشتند...باالخره همان پرستاری که این
حرف را زده بود با پررویی گفت:
_چته اقا ؟!اینجا بیمارستانه ها ،چاله میدون نیومدی که...
_ _گفتم کی به زن من گفته نمیتونه بچه دارشه؟! یا میگی یا همین بیمارستان رو روی
سرتون خراب میکنم..
_من گفتم ،چه غلطی میخوای بکنی حاال؟؟!!
آذین که صورتش از شدت خشم کبود شده بود فریاد زدو گفت:
_همین االن میری و بهش میگی که غلط اضافی کردی و همش مزخرف بودِ!!!
تا پرستار زبان باز کند و جواب آذین را بدهد،سبحان آذین را کشیدو با خود به گوشه ای
برد...حال آذین برای همه عجیب و غریب بود...
»گیسو«
یک هفته ازآن ماجرا گذشت،ماجرای نحس و تلخ...به همراه آذین به عمارت رفت،به
خودش قول داده بود این آخرین باری باشد که پا به این عمارت
میگذارد...قیدِ این عمارت و آدمهایش را زد برای همیشه......
***
...
..: :................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
ازخاک تاافلاک
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_5 هق هقش بلند شد دستش را روی دهانش گذاشت مبادا مادرش بی
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_6
_اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم، اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم، اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم...
صدای صلوات فرستادن های ریزش قطع میشود ... سرم را از پرونده اش بالا می آورم و به صورت چروکیده اما نورانی اش نگاه میکنم ... هر وقت نگاهم به نگاهش می افتد درک میکنم چه دعای خیری است که میگویند
پیر شی الهی.
لبخند میزند لبخند میزنم و میپرسم: چی شد نرجس جان؟ قطع کردی صدای صلواتهای خوشگلتو؟
چشمش را که به چشمهایم خیره است پایین می آورد و پاین و پایین تر تا یک وجب پایین تر از گردنم و خیره به همان نقطه میگوید حواسم یه لحظه رفت پی عقیقت!
من هم چشمانم را از چشمانش میگیریم و گردنم را خم میکنم و حواسم را میهم پی عقیق از گردنم بیرون زده
با لبخند میگوید: انگشترش مردونه است!! مد شده به جای پالک ازش استفاده کنی؟
پرونده اش را میبندم و قطره چکان سرمش را تنظیم میکنم و بعد کنار تختش مینشینم و دستهایش را میگیرم و نجوا میکنم: نه عزیز خانم مد نشده!! اینی که از گردن زده بیرون رگ گردنه! شاهرگ حیاته یه چیز عزیز از یه کس عزیز!! انگشتر نماز بابا بزرگمه که رسید به بابام و منم از بابام گرفتم...
با دستش عقیق را لمس کرد و چشمهایش را بست... لبخندش پر رنگ تر شد و گفت: انگشت چهارم دست چپ عقیق انداختن ثواب داره وقت نماز...
زمزمه میکنم: آره انگشت چهارم دست چپ عقیق انداختن ثواب داره وقت نماز...
دوباره تسبیح تربتش را میچرخاند و صلوات زمزمه میکند و در همان حین میپرسد: مامان عمه ات
چطوره؟
پتوی رویش را مرتب میکنم و میگویم: اونم خوبه از من و تو سالم تره...
میپرسد:هنوز هم نمیخواد ازدواج کنه میگویم: هنوز هم نمیخواد ازدواج کنه... اون هیچ وقت رفتن عمو عیسی رو باور نکرد.
میگوید: زنها لطیفن درست ولی برعکس جنسشون سخت دل میبندند! خوب میکنه ...وقتی عیسی
هنوز تو دلشه خوب میکنه.
با دلخوری میگویم: عمه فقط 41سالشه... جوونیش حروم من شد و حالا هم میگه بعد از عیسی نداریم فقط عیسی!
میگوید: عمه هم گاهی حق دروغ گفتن داره!! تو بهانه ای عمه نمیخواست جونیش و به غیر عیسیاش با کس دیگه ای شریک بشه.
کلافه میگویم: نمیدونم نرجس جون ...نمیدونم... راستی چه خبر از دخترت؟ ندیدمش امروز؟
آهی میکشد و میگوید: اونم همش اسیر منه امروز که فهمیدم شیفت هستی گفتم بره خونش تو هستی ...با کلی زور و التماس رفت...
آیه از صمیم قلب خوشحال می شود با شنیدن این حرف و گونه نرجس پیر را میبوسد و میگوید:
خوب کردی عزیز دل من هستم.
صلوات فرستادنش را از سر میگیرد و با دست اشاره میکند که دیگر بروم و مزاحم خوابش نشوم
دوباره میخندم و دستم را به چشمم میگذارم و اتاقش را ترک میکنم.
بخش سوت و کور است در استیش به جز رزیدنت شیفت و هنگامه کس دیگری نیست.
آرام سلامی به آن دو دادم و پرونده نرجس جان را سر جایش گذاشتم. هنگامه لیوان چایم را رو به رویم گذاشت تشکری کردم و کنارش نشستم! به لیوانش خیره شده بود و سکوت کرده بود... مترجم خوبی برای سکوت اطرافیانم بودم. یک رنج نامه پشت این سکوت بود. به چهره
دلنشینش خیره شدم سرش را بلند کرد نگاهم کرد
با اشاره سر پرسید چی شده؟ با اشاره سر گفتم هیچ!
مقنعه اش را مرتب کرد و گفت: آیه پرستار بخش اطفالی ولی نمیدونم تو بخش بزرگسالان چطور اینقدر خاطرخواه داری؟
بحث نگاهش را عوض کرد. شاید این طور راحت تر بود...
✍نیل۲
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
🦋ز همه
دست کشیدم
که توباشی همه ام💖
🦋باتو بودن 💞
زهمه دست کشیدن
دارد ....
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
22.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈اسم #علی را آوردن که کافی نیست!!
🔸رهبر انقلاب: برای زندگی امروز باید از ##اميرالمومنين(علیهالسلام) درس بگیریم.
🎊 #میلاد_امام_علی مبارک🎊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
💞💞💍💍💞💞
#نیمه_گمشده
چقدر خودت را می شناسی؟
⁉️به دنبال #نیمه گمشده ات هستی؟
🔷 كسی كه مكمل باشد؟
عالی است! 👌
⁉️⁉️اما چطور می خواهی نیمه گمشده كسی را پیدا كنی كه #هنوز خودش پیدا نشده!
⁉️ چقدر خودت را می شناسی و پیدا كرده ای؟
😀تا خودت را از هر #نظر خوب و كامل نشناسی و #خواسته هایت را دقیق و روشن ندانی و از اولویت های خودت خبر نداشته باشی نمی توانی #انتخابی مطمئن داشته باشی.
🔳قبل از اینكه بخواهی #سؤالات را در جلسه خواستگاری از طرف مقابل بپرسی بهتر است #اساسی ترین هایش را از خودت بپرسی.
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
استغفار_4.mp3
5.71M
#استغفار4 📿
برای دستیابی به سایر قسمت ها به پیام پین شده درکانال مراجعه کنید
إنّ اللّه تعالى، يَغفِرُ لِلمُذنِبِينَ إلاّ مَن لا يُريدُ أن يُغفَرَ لَهُ !
قالوا : يا رسولَ اللّه، مَنِ الذي يُريدُ أن لا يُغفَرَ لَهُ ؟
قالَ : مَن لا يَستَغفِرُ
خدا همه رو میبخشه! مگر اونایی که خودشون نمیخوان!
یعنی کیــــا ؟
اونایی که اهل استغفار نیستند💥
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
♦️ به خاطر کرونا اماکن مذهبی تعطیل شد، آب از آب تکون نخورد!
به خاطر کرونا راه شمال بسته شد، بحران ایجاد شد!
به استوریهایی که از راه شمال میذارن نگاه کنید تا ببینید بحرانسازهای جامعه چه افرادی هستند!
حالا همین رو به سایر بحرانها تعمیم بدید تا مشکل کشور رو بفهمید!
👤 علیرضا گرائی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
روی پای خدا_11.mp3
8.06M
#روی_پای_خدا11 👣
برای دستیابی به سایر قسمت ها به پیام پین شده درکانال مراجعه کنید
میگیم توکل به خدا ؛
اما تهِ دلمون به فلان پارتی گرمه، که کارمونو ردیف میکنه!
میگیم توکل بخدا؛
اما دلمون به رفیق پولداری گرمه که بهمون قرض میده...
اینا توکل نیست!
ادایِ متوکلین رو درآوردنه!
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۱۹ اسفند ۱۳۹۸