eitaa logo
ازخاک تاافلاک
275 دنبال‌کننده
1هزار عکس
415 ویدیو
9 فایل
مهدیا (عج)! سرِ ّعاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا؟! کاش درنافله ات نام مراهم ببری که دعای تو کجاعبدگنهکارکجا! 🌷"تقدیم به ساحت مقدس آخرین ذخیره الهی؛ امام عصر ارواحناه فداه"🌷 آیدی جهت انتقاد و پیشنهاد: @noorozzahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
ازخاک تاافلاک
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_سی_و_دوم مهیا سر ڪلاس نشسته بود
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 ڪه دوتا از آن ها روحانی هستن و رو به رویشان سارا و نرجس مریم نشسته اند. مهیا با دیدن پنج تا بسیجی بودندشوڪه شد . مریم به دادش رسید . مریم فراموش ڪرده بود به مهیا بگویید قرار است یڪ جلسه برای مراسمات در پایگاه برگزار شود. ـــ سلام مهیا جان. مهیا به خودش آمد سلامی کرد و موهایش را داخل فرستاد. همه جواب سلامش را سربه زیر دادند حتی شهابی که به خاطر زخمش روی صندلی نشسته بود. اما روحانی مسنی با لبخند روبه مهیا گفت 😊 __علیڪ السالم دخترم بفرما تو. مهیا ناخوداگاه در مقابل آن لبخند دلنشین لبخندی زد😊 روحانی جوانی ڪه آن روز هم در بیمارستان بود رو به حاج آقا گفت: ـــ حاج آقا ایشون دختر آقای رضایی هستند ڪه طراحی پوسترارو به عهده گرفتند. حاج آقا سری تڪون داد ــــ احسنت .دخترم من دوست پدرت هستم موسوی شاید شنیده باشید. مهیا با ذوق گفت:😄 ــــ اِ شما همونید ڪه با پدرم تو جبهه ڪلی آتیش سوزوندید ؟ همه با تعجب به مهیا نگاه می ڪردند حاج آقا موسوی خندید😄 ــــ پس احمد آبرومونو برد ـــ نه اختیار دارید حاج آقا . مهیا رو به مریم گفت : ـــ مریم طرح ها رو زدم .یه نگاه بنداز روشون ڪه اشڪال ندارن بدی چاپ ڪنن برات. فلش را به سمت مریم برد ڪه مریم به شهابی که روی صندلی کنار میز کامپیوتر نشسته اشاره ڪرد. ــــ بدینشون به آقای مهدوی. مهیا به سمت شهاب رفت . ـــ بگیر سید شهاب ڪه مشغول روشن ڪردن سیستم بود سرش را با تعجب بالا آورد 😳 اولین باری بود ڪه یڪ نامحرم او را اینطور صدا می کرد فلش را از دستش گرفت و وصلش کرد. ــــ میگم سید حالتون بهتر شد؟ شهاب معذب بود مخصوصا ڪه دوستانش حضور داشتند. در حالی ڪه طرح هارا بررسی می کرد آرام گفت ـــ بله خداروشڪر ــــ میشه ما هم ببینم شهاب. شهاب مانیتورو به سمتشان چرخاند ـــ بله حاج آقا بفرمایید، ـــ احسنت دخترم ڪارت عالی بود. نظرت چیه مرادی ؟ روحانی جوان ڪه مهیا فهمید فامیلش مرادی هست سرش را به علامت تائید تڪان داد . ــــ خیلی عالی شدند مخصوصا اونی که برای نشست خواهرا با موضوع حجابه. بقیه حرفش را تایید ڪردن،جز نرجس و یکی از پسرهای بسیجی ڪه از بدو ورود مهیا را با اخم نظاره گر بود. ــــ خیلی ممنون خانم رضایی، زحمت ڪشیدید چقدر تقدیم کنم؟؟ مهیا اخمی به شهاب ڪرد. ـــ من خودم دوست داشتم این پوسترارو طراحی ڪنم پس این حرفا نیاز نیست.... ..... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸