ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_111 بهت شیر دادم ،حس کردم از پوست و خون خودمی ،هنو
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_112
گیتی در میان گریه لبخندی زد ،خیالش راحت شد...
_اما بخاطر از دست دادن بچه ای که داشت تو وجودم شکل میگرفت و تو باعث شدی از
بین بره نمیتونم ببخشمت...
لبخند از لبهای گیتی پرکشید، به سمت گیسو قدم برداشت و با هق هق گفت:
_بگو چیکار کنم که منو ببخشی؟!
گیسو از گیتی رو برگرداند و با بغض گفت:
_دعا کن از این بالتکلیفی در بیام و دوباره طعم مادر بودن رو بچشم...که اگه نچشم محاله
ببخشمت...
به همراه آذین از باغ بیرون رفتند و در راپشت سرشان بستند ،آذین که تا آن موقع ساکت
بود گفت:
_االن چه حسی داری؟!
لبخند زدو پاسخ تنها همراهِ همیشگیش را داد:
_سبک شدم حاال که همه چیزو فهمیدم ،دیگه کینه ای تو دلم نمونده...
»تُهی شدزِکینه ،سَرِ کینه دار«....
آذین گیسو را در آغوش کشیدو سرش رابوسید،گیسو نگاهی از سر شوق و دوست داشتن
به مردش انداخت و در دل خواند:
»چه شد در من نمیدانم/
فقط دیدم پریشانم/
فقط یک لحظه فهمیدم/
که خیلی دوستت دارم/«
»پایان«
. ...........
***
..: :................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯